گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
ایراد «1» سخن در ذكر تتمه احوال خواجه كلان به دفعات و گرفتاری وی «2»






سابقا «3» در اثنای ادای بعضی از وقایع تحریر یافت كه خواجه كلان ولد ملك خوافی «4» یكی از قلاع ولایت مذكور را كه موسوم «5» به قلعه استاست مضبوط ساخته، بر برج شقاوت متمكن گردیده، بعضی از ارباب آن ولایت را به تیغ ظلم و بیداد كشته، صحیفه ضلالت و جهالتش به استعانت دست تقدیر به مرتبه انتشار رسید. بعد از «6» اطلاع خسرو نفاع «7» برین محذورات «8»، حكم شد غازی خان حاكم شیراز و شاهقلی سلطان والی كرمان با طایفه‌ای از سرداران به كرد قلعه رفته به امر محاصره قیام نمایند و حصار آن خاكسار را با خاك برابر ساخته، ابواب امنیت و عافیت بر روی سكنه اهالی آن حوالی بگشایند. و ایشان امتثال حكم عالی كرده، در ساعت سعد به طرف قلعه معهود نهضت نمودند. و چون حدود منزل مقصود مضرب خیام سپاه كواكب احتشام گردید، سرداران جهان دیده و امرای به هرجا رسیده كه چشم گشودند، حصاری دیدند «9» چون «10» قلعه افلاك از دستبرد ساكنان خطه خاك مصون و برزخی «11» مشاهده فرمودند مانندش از دایره فرض «12» عقل برون. مور را بر خاك ریزش پای مرور نه «13»، و طیور را بر «14» فصیل بی‌عدیلش استعداد وصول و قوت عبور نی «15». كنگره بروجش از پی‌نظاره بسیط زمین از ذروه سپهر برین سر بر آورده، و جدار با استوارش باسد «16» سكندر دعوی همسری و برابری كرده*. القصه قریب به دو سه ماه عساكر نصرت دستگاه در تنقیص محصوران كوشیده، بعضی اوقات جنگ پیش می‌بردند و از طرفین فارسان مضمار فتنه و شین معروض تیغ و تیر شده نه محصوران را صورت فرح روی می‌داد، و نه حاضران را فرح فتح قلعه اتفاق می‌افتاد. بالاخره اراده با افاده گشانیده «17» ابواب مراد، و «18» مشیت با كیفیت ویران كننده بنای ناراستان «19» كج نهاد، متعلق به حصول مرام ولاة عظام شده «20» زوال اقبال «21» مخالفان ناتمام «22» گشته، شخصی از معتمدان خواجه كلان ازو رنجیده، شبی از حصار فرار نموده خود را به اردوی امرای كشورگشای «23» رسانید «24» و به مجلس ایشان بار یافته بعد از مراسم اخلاص و دولتخواهی عرضه داشت كه این قلعه را راهیست كه ممكن است «25» كه به وساطت سالو و كمند از آن راه به منزل مراد برده شود و در فتح و فیروزی بر خدام
______________________________
(1)- ن: گفتار در یاغی شدن خواجه كلان و مستحكم ساختن قلعه اسناست و فتح نمودن غازیان قلعه مذكور را و به قتل رسیدن وی
(2)- م: به تاییدات متعال
(3)- ن: سابقا
(4)- م، ن: «ولد ملك خوافی» ندارد
(5)- ب: موسوم استاست. م: موسوم آستاست. ن: موسوم اسناست
(6)- ب، م: بعد. ن: بعد از
(7)- ن: بقاع
(8)- ن: محدورات
(9)- ن: دیدند كه از دست برد ساكنان
(10)- م: چون از دست برد ساكنان
(11)- ن: پیروی
(12)- م: فرس. ن: قرین
(13)- ن: و نه
(14)- ن: برابر فصیل مقدمش استعدند
(15)- ن: ندارد
(16)- ن: مانند سد
(17)- ب: گشایند
(18)- ن: ندارد
(19)- م، ن: «نار استان» ندارد
(20)- ن: ندارد
(21)- ن: نااقبال
(22)- ن: با تمام
(23)- ن: گیر
(24)- ن: رسانیده
(25)- م، ن: هست
ص: 276
عالی مقام گشوده گردد. [199] و «1» برین راه به جز من و خواجه كلان و یكدویی از محرمان كسی دیگر مطلع نیست. طریق آنكه در شبی از شبهای آینده در محاذی بروج ظاهره پیش برده قلعه- داران را به خود مشغول گردانید «2» و بعضی از دلیران را با من همراه ساخته از پی سرانجام مهام معهود ارسال فرمایند، شاید به امداد روحانیت امیر المؤمنین و قوت دولت پادشاه ظفر قرین، وصول به قصر «3» مراد تیسیر پذیرد. آنگاه «4» امرای آگاه به دلالت وی شبی «5» كه منتهی به صبح اقبال و ساعتی كه ظرف «6» حصول آمال بود، جنگ پیش برده چند نفر از شجعان كار دیده را به هدایت آن شخص به آن صوب ارسال داشتند و سپر توكل بر سر كشیده، رایت محاربه برافراشتند. خواجه كلان با مردم خود كمر مقاتله بر میان بسته به جد تمام مشغول دفع و منع گردید. شعر «7»:
راهیست ز كعبه تا به مقصد پیوست‌و زجانب میخانه رهی دیگر هست در اثنای دار و گیر، و استعمال تیغ و تیر، چابكان كوه‌رو و سبك روحان بالارو «8»، به وسیله سالو و كمند و ذریعه دولت پادشاه سعادتمند از آن راه به یك ناگاه خود را بر بالای بروج حصار رسانیدند و تیغها «9» آخته، اهل خلاف را از فراز حیات به نشیب ممات نشانیدند و شمشیر تیز زبان كشیده به مضمون: «أَیْنَما تَكُونُوا یُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ»، «10» قلعه‌داران سراسیمه را سرزنش می‌فرمود و سنان خونریز مقتضای غضب قهار شدید الانتقام را اعلام كرده، افعی‌وار در جدار ابدان «11» معاندان بد كردار جا «12» می‌نمود*. خواجه كلان كه این صورت مشاهده نمود، اضطراب تمام به او راه یافته خواست كه فرار نماید، در حال شحنه تقدیر گریبانش گرفته گفت «13» «یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ» «14». آنگاه غازیان غضنفر پیكر به وی رسیده دست و گردنش بر بستند و او را از قلعه بیرون آورده از قید محاصره وارستند. امرای جلادت نهاد پس از اخذ آن منشأء فتنه و فساد سجدات شكر به جای آورده از ملازمان و خویشانش «15» هر كه كشتنی بود به قتلش اشارت فرمودند و آنكه از مرتبه اعتبار و اضرار دور می‌نمود او را بی‌استعداد ساخته به اطلاقش حكم فرمودند. چون نواب شاه فرموده بودند كه هرگاه كه فتح قلعه میسر شود و خواجه كلان زنده به دست افتد «16» قلعه را ویران كرده مشار الیه را به درگاه خلافت پناه آورند، انقیاد الامر العالی، سرداران كامیاب حصار را خراب كرده «17» طوق و بند را در گردن وی انداختند* «18» و او را بر اسبی نشانده
______________________________
(1)- ن: ندارد
(2)- م: گردانیده
(3)- ن: تقصیر
(4)- ن: ندارد
(5)- م: شبی از شبها. ن: شبی از شبها منتهی به صبح
(6)- ن: طرف
(7)- ن: بیت
(8)- ن: دو
(9)- ب، م، ن: تیغهای
(10)- سوره 4 آیه 78
(11)- ن: بدار
(12)- ن: جای
(13)- م، ن: ندارد
(14)- سوره 75 آیه 10
(15)- ب: خویشان
(16)- م: آورد
(17)- پ، م: كرده‌بند را. ن: كرده‌بند در گردن وی
(18)- ب، م، ن: امرای با تدبیر
ص: 277
لوای توجه به جانب اردوی همایون برافراختند. امرای با تدبیر و سرداران قلعه‌گیر، بعد از طی بیابان و قطع بوادی، در دار الملك تبریز به عز بساط بوسی، قهرمان خونریز رتبه اعزاز یافته كیفیت فتح قلعه معهود و گرفتاری خواجه كلان مردود را كه از نتایج قوت دولت «1» شاهی تواند بود عرض نمودند و نوازش خسروانه و الطاف بی‌كرانه مراتب «2» ایشان فرموده در برابر آن «3» عنایات به كرات جبین اخلاص بر خاك نیاز سودند. آنگاه حكم «4» عالی به احضار آن مدبر لا ابالی [200] صادر شده، سرهنگان درگاه سلاطین پناه و ایستادگان كریاس سپهر اقتباس، همان نفس او را از محبس «5» بیرون آورده به ملاحظه آنكه هركس دست از جان بشوید هرچه در دل دارد بگوید، نخست جوال دوزی بر زبان آن بدروز زده قوت تكلم ازو سلب كردند. بعد از آن او را به نظر انور شاه حمیده سیر برده در موقف سیاست باز داشتند. چون نظر خسرو خجسته نهاد بر آن بد اعتقاد افتاد امر فرمودند كه او را از نصریه در میدان صاحب آباد از خصیه‌اش آویختند تا به مشقت تمام به دار البوار انتقال نمود.
و هم درین سال قلندری در شروان «6» دعوی نمود كه من سلطان محمد بن شیخشا هم «7» و لشكر فراوان فراهم آورده بر سالیان مستولی گردید و از آنجا به شماخی آمد. چون شاهرخ* قوت مقاومت نداشت فرار كرده به قلعه بیقرد رفت و بر شماخی مستولی شد. بعد از چند روز بی‌جهتی رایت مراجعت برافراشت. چون «8» شاهرخ در قلعه بیقرد شنید كه قلندر بازگشته است، از عقبش روان شد. در حوالی سالیان تلاقی فریقین دست داد بعد از ستیز و آویز، قلندر شكست خورده به در رفت. شاهرخ از عقب رفته وی را به چنگ آورد. شیخ پادار «9»* به ضرب چماق آن صاحب نفاق را به راه عدم روانه ساخت.
و هم درین سال كامران میرزا* با لشكر بسیار از بلاد هند به حوالی قندهار آمد. قراجه بیك را منقلای گردانید و بوداق خان قاجار، شاهوردی بیك زیاد اغلی را با جمعی از فارسان میدان دلاوری به استقبال ارسال نمود. شاهوردی بیك با مردم اندك در حوالی شهر به میرزا كامران رسیده، بعد از ستیز و آویز بسیار گرفتار گردید. لاجرم بوداق خان قاجار طالب صلح و صفا گشته مصلحت وقت در آن دید بعد از عهد و پیمان قندهار را «10» به میرزا كامران سپرده متوجه درگاه عالم پناه گردید و میرزا كامران نیز شاهوردی بیگ را رعایت تمام كرده رخصت داد.
______________________________
(1)- ن: و دولت
(2)- ن: در مراتب
(3)- ن: انعامات بی‌كران
(4)- مز: حاكم
(5)- مز، م، ن: مجلس
(6)- ن: شیروان
(7)- م، ن: شیخشاه شماخیم
(8)- ن: ندارد
(9)- ن: ندارد
(10)- ن: ندارد
ص: 278

سال «1» پانزدهم از سلطنت شاه جم جاه ظل اللّه نوروز تنگوزئیل، چهارشنبه بیست و یكم شوال* خمس و اربعین و تسعمائة

اشاره

درین سال خبر به شاه عالم پناه رسید كه اعیان شروان «2» از بی‌ضبطی شاهرخ بن سلطان فرخ به غایت متفكر و متنفرند «3». امرا بی‌استصواب وی پرده ناموس می‌درند و سپاه بی‌سرش هرچه می‌خواهند می‌برند. رسوم شرعیه در آن دیار منحل، و بقاع خیر بی‌رونق و معطل. پیوسته به واسطه افعال ایشان نظام كارها گسسته شده، مصالح خلایق به اختلال انجامیده، قوانین جمعیت و رفاهیت «4» از سمت استقامت و نهج صواب منحرف گشته، هر یك به قوت بازوی خویش مغرور شده به زیر دستان انواع ستم و الم می‌رسانند «5»*. بنابر آن حكم واجب الاتباع عز اصدار یافت كه القاس میرزا و منتشا سلطان و سوندوك بیك قورچی‌باشی افشار و بدرخان استاجلو و یعقوب سلطان قاجار «6» و قراولی عربگیرلو و محمد بیك طالش و سپاه قراباغ و مغان و بیست هزار سوار جنود نصرت نشان به موافقت قورچی باشی كه در آن اوان از شروان آمده بود بر جمیع حوالی و حواشی آن ولایت وقوف تمام داشت، متوجه تسخیر شروان شدند [201]. امرای عظام به موجب فرموده رو به راه آورده كشتیها «7» را جمع آوردند و از آب كر عبور نمودند. شعر «8»:
سر اهل شروان تهی شد ز خواب‌كه بگذشت دریای آتش ز آب چون ظاهر قلعه سرخاب كه در حوالی قلعه گلستان واقعست محل نزول سپاه «9» بحر جوش رعد خروش گردید، اهل قلعه آغاز مخالفت نمودند لشكریان به یك حمله آن قلعه را گرفتند و متوطنان آن حصار را اسیر كرده خان‌ومان ایشان را به جاروب نهب و غارت و تاراج روفتند و فوجی امرا را به قلعه قبله فرستاده آن جماعت حصار را مسخر گردانیدند و قریب «10» به سیصد كس كه در آن قلعه بودند گرفته نزد امرا آوردند. آنگاه امرای عالی جاه كمند همت بر فتح قلعه گلستان كه محكم‌ترین قلاع شروان بود انداختند. حاكم آن دیار نعمت اللّه بیك در قلعه متحصن گشت.
امرای شاهی در حوالی قلعه مذكور اساس چتر و خیمه‌گاه بلند ساخته و به ضرب زور و قدرت تمكن ورزیدند جمعی را در بالای قلعه گذاشته روی به قلعه بیقرد «11» آوردند. شاهرخ سلطان پادشاه شروان چون از توجه غازیان ظفر نشان آگاه گردید «12»، حسین «13» بیك را كه وكیلش بود با لشكر جلادت اثر به میدان محاربه فرستاد. آن دو گروه پرشكوه در میانه دره بیقرد به هم رسیده مقابله و محاربه دست داد.
حسین بیك چون از غلبه غازیان رستم توان آثار عجز و انكسار در مردم خود مشاهده
______________________________
(1)- ن: رفتن شاه ستاره سپاه با امرای نامدار بر سر شاهرخ به شروان و گرفتار و مغضوب گشتن او و منهدم ساختن قلعه شروان
(2)- ن: شیروان
(3)- ن: متفرند. ب: متنفراند
(4)- ن: به رفاهیت
(5)- ن: رسانید
(6)- ب، م، ن: «قاجار» ندارد
(7)- ب: كشنیهار
(8)- ن: بیت
(9)- م: اجلال سپاه
(10)- مز، ب، ن: به قرب
(11)- م: مفرد
(12)- م: كردند
(13)- ن: حسن
ص: 279
نموده طریق فرار اختیار كرده به قلعه رفت. و الحق قلعه بیقرد حصاریست در غایت رفعت و در «1» استحكام به‌سان حصار سپهر محروس از نوایب و كلفت. دست تسلط بیگانه را بجز پنجه مهر عالم‌افروز بر آن قلعه تسلط و استیلا نبوده و هرگز مرغ رایت فتح به غیر خسرو چارمین بر آنجا بال و پری نگشوده*. لشكر ظفر اثر بر قلعه گرجی كه در جنب قلعه بیقرد واقعست استیلا یافتند.
شروانیان از خوف دلاوران بستن دروازه را فراموش كردند. غازیان خواستند كه به درون قلعه بیقرد «2» در آیند، بدر «3» خان مانع ایشان گردید گفت اگر جنود ظفر شعار به حصار در آیند، اموال ایشان را تالان خواهند نمود. شروانیان فرصت غنیمت دانسته دروازه‌ها «4» را بستند و در مقام مقابله و مقاتله در آمدند. سپاه نصرت پناه ثبات قدم نموده اطراف و جوانب قلعه را فرو گرفتند. شاهرخ شقاوت فرجام با جمعی از جاهلان نكبت انجام دست از جان شیرین شسته فدایی‌وار می‌كوشیدند.
برین نمط قرب چهار ماه معامله محاصره امتداد یافت و روز به روز جداهل قلعه سمت ازدیاد می‌پذیرفت. در آن اثنا، درویش محمد خان حاكم شكی لشكر قهستان را جمع كرده خود را به مدد شاهرخ به حوالی قلعه رسانید تا شبیخونی به معسكر امرای عظام رساند. محمد بیك طالش با بعضی از دلاوران به دفع آن گمراهان روان شده، درویش محمد خان را با جمعی كه همراه وی بودند مغلوب ساختند. چون شروانیان از امداد خان شكی مأیوس شدند، زبان به تقریر این معذرت گشادند «5» كه چون شاه عالمیان پناه به نفس مبارك بدانجا «6» آید قلعه را تسلیم [202] می‌كنم.
امرا اعتذار شاهرخ سلطان والی شروان را عرضه داشت كرده به پایه سریر اعلی فرستادند. قاصد در مرند به اردوی پادشاه سعادتمند رسید حقیقت را به مسامع عز و جلال رسانید. لاجرم پادشاه كواكب حشم عازم شروان گشته در حوالی قلعه بیقرد نزول نمود تمامی دره آنجا از مواكب سپاه مانند كواكب مملو شد «7». آنگاه شروانیان را معلوم نبود كه شاه دین پناه به نفس نفیس خود آمده باشد، شخصی كه به شرف رؤیت آن اعلیحضرت سرافراز شده بود به رسم رسالت ارسال فرمودند تا خبر تحقیق بیاورد. آن شخص به بارگاه عرش اشتباه درآمده، بی‌واسطه سخنان «8» شروانیان را به سمع اشرف «9» رسانیده نوازش یافته بازگردید و آنچه دیده و شنیده بود به ایشان در میان نهاد.
روز دوشنبه بیست و هفتم شهر ربیع الآخر سنه مذكور قلعه بیقرد مفتوح شد و شاهرخ سلطان و وكیلش حسین بیك و محمد بیك و اشراف و اعیان حصار با تحف و تبركات به آستان آسمان-
______________________________
(1)- ن: ندارد
(2)- ن: مفرد
(3)- ب، م، ن: «بدر خان ... اموال ایشان» ندارد
(4)- ب: «دروازه‌ها را بستند و» ندارد. م، ن: «دروازه‌ها را بستند» ندارد
(5)- ب، م: گشاده
(6)- ن: در اینجا آید
(7)- ب، م، ن: شده
(8)- ن: سخن
(9)- م: شریف
ص: 280
مقدار آمدند و اظهار بندگی «1» و اطاعت نمودند [و] مفاتیح دروب و دفاین «2» و مقالید خزاین به بار یافتگان آستان كریاس نشان تسلیم نمودند. از صحیح القولی استماع افتاد كه از قسیم آن مخزونات یكی كتابخانها بود كه چندین سال از جمیع اقطار و امصار بدان «3» دیار برده جمیع «4» شده بود، آنها را از قلعه به پایین آورده در دولتخانه مباركه به سان پشته پشته «5» خرمنها زده بود، اكثر آنها به خط استادان، تمامی مزین به تذهیب و تصویر استادان بی‌نظیر و همچنین سایر نفایس و ذخایر زیاده از حد و قیاس به دست غلامان آستان گردون اقتباس در آمد. و از دختران رعنا و سرو قدان زیبا، از سلسله سلاطین و امرا و اعیان كه هر یك از آنها ماه چهارده به مدد اقتباس لمعه رخسارش شب تیره را رخشان‌تر از روز روشن ساختی و چراغ جهان‌افروز آفتاب كه قندیل پیشطاق سپهرست، یا پرتو شمع دلارای او تاب نیاوردی، از قلعه به زیر آورده شاه جم جاه و «6» برادران «7» عالی جاه و امرای نصفت دستگاه هر یك از آنها به عقد نكاح در آوردند. شاهرخ سلطان و حسین بیك و محمد بیك مقید گشته فرمان لازم الاذعان عز اصدار یافت كه آن قلعه را خراب كردند. در روز جمعه سیم شهر جمادی الاول سنه مذكوره، نعمت الد بیك كوتوال قلعه «8» گلستان به پایین آمده قلعه را تسلیم نمود. و در روز هیجدهم جمادی الاول سنه مذكوره «9»، حسین بیك مذكور به قتل آمده شاهرخ را همچنان مقید همراه به تبریز بردند و چون شروان به عنایت ملك سبحان مسخر شد، شعرای زمان و افاضل دوران در تهنیه آن «10» منظومات از سراپرده افكار به جلوه در آوردند. مولانا شرف بافقی كه از افاضل زمان بود قصیده‌ای در آن باب گفته بعضی ابیانش اینست: «11»
ز كوس بشارت به ایوان كیوان‌در افتاد آوازه فتح شروان
قسم خورد گردون كه در هیچ دوری «12»ندیدست فتحی چنین چشم دوران «13»
درین كار مشكل درین خرق عادت‌فلك گشته و اله ملك گشته حیران [203]
چنین قدرتی نیست در ذات ممكن‌چنین فرصتی نیست در تحت امكان
مددهای گردون ز اندازه بیرون‌نمی‌داد سودی درین قصه چندان
اعانت ز جای دگر شد وگرنه‌برون بود این قوت از حد انسان «14»
گلستان عالم چو گل شد شكفته‌بر اهل جهان گشت عالم گلستان
ز دلهای چون سنگ اهل جبالش‌جهان عقده‌ها داشت مشكل نه آسان «15»
له الحمد و المنه كان شد گشوده[به نوك سنان خدیو جهان بان «16»]
______________________________
(1)- ن: بنده‌گی
(2)- ن: «و دفاین» ندارد
(3)- ن: بر آن
(4)- ن: جمع
(5)- ن: خرمنها پشته زده بود
(6)- ن: ندارد
(7)- ب: وی
(8)- ن: ندارد
(9)- ن: ندارد
(10)- ن: ندارد
(11)- ن: بیت
(12)- ن: عالم
(13)- ن: و دیگری از شعرا این رباعیات را گفته ... رباعی: ای خسرو دین كه ملك شاهی از تست ...
(14)- ب: امكان
(15)- ب، م: امكان
(16)- مصرع از نسخه «لن» اضافه شد
ص: 281 قضا رتبه طهماسب خان آنكه هرگزقدر سر نپچیده او را زفرمان
خضر بخت عیسی دم جم تجمل‌فلك تخت مهر افسر مشتری‌شان
دبیر قضا نامه مهر او رانویسد به كلك اجل خط عنوان
به یكدم لباس فنا صد سپه راببرد به تیغ و بدوزد به پیكان
زهی جنبش موكبت روز [هیجا]زمین آسمان كرده از گرد یكران
جهان كشتی لطف عام تو جویدكه یادش ز نوح آید و وقت طوفان
اساس وجود مؤنات جودت‌مصون باشد از وصمت كسر و نقصان
زمان‌گر بر آن صدمه شدت «1»آردجهان‌گر از این پر كند جیب و دامان
به كندن ز پاكی فتد كوه خارابه خوردن كسی كی كند كوه عمان
چو سازی به عزم طرب بزم عشرت‌چو تازی به چوگان زدن گوی میدان
جهان بزم و مردم درو اهل صحبت‌فلك گوی و انجم برو زخم چوگان
گرفتی به آیین كشورگشایی‌چه ملك وسیع و چه گنج فراوان
چه گنجی فراوان‌تر از گنج قارون‌چه ملكی فزون‌تر زملك سلیمان
ز قومی همه ظالم و بی‌ترحم‌ز فوجی همه گمره و نامسلمان
ز افساد شان كار دین مانده اكثرز بیدادشان مملكت گشته ویران
نیامد فرو سر بدان گنج و ملكت‌زدی پای «2»و دادی به خیل غلامان
نه این «3»گنج و این ملك صد مثل این هم‌ترا قطره‌ای نیست از بحر احسان
عطای گدای مقیم حریمت‌شود كیسه‌پرداز صد بحر و صد كان
چو خان نوال تو گسترده گرددسپهرت بود مشتی از سبزه بر خوان
جهان خوش شد از ریزش خون خصمت‌چمن خندد از گریه ابر نیسان
خلاف رضای تو گردون نكرده‌نگردیده از كرده خود پشیمان
ز آعاز یك گوشه از عرض ملكت‌نشاید كه خود را رساند به پایان
خشونت ز دشمن به قصد شكوهت‌خراشیدن كوه باشد به سوهان
سیه بخت آنكس كه افتد زچشمت‌ز خورشید نبود بجز سایه پنهان
قضا سر نه پیچد ز آیات حكمت‌مسلمان بود تابع نص قرآن
قدر بر نگردد به صد خدمت از توره كعبه بر كس نبندد مغیلان
ز اعجاز تا سحر باشد تفاوت‌ز اشعار من تا به اشعار سلمان
من امروز پیغمبر وحی شعرم‌جهانی به اعجازم آورده ایمان
نی خامه شد در كفم حی ناطق‌به دست كلیم ار عصا گشت ثعبان
من از شیوه شاعری عار دارم‌عیانست این نكته بر رای اعیان
______________________________
(1)- ب، م: شد آب رو
(2)- ب، م: پاو
(3)- ب: ناین
ص: 282 فنون فضایل مراجع، دارم «1»به اندیشه شعر خود را پریشان
چو روشن بود صدق دعوی چه حاجت‌كه ثابت كنم مدعا را به برهان
سخن می‌كند كشف اسرار هركس‌اگر علم دانا اگر جهل نادان
چو ممتار قربم بود چشم آنم‌كه ممتاز داری به لطفم ز اقران
بر آرم دو دست و دعای تو گویم‌چو خود را ستایم به اغوای شیطان «2»
برین بقعه تا خطبه سلطنت رانخواهد كسی جز به القاب سلطان
درین زرنگار آستان تا نشایدكه یابد عیار زر از سكه خسران و دیگری از شعرا، این رباعیات را گفته‌اند «3»، ریاعی:
ای خسرو دین كه ملك شاهی از تست‌از گردش ماه تا به ماهی از تست [204]
شروان چو مسخر تو شد روم شكست‌وان نیز به توفیق آلهی از تست «4» ایضا «5»:
بیغرد «6»كه بود از آفت دوران فرددادش به هوا سپاه اقبال تو گرد
كس فتح چنین نكرد این لطف خداست‌كین كرده و صد ازین دگر خواهد كرد* آنگاه منشیان بلاغت شعار، فتح نامجات به نوك خامه گهربار در آورده به بلاد آذربایجان و عراق و كرمان و فارس و خراسان و خورستان و سواحل عمان فرستادند. چون شاه عالمیان معامله شروانیان را «7» پاك ساخته، هرجا سركشی بود او را فرو نشانید، حكومت آن ولایت را به برادر «8» خود القاس میرزا شفقت فرموده رایات نصرت آیات متوجه مقر سریر سلطنت شد.
چون دار السلطنه تبریز از غبار موكب شاه كشورگیر رشك بهشت برین و غیرت افزای اقلیم چهارمین گشت*، یكی از شعرا قصیده‌ای كه از هر مصراعش تاریخ فتح شروان بیرون می‌آید گفته و این ابیات «9» از آنجاست:
از ادب سدره نشینان فلك از پی هم‌فوج فوج آمده وصف زده در صف نعال
با چنین عسكر و این جمع كجا روی نهدكه نه اقبال كند جانب او استقبال و «10» از فتوحاتی كه درین سال به حصول پیوست كه آن نیز متفرع بر قوت دولت شاهی و از نتایج اقبال مصون از زوال ظل آلهی است، گرفتاری خواجه محمد صالح بتكچی استر ابادی است.
______________________________
(1)- مز، ن: دارد
(2)- ب، م، مز: سلطان
(3)- ن: «اند» ندارد
(4)- ن: مصرع را ندارد
(5)- ن: ندارد
(6)- ن: معر
(7)- ن: شروان را
(8)- ب: به بارا در
(9)- ن: بیت
(10)- ن: «و از فتوحاتی كه درین سال ... استر ابادی است» ندارد
ص: 283
تفضیل «1» این واقعه آنكه در آن اوان كه خواجه مظفر در ملازمت شاه فریدون‌فر به سر می‌برد، محمد صالح به اعتماد آنكه جدش خواجه مظفر همه وقت به خدمت مشغول است «2»، از ملازمت تقاعد نموده در كبود جامه و فارسك كه از توابع استر آباد است و بر سبیل ملكیت تعلق به آبا و اجداد وی می‌داشته، به لذات نفسانی و حظوظ جسمانی مانند شرب مدام و اموری كه خلاف شریعت سید انام است روز و شب می‌گذرانید و به مرور ایام از لوائید استر آباد و بواعث فتنه و فساد بسیاری در گردش جمع آمده روز به روز اسباب جلالت بل مؤسسات ضلالت آن سرخیل اهل جهالت زیاده می‌گردید. درین اثنا، خواجه مظفر به عالم دیگر انتقال نموده مترقب «3» نواب شاهی و اعتقاد ملازمان خلافت پناهی آن بود كه آن حال تباه به درگاه پادشاه عالم پناه آمده، كمر خدمت بر میان بندد و به موجب، الولد الرشید یقتدی «4» بآبائه، اقتدا به سنت جد خویش كرده در سلك اعیان عتبه علیه منتظم گردد «5». بیت:
چو تیره شود مرد را روزگارهمه آن كندكش نیاید به كار، آن بد اختر بیشتر از پیشتر در اقدام نواهی و خلاف اوامر شاهی مبالغه نموده، بخار مخالفت به نسبت منتسبان خاندان خلافت در دماغش تصاعد نمود و بعضی از منسوبات و قصبات ولایت مذكور «6» كه به مردم صدر الدین خان ولد ساروپیره استاجلو حاكم آن ولایت تعلق می‌داشت از ایشان گرفته، در حوزه تصرف خود در آورد و یوما فیوما جمعیت و استعداد وی در تزاید بوده* استیلا و طغیان وی به مرتبه‌ای رسید كه صدر الدین خان از توهم آن كج نهاد «7» ولایت استر آباد را گذاشته بیرون رفت و این واقعه را به درگاه شاه عالم پناه [205] عرضه داشت كرده استمداد كومك نمود. و پس از بیرون رفتن خانی، آن مست می جهل و نادانی به ولایت مسطور در آمده بر مسند دارایی متمكن* گردید و بعضی از لوندان نادان را به سرانجام مهام ملكی و مالی باز داشته از اشتعال نابره غضب قیامت لهب پادشاه حسینی نسب «8» نیندیشید و آن لوانید با افساد كه خود را در ولایت استرآباد صاحب اختیار و اهل اعتبار دیدند، به عیش و عشرت مشغول شده به حراست مملكت و حفظ مكنت نپرداختند و تمامی اوقات را به شرب مدام و اختلاط فواحش تمام «9» صرف كرده وصیت در اطراف مملكت انداختند. از صحیح القولی استماع افتاد كه در آن ایام كه آن «10» ناتمام در ولایت حاكم شد، شبی به شرب خمر مشغولی نمود و «11» وقتی كه عرض كیفیت
______________________________
(1)- ن: گفتار در عصیان و طغیان محمد صالج ولد خواجه مظفر بتكچی و منهزم شدن صدر الدین خان از دار المومنین استراباد و شبیخون بر سر محمد صالح آوردن و گرفتاری محمد صالح به فرمان قهرمان زمان، به قتل رسیدن او و بعضی وقایع متنوع به تفصیل این واقعه ....
(2)- ن: در ملازمت شاه فریدون‌فر به سر می‌برد و صالح به اعتماد آنكه جدش تقاعد نموده در كمبود جامه ....
(3)- م: مشرف. ن: شرف
(4)- ن: المقتدی مایه اقتدای نسبت
(5)- ن: كرده
(6)- م، ن: مذكوره
(7)- م، ن: «نهاد» ندارد
(8)- م: نصب
(9)- ن: ناتمام
(10)- ب: «نا» ندارد
(11)- ن: «و» ندارد
ص: 284
شراب جوهر عقل خریف وی را زایل ساخته حرارت رطوبت آمیزش یبوست آن دماغ «1» را از معموره مزاج اخراج فرمود و قوت امساك به استیلای مزه تاك نقصان پذیرفته باذل طبع به اظهار و ایثار مخزونات ضمیر گرمی صحبت را ازدیاد نمود، بلاد ربع مسكون را به حریفان محال «2» اندیش و نزدیكان خویش «3» قسمت نمود و هر ملكی و ولایتی كه به هر یكی از آن نادانان نامزد می‌كرد آن بی‌عقل در برابر سجده كرده زبان به دعایش می‌گشود. مشهورست كه در آن شب میان مصاحبان و ملازمان وی در قسمت ممالك جنك عظیم به وقوع انجامید. مصرع: كالای كسان و جنگ موشان.
القصه چون مدتی برین منوال گذشت و صدر الدین خان در توابع و منسوبات ولایت مذكور سرگردان و بی‌سامان روز گذرانید تأییدات عنایات آلهی و امداد نواب شاهی را مترقب می‌بود. در آن اوان قبل از وصول امیر سلطان روملو و شاه علی «4» سلطان استاجلو و حسین خان «5» سلطان روملو و حسن بیك شاملو كه شاه جهانیان «6» به امداد وی مقرر كرده بود، بعضی از مردم آگاه و محبان دولتخواه از استرآباد نزد وی آمده كیفیت غفلت و لوندی محمد صالح و اتباعش را به عرض خان رسانیدند. آن حضرت بعد از استخاره «7» و استشاره زره توكل پوشیده و به تجدید جرعه‌ای از جام امداد روحانیت ساقی كوثر نوشیده با فوجی از دلیران كار دیده از مقر «8» خویش ایلغار فرموده «9» و آخر روزی كه اول شام ادبار آن خواجه‌زاده سیه روزگار بود و داخل ماه مبارك رمضان، به هدایت عنایت یزدان به ظاهر آن ولایت رسیده، زمره‌ای از شجعان به فرموده‌اش به جانب منزل خواجه جاهل در رفتن اسراع نمودند و صدر الدین خان در عقب آن جمع روان شده، هنگام نماز دیگر كه محمد صالح با چندی از خواص و ارباب اختصاص نشسته و انتظار وقت افطار می‌برد، پیشروان نصرت دستگاه ناگاه به منزلش در آمده، به آواز «10» سورن زلزله در آن انجمن انداختند و آن غافل را به چنگ آورده در حال به سلاسل و اغلال مقید ساختند. صدر الدین خان به جا و مقام خود آرام گرفته حكم فرمود كه لوانید و اوباش خواجه عیاش را به دست آورده به نظر وی برند «11». [206] غازیان به محلات و منازل درآمده از اتباعش هر كرا یافتند دست و گردن بسته به نظرش رسانیدند.
خان ملاحظه كرده «12» از آن كس كه چیزی حاصل «13» می‌شد به حبس «14» وی اشارت می‌فرمود و آنكه از اسباب و جهات عاری بود، به قتلش حكم می‌فرمود و به طرفة العینی ساحت ولایت استرآباد را از لوث وجود آن ناپاكان پاك كرده، مجددا مذهب علیه امامیه سمت شیوع یافت. و چون به امداد
______________________________
(1)- ن: شوریده دماغ
(2)- ن: مجال
(3)- ن: بیگانه خویش
(4)- ن: شاهقلی
(5)- مز: حسین جان سلطان. م، ن: حسین خان روملو
(6)- م: جهان‌بان. ن: جهان
(7)- ن: استجازه
(8)- مر، ب، م: معركه
(9)- ب، ن: فرمود
(10)- ن: آواز بلند
(11)- م، ن: به منازل و محلات
(12)- م: نموده. ن: «كرده از» ندارد
(13)- ب، م، ن: حاصل كرده
(14)- ب: مجلس. م، ن: مجبس
ص: 285
روحانیت حضرت امیر المومنین و قوت دولت خسرو نصرت «1» قرین فتح «2» چنین بی‌استعمال تیغ و تیر و وقوع‌دار و گیر تیسیر پذیرفت و خواجه محمد صالح اسیر پنجه تقدیر گشته پیكر كریه منظر خلاف در نقاب هستی نهفت «3». صدر الدین خان سرخیل اهل خذلان را زنجیر كرده مصحوب شاهوردی بیك «4» كنگرلو به درگاه عالم پناه ارسال نمود و پس از وصول آن مخذول به اردوی «5» عالی، غازیانی كه او را بدان صوب برده بودند هنگام وجدان فرصت «6» به وسیله ایستادگان سده خلافت كیفیت گرفتاری و اخذ و ایرادش را معروض داشته نواب شاهی پس از ادای شكر آلهی غایبانه الطاف خسروانه نسبت به صدر الدین خان به جای آورده ملازمان خود «7» را به عنایت بی‌غایت سرافراز گردانید «8» و به احضار آن بدكردار اشارت فرمود. آتش غضب سرهنگان آستان سدره «9» نشان در حركت آمده به توهم آنكه مبادا الفاظ بی‌ادبانه بر زبان وی جاری گردد، جوال دوزی بر زبانش فرو برده، آنگاه به نظر پادشاه عالی گهر رسانیدند و در موقف غضب و سیاست باز داشتند. نواب كامیاب را كه نظر بر وی افتاد امر كرد كه او را در خم كرده بر مناره نصریه بالا برده از آنجا سرنگون بیندازند «10» و فرمان بران «11» امتثال «12» حكم عالی كرد، در حال آن بدفعال را از اوج وجود به حضیص عدم منتقل گردانیدند «13» بیت:
با ولی نعمت ار برون آیی‌گر سپهری كه سرنگون آیی و به شآمت او نسل خواجه نیكو سیر، خواجه مظفر منقطع گردید. مشهورست كه آن بی‌سعادت در روز ماه رمضان به شرب خمر مشغولی كرده رایت شقاوت برافراشت و از عذاب منتقم جبار و دانای نهان و آشكار اندیشه نداشت. از بعضی ثقات «14» استماع افتاد كه عورت سیده‌ای كه «15» در نكاح یكی از اهل صلاح هرات بود و به غایت صاحب جمال می‌نمود و به حسب تقدیر از شوهر خود دور افتاده با پیر والده در آن ولایت به سر می‌برد، روزی كه والده وی فوت شد، وی سیاه پوشیده زمره‌ای از عورات سیاه‌پوش در گرد وی جمع آمده به گریه و نوحه مشغول بودند. محمد صالح فرمود كه دست آن ماتم زده از دست رفته را از دست گرفته از آن مجمع پر فزع بیرون آوردند و به حرم‌سرای وی بردند و لباس تغریت ازو سلب كردند. بیت:
درین وحشت سرای آبنوسی‌گهی ماتم بود گاهی عروسی اما با وجود این قبایح افعال بذل تمام داشت و از اهل فضل و ارباب استحقاق [207] هركس به صحبت وی رسیدی زیاده بر آنچه «16» می‌رفت او بود ازو اكرام و انعام دیدی. از آن جمله
______________________________
(1)- م: و نصرت دین. ن: دولت نصرت دین
(2)- ن: فتحی
(3)- م، ن: نهفته
(4)- م، ن: خان
(5)- ب: اردو
(6)- م: فرصت یافته
(7)- م، ن: «ملازمان خود را» ندارد
(8)- م، ن: گردانیده و
(9)- م: صدره
(10)- م، ن، ب: سازند
(11)- مز، ن: «یران» ندارد
(12)- ن: «امتثال» ندارد
(13)- مز، ب، م: گردانید
(14)- ن: تقات
(15)- ن: «كه» ندارد
(16)- ن: آنچه خواهش او. ب: آنچه متقرب او
ص: 286
مولانا حیرتی به استرآباد رفته این قصیده را به اسم او گفته به جایزه هفت خروار ابریشم با هفت استر به وی داد. بعضی از ابیات آن قصیده اینست:
ای كه رایت ز صفا آینه عیب نماست‌هست پیش تو عیان آنچه نهان در دل ماست
خسرو كشور اقبال محمد صالح‌آنكه سر تا قدم آراسته از لطف خداست
در مقامی كه گذر كرد نسیم غضبش‌كوه صد باره «1»سراسیمه‌تر از باد صباست و «2» قشلاق همایون درین سال «3» در دار السلطنه تبریز به انجام رسید و «4» در بعضی از شهور سنه مذكور، سیادت و فضیلت پناهی امیر حسین كربلائی «5» المتخلص به قدسی كه از سادات صحیح- النسب دار الایمان «6» استرآباد و به وفور علم و فضایل از اقران مستثنی بود و در اردوی همایون می‌بود، به حكم فرمان فرمای ربع مسكون به دار السلطنه هرات رفته در آنجا مقیم گردید* «7»
و هم درین سال شاه محمود كنجانی «8» كه به موجب فرموده نبی آخر الزمان حیث قال صلی اللّه علیه و آله و سلم: «المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه»، از جاده اسلام منحرف شده بود و «9» در بادیه بغی و طغیان سلوك می‌نمود، در «10» آن اوان كه عبید خان در بلده هرات استیلا یافت، مشارالیه با شلیغ و سردار بسیاری از رنود و اوباش شده «11»، كمر عداوت غازیان بر میان «12» بست و از كمر بستگان شاه مردان كثیری را به تیغ «13» زبان و زبان تیغ آرزده «14» كرده آخر به سنگ شقاوت شیشه «15» سعادت خویش را درهم شكست و محمد خان او را به چنگ آورده، پس از آن به چند روز در مجلس گوشت بدن كثیف وی را «16» به انبر بركندند «17» و او را به غازیان و موالیان سپردند تا به چهار سوق هرات برده «18» قیلوقه «19» كردند.

مضمار «20» سخن در ذكر محاربه دین محمد ازبك با امرای عبید خان و قضایایی كه در خوارزم به وقوع پیوست‌

درین سال، سلاطین خوارزم «21» سلطان غازی را به قتل آورده مواد هرج و مرج در آن
______________________________
(1)- م، ن: صد بار
(2)- ن: «و» ندارد
(3)- ن: «درین سال» ندارد
(4)- ن: «و» ندارد
(5)- ن: امیر حسین كمیلی
(6)- ن: دار الامان
(7)- ن: گردیده
(8)- ن: كیخایی
(9)- ن: «و» ندارد
(10)- ن: و در
(11)- ب: «شده» ندارد
(12)- ن: میان و از
(13)- م: با تیغ و زبان تیغ. ن: با تیغ و زبان
(14)- ب: آرزده و كشته. مز: آرزوه و كشته
(15)- ن: شیشه او را غازیان سعادتمند در هم شكسته شد
(16)- ن: او را با تبر و كنده او را
(17)- ب: بركنده
(18)- م، ن: بردند
(19)- ن: «قیلوقه كردند» ندارد
(20)- ب: مضمون. م: سال چهاردهم از سلطنت شاه دین نباه نوروز ... ئیل یازدهم شوال سنه ... و اربعین و تسعمائه. ن: ایراد در مقدمات پادشاهان تركستان و كشته شدن غازی سلطان و بعضی از وقایع متنوعه كه در تركستان روی نمود
(21)- م، ن: خارزم
ص: 287
دیار پدید آمد و در هر سری سودایی «1» از سلطنت پیدا شد و در هر گوشه‌ای بی‌توشه‌ای دست از آستین ظلم بیرون آورد «2» و انواع خرابی به احوال رعایا راه یافته، فرزندان صوفیان خان و یوسف سلطان و علی سلطان و آیش سلطان و پهلوان قلی سلطان و اقش «3» سلطان بر بلاد خوارزم مستولی شدند. عمر غازی سلطان كه «4» خواهرزاده براق خان بود «5» فرار كرده به تاشكند رفت و از براق خان «6» استمداد نمود. براق خان به اتفاق عبید خان، با لشكرهای ماوراء النهر از روی قهر به خوارزم آمدند. خوف بسیار بر ضمیر یوسف سلطان راه یافته، به طرف خراسان گریخت و عبید خان بی‌جنگ و جدال مملكت خوارزم را «7» به تصرف گرفت. چون یوسف سلطان به مقصد رسید، برادران با سپاه گران به او پیوستند به اتفاق روانه ارگنج «8» شدند. در «9» كنار آب آمویه امرای عبید خان و براق خان به ایشان «10» دوچار گردیدند و مابین ایشان محاربه‌ای در نهایت صعوبت دست داد [208]. امرای ماوراء النهر «11» فرار نمودند و ازین جلادت هر چند پای مخالفان از جا رفت، اما دست از ترتیب اسباب جنگ باز نمی‌داشتند. عبید خان ولد خود عبد العزیز سلطان را گذاشته به اتفاق براق «12» خان و عبد اللطیف «13» سلطان روانه ماوراء النهر گردیدند.
مقارن این حال دین محمد بن الوش خان كه در نساو باورد از جانب شاه دین پناه حاكم بود، به مدد «14» یوسف سلطان آمدند و ازبكان را تاج پوشانیده آوازه انداخت كه لشكر قزلباش رسید به اتفاق ایشان شهر را در میان گرفتند و عبد العزیز سلطان به اعلام این، قاصد نزد عبید خان فرستاد و مدد طلب نمود. عبید خان از آب آمویه عبور كرده سلاطین خوارزم «15» از بالای ارگنج «16» برخاستند و متفرق شدند. عبید خان به شهر در آمده «17» در آنجا مستولی شد «18»، حكومت آن بلده را به یكی از امرای خود رجوع نموده به طرف بخارا معاودت كرد «19». چون به هزار اسب رسید، شنید كه دین محمد سلطان قصبه خیوق «20» را تاخته و لوای مخالفت برافراخته «21»، نایره غضبش زبانه زده، درویش بی را با اكثر «22» لشكر و كره‌نای به طرف خیوق «23» روانه گردانید. ازین جانب دین محمد سلطان به
______________________________
(1)- م: سوادی
(2)- ن: آورده انواع
(3)- م، ب: اقس
(4)- ن: «كه» ندارد
(5)- ن: «بود» ندارد
(6)- ن: «خان» ندارد
(7)- ب، ن: «را» ندارد
(8)- ن: اورگنج
(9)- ن: و در
(10)- ب: با ایشان. ن: «به ایشان» ندارد
(11)- ب، م: ماوراء النهر گردیده
(12)- ب، م: بیراق. ن: بداق
(13)- ن: عبد اللطیف
(14)- م: بدو. ن: با
(15)- ب: خارزم
(16)- م: سلاطین ارگنج برخواستند
(17)- ب، م، ن: در آمده
(18)- م، ن: گشت
(19)- ن: كرده به هزار آب رسید
(20)- ب: جنوق. ن: حنوق
(21)- ن: برافراخت
(22)- ب: «را» ندارد
(23)- ب، م: ن، جنوق. ن: حنوق
ص: 288
اتفاق بقه تركمان و علی ایلی به جانب مخالفان در حركت آمده در چهار فرسخی هزار اسب كه چون كف دست هموار بود نهری در میان داشت، تلاقی فریقین دست داد «1» یوسف سلطان كه منقلای سپاه دین محمد بود، بر «2» قراجه بهادر كه بی‌خبر از جنگ بود حمله كرد وی را با جمعی كثیر دستگیر گردانید فوجی را تعاقب نموده به پایان نهر گریزانید. «3» امرای عبید خان سرپل را گرفته تیرباران كردند و كره‌نای نواختند و هر تیر كه در جعبه دان داشتند بر لشكر دین محمد «4» انداختند یقه- تركمان متزلزل شده، علم دین محمد را برداشته فرار نمودند. اغش سلطان جلو انداخته ایشان را به ضرب شمشیر باز گردانید.
مقارن این حال، یوسف سلطان كه از پی گریختگان رفته بود به جنگ رسید، به یكبار به جانب امرای عبید خان اسب انداختند و آفتاب اقبال مخالفان به شرف زوال رسید روی ادبار به وادی فرار آوردند. از عظمای «5» امرای عبید خان، لطیف میرك و شیخ نظربی و تاجی بهادر تواجی باشی و قراجه بهادر وكیل و «6» حافظ قنغرات دستگیر شدند. درویش بی و كپگ سلطان به در رفتند و عبید خان در هزار اسب این خبر را شنید، بر شتری سوار شده به طرف بخارا گریخت. و چون فتح چنین به دولت شاه ظفر قرین دین محمد «7» را میسر گشت، این خبر را مصحوب مسرعی «8» به درگاه خلایق پناه عرض كرد «9». فرستاده وی در تبریز به اردوی همایون آمده «10»، عرضه داشت او را رسانیده شاه عالمیان زیاده از حد «11» و حصر مسرور گشته، جهت دین محمد خلعتهای فاخر روان ساخت و پروانه سیصد تومان «12» تبریزی كه هر ساله از سبزه‌وار از وزیر خاصه شریفه بگیرد به او عنایت فرمودند [209].

سال «13» شانزدهم از فرمان فرمایی ظل اللهی، نوروز سیچقان ئیل پنجشنبه دوم ذی قعده موافق‌ست و اربعین و تسعمائة

اشاره

درین سال چون مكررا «14» آثار عقوق امیره قباد حاكم استاره به ظهور رسیده بود، شاه دین- پناه، شاه قلی خلیفه مهردار را «15» با جمعی از غازیان جرار روانه آن دیار گردانید. امیره قباد چون از نهضت غازیان اطلاع یافت، متعلقان خود را در جنگل متفرق ساخت. قبل از شاه «16» خلیفه، سلیمان- بیك توپچی باشی به اتفاق مرحوم میر اشرف اوحدی «17» متولی دار الارشاد اردبیل و بعضی از ملازمان امرا در ارجوان نزول نمودند و در آن اثنا امیره قباد با سوار و پیاده بسیار همه دیوسار قدم مقابله
______________________________
(1)- ب: داده
(2)- ب: «بر» ندارد
(3)- ن: گذرانید
(4)- ن: «محمد» ندارد. م: محمد سلطان
(5)- ن: امرای
(6)- ن: «و» ندارد
(7)- م: محمد سلطان
(8)- ن: مسترعی
(9)- ب: كرده
(10)- ن: «آمده» ندارد
(11)- ن: «حد» ندارد
(12)- م: تومان كه هزار سبز و درا. ن: تومان كه هر ساله
(13)- م: سال شانزدهم از سلطنت شاه كیوان بارگاه نوروز ... ست و اربعین و تسعمائه. ن:
گفتار در عصیان و طغیان امیره قباد گسكر و منهزم شدن آن بد اختر و بعضی وقایع دیگر
(14)- ن: مكرر
(15)- م، ن: «را» ندارد
(16)- م، ن: شاه قلی
(17)- ن: اوجدی
ص: 289
و مقاتله پیش نهاده آغاز جنگ «1» نمود. غازیان به یك حمله ایشان را مغلوب گردانیدند. در «2» آن روز سلیمان بیك توپچی باشی جنگی كرد كه روح رستم و اسفندیار برو آفرین كردند. امیر قباد هزیمت را غنیمت شمرده، خود را به جنگل انداخت و غازیان ایشان را تعاقب كرده هشصد نفر از آن گروه «3» بداختر به قتل آوردند، سرهای ایشان را از بدن جدا كرده روانه درگاه معلی گردانیدند و حكومت آن دیار به فرمان شاه دین پناه به بایندر خان قرار گرفت.
و هم درین سال شاه نیكو فعال خجسته خصال، شاهزاده بهرام میرزا را «4» به تاخت كردستان روانه ساخته، گوگچه سلطان قاجار را «5» همراه نمود «6». عساكر نصرت مآثر میرزایی بدان حدود رفته، سلطان علی تنبلچی «7»* فرار نموده غازیان آن ولایت را تاخت كرده اموال و یراق بسیار گرفته به جانب تبریز معاودت كرده، در آن ایلغار از بعضی غازیان اندك تساهلی واقع شده بود. ایشان را بر خرها سوار كرده برای عبرت در بازار گردانیدند. و هم درین سال، مهدی قلی سلطان افشار كه حاكم شوشتر «8» بود، داعیه مخالفت نموده، قلعه شوشتر را مظبوط ساخت و دست تطاول به تعذیب «9» عباد و تخریب بلاد دراز كرده، حیدر قلی سلطان افشار به دفع آن ظالم بدكار مأمور گردید و آن بلده را محصور ساخت. سوندك بیك برادر مهدی قلی سلطان او را در روز یكشنبه بیست و یكم شهر ذی حجه سنه مذكوره كشته، سر برادر را برداشته به درگاه عالم پناه آورد. و هم درین اوقات، آثار عقوق و كفران نعمت از حسن سلطان ریشهری «10» كه او و برادرش شاه علی بیك و پدرش میر ابو اسحق از پرتو دولت روز افزون از مرتبه پیشوایی ده به رتبه ارجمند ایالت «11» و فرمان دهی رسیده بودند به ظهور پیوست.
فرمان قضا جریان شرف نفاد یافت كه تمامی امرای فارس از ذو القدر و افشار به محاصره قلعه ریشهر «12» رفته او را به درگاه خلایق پناه «13» آورند. امتثالا لامره الاعلی، غازی خان حاكم شیراز و سایر امرا چندگاه قلعه را محاصره نموده، بالاخره میر سید شریف* او را به مواعید از قلعه به در «14» آورده، غازی خان او را به اردوی اعلی برد «15» و در همان روزها غازی خان در میانه مریض شده فوت شد. حسن سلطان را ملازمان غازی خان [210] به تبریز آورده، حسب الحكم به قتل رسید و ایالت و قشون او را به ابراهیم بیك ولد كچل بیك حاجیلر عنایت فرمودند و وی را به خانی ملقب «16» گردانیدید.
و هم درین سال، در تبریز طاعون پیدا شده اردوی معلی ار شهر بیرون رفته به ییلاقات تشریف بردند. و چون شاه دین پناه را به واسطه خاطر همشیره‌ها خصوصا «17» از تاجلو بیگم سوءمزاجی به هم رسیده بود*، او را «18» در تبریز
______________________________
(1)- ن: جنگ و جدال غازیان
(2)- ب، م، ن: و در
(3)- ن: گروه را به قتل
(4)- مز، ن: «را» ندارد
(5)- مز: «را» ندارد
(6)- م، ن: نموده
(7)- ب، م: سلحی. ن: سلخی. كذا
(8)- م، ن: ششتر
(9)- ن: معدنت
(10)- ن: زیشهری
(11)- ن: و ایالت
(12)- ن: زیشهر
(13)- مز: «پناه» ندارد
(14)- ن: بیرون
(15)- ن: برده
(16)- ن: ملقب به خانی
(17)- مز، م، ب: «خصوصا» ندارد
(18)- م: «او را» ندارد
ص: 290
گذاشته سایر اهل «1» حرم را همراه بردند. چون طاعون برطرف شد، باز به تبریز مراجعت فرمودند و تاجلو بیگم را از حرم اخراج كرده مقرر كردند كه او را به شیراز برده، بقیه عمر آنجا به سر برد.
مشار الیها را در كجاوه نمدبور «2» گرفته بر شتری فردبار كردند و به شیراز رسانیدند. چون بدانجا رسید فوت شد و در مزار متبركه بی‌بی دختران كه در آنجا واقعست مدفون گشته. اسم وی شاه بیگی بیگم است، بنت مهماد بیك ین حمزه بیك بكتاش موسیلو. از آثار خیرات مشار الیها قریه حسن آباد «3» ابو الغراباد ورامین ری است كه بر مدینه مشرفه علی راقدها الف الف صلوة و تحیة وقف فرموده و محصول او از آن تاریخ الی یومنا هذا به سادات مستحقین می‌رسد. دیگر عمارت رفیعه روضه مقدسه مطهره سمیه سیدة النساء «4» فی العالمین معصومه است كه معماران همت آن علیاحضرت در خطه قم به اتمام رسانیده‌اند و قریب به هزار تومان املاك نفیس وقف آن مزار موهبت* آثار فرموده‌اند و آن نیز خیریست جاریه. دیگر عمارت گنبد عالیست كه موسوم است* به جنت‌سرا كه «5» در جنب قبه مقدسه متبركه صفیه صفویه «6» حفت بالانوار القدوسیه، در دار الارشاد اردبیل جهت مدفن اعلیحضرت پادشاه جلیل سمی قرة عین «7» الخلیل، ابو البقاء شاه اسمعیل انار اللّه برهانه ساخته و پنجره‌ای جهت ضریح آن حضرت ترتیب داده كه مثل آن چشم روزگار ندیده، اما توفیق اتمام آن و نقل جسد شریف آن اعلیحضرت «8» را بدان مكان نیافت*.

ذكر «9» انتقال عبید خان از جهان گذران و ظهور عافیت در ممالك خراسان*.

حكمت منتقم جبار و مصلحت دانای اسرار، «الذی یرفع الاشرار علی مدارج الاستدراج علی حسب حكمة و ینزل الاخیار من مدارج الاقتدار علی وفق مصلحته» مقتضی «10» آنست كه از اصحاب تخت و تاج، آنانكه «11» از منهاج «12» صلاح منحرف گشته‌اند، از «13» تغایر «14» مدارج استدراج، رواج در انتظام مهام «15» و اشتداد در بنیان مرام ایشان پدید می‌آید و صورت عدم اعتبار جهان غدار در این مواد با افساد در نظر ارباب رشد و رشاد نقاب از جمال سریع الزوال می‌كشاند و از اینجاست كه دایره اضلال جهان سمت «16» سعت پذیرفته، بسیاری از سست فطرتان به سبب قصور نظر و فتور شرر، از احاطه خط مستدیر «17» هدایت خارج «18» گردیده، رقبه «19» در ربقه جهالت در آورده‌اند و از بزم اقبال كه ذریعه ادراك كیفیت وصال فلاح است هجران «20» كرده جرعه ادبار از باده ناگوار
______________________________
(1)- مز: اهل و حرم
(2)- م: نمدبوز
(3)- ن: حسناباد ورامین ری
(4)- مز، ن: سید النساء
(5)- مز: «كه» ندارد
(6)- ن: صفویه دار الارشاد
(7)- ب، م: قره العین. ن: قرة العین
(8)- ن: اعلیحضرة
(9)- ن: گفتار در بیان انتقال عبید خان از جهان فانی و شمه‌ای از احوال و اوضاع مخالفان اوزبك و بعضی وقایع
(10)- ن: بعضی
(11)- ن: آنكه
(12)- ب، م، ن: مناهج
(13)- ن: «اند» ندارد
(14)- ن: نعابر
(15)- ب: مهمام
(16)- ب، ن: سمعت
(17)- ن: مسند بر
(18)- ن: فارح
(19)- ن: رقیه
(20)- ن: بحران
ص: 291
شقاوت خورده‌اند و در حال استغراق لجه ضلالت و نظارت «1» ریاض زلال جلالت، و هنگام تحریك [211] دوحه «2» كارزار از نسایم عزایم، و به وقت تهیج «3» غبار نقار از پی اخذ غنایم، گلشن گیتی را از خاك هستی ایشان پاك كرده جوف خاك را ظرف امانی و مدفن هیاكل جسمانی ایشان می‌گردید. ما «4» صدق این مفهومات و مصداق «5» سیاق این متعلقات، طغیان عبید خان و انتقال اوست از جهان گذران.
تفضیل این واقعه آنكه، بعد از فرار مشار الیه به جانب بخارا، بنابر توحه عساكر پادشاه خلافت انتما چنانچه سابقا صورت تحریر یافت، كه هر چند عبید خان خواست كه در خراسان پنجه فرو برد صورت نبست و هر مرتبه كه بدان ولایت آمد مهجه رایات شاهی به تأیید آلهی ظلمت طغیان او را از ساحت آن ممالك ارتفاع داد «6». مشار الیه به ارسال رسل و رسایل تجدید اطاعت كرده، مكررا به الطاف خسروانه سرافراز و ممتاز گردید و «7» پس از مراجعت خسرو «8» آفاق به صوب آذربایجان و عراق، آن خان دوراندیش از مقر خویش به عزم رزم سلاطین «9» خوارزم در حركت آمد، چون حوالی آن ولایت مذكور از ظلام سپاه آن مغرور مانند شب دیجور گشت، سلاطین آن سرزمین در مقام مقاتله «10» و مقابله در آمده، دفع آن نفع را وجهه همت ساختند و لوای كارزار را در فسحت «11» آن دیار برافراختند و هرگاه كه عساكر آن مردم «12» آزار جنگ را به آب تیغ و جاروب انفاس صفا می‌دادند، شجعان خوارزم و حریفان بزم رزم بریشان «13» غلبه كرده، بسیاری از مبارزان معركه داروگیر آن جلادت شعار را مقتول می‌گردانیدند و مدتی حال برین منوال بوده ضعف تمام «14» به سپاه اوزبك راه یافت و عبید خان دانست كه به جز عدم ناموس و وجود افسوس امری بر بودن وی در آن حدود مرتب نمی‌شود، بالضروره طبل مراجعت كوفته، كوچ بر كوچ متوجه بخارا گشت و چون به مقصد رسید، یك چند عبید خان و لشكریان استراحت كرده، بعد از اسقاط كوفت راه و كسب قوت سپاه به دستور سابق خیال «15» یورش خراسان و تاراج اموال عافیت «16» مسلمانان درویش راه یافت و از تنبیه «17» رسول ثفلین حیث قال «18» صلی اللّه علیه و آله: «لا یلدغ المؤمن من جحر واحد مرتین»، از تتق اندیشه معیصت «19» پیشه «20» متقاعد نگردید و جشنی ترتیب داده ما فی الضمیر بر كبیر و
______________________________
(1)- ن: نضارت
(2)- ن: دوده
(3)- ن: نهج
(4)- ن: با
(5)- ن: مصداق استاف این
(6)- م، ن: یافت
(7)- ن: «و» ندارد
(8)- ن: خسروانه به صوب عراق و آذربایجان
(9)- ن: با سلاطین
(10)- م، ن: مقابله و مقاتله
(11)- ن: فصحت
(12)- م، ن: مردم در جنگ. ب: مردم آز
(13)- ب: برایشان
(14)- ن: «تمام» ندارد
(15)- م: «خیال» ندارد
(16)- ن: عاقبت
(17)- ن: در درونش. ب، م: در دلش
(18)- ب، م، ن: سیند
(19)- ن: قال ص از تتق
(20)- ن: «پیشه» ندارد
ص: 292
صغیر و امیر و وزیر ظاهر وصیت ویرانی ممالك و آبادانی مهالك در اطراف و اكناف انداخت.
نادانان كوته‌اندیش تحسین نموده مرغبات «1» عرض نمودند درین باب، و دانایان اصابت كیش در دل انكار كرده زبان به لا و نعم نگشودند. در اثنای تهیه اسباب یورش مشوش و تحصیل وسایل كشش و «2» خونریزش، قهار شدید الانتقام و عافیت بخش خواص و عوام مرض مهلك بر مزاج عدیم الابتهاج وی مستولی گردانیده پهلو بر بستر ناتوانی نهاد، ساعة فساعة «3» ضعف قوت پیدا كرده امید نجات و ترقب «4» حیات «5» در عقبه نیستی «6» فتاد. نقل است كه در آن اوان، امرا و سرداران كاری را طلب نموده در تكمیل یراق «7» رفتن به جانب هرات و تخریب ولایات تعجیل می‌فرمود و از قرب وصول [212] اجل و تقدیر لم یزل اندیشه نمی‌نمود، تا وقتی كه اراده تقدیر كننده موت و حیات و مشیت رافع آفات «8» و بلیات به فنایش «9» كه مستلزم بقای عافیت «10» مسلمانان و وجود امینت ممالك خراسان تعلق گرفته، در ایام شهور «11» سنه مذكور دست تصرف والی روح از مملكت بدن وی كوتاه گردانیده شد و شخنه فتنه از روی زمین رحلت كرده در زیر زمین منزل گزید.
فغان مظلومان كه از ستم ارباب طغیان زمان زمان به مسامع مجامع سموات می‌رسید، در حال فرو نشست و خروش جن و بشر و شجر «12» و حجر «13» كه تا آن زمان مسموع نشده بود، از ذروه افلاك در گذشت. فسحت «14» اقلیم رابع كه بنابر هموم هجوم مناع از گیاه و میاه عاری «15» می‌نمود. از فیض سحاب این عنایت سمت خضرت «16» و نضارت یافت و فارس مضمار اضرار كه در اظهار امصار سمند نصرت را به جولان در می‌آورد، عنان توجه به سوی دیار عدم تافت. شاهد سرور كه به سبب ظهور سرور كه از نظر نزدیك و دور می‌نمود، نقاب از جمال خورشید مثال برداشت، و رایت ظلم و اعتساف مكسور گشته، دست قدرت حضرت عز شأنه و عظم برهانه لوای نصفت و عافیت «17» در عرصه مملكت برافراخت. القصه كه بعد از وقوع این واقعه نافعه، مسرعی سرعت رفتار از برق و باد استعاره كرده، به بلده هرات نزد حاكم آنجا محمد خان آمده واقعه مذكور را باز نمود و مصدق «18» سخن خویش نكته چند مسكوك به سكه عبد الطیف كه بعد از عبید خان بر سریر «19» بلاد ماوراء النهر نشسته بود اظهار نمود*. محمد خان كیفیت حال را عرضه داشت كرده، مصحوب یكی از اعیان به پایه «20» سریر خلافت مصیر «21» و منهیان ملاء اعلی به گوش هوش عالمیان و ساكنان خطه خاك مضمون این
______________________________
(1)- ن: مدعیات
(2)- ن: «و» ندارد
(3)- م، ن: بساعة
(4)- م، ن: ترقیب
(5)- ن: جهاة
(6)- ن: مستی
(7)- م، ن: یراق و
(8)- ن: آیات
(9)- ن: بعنانش
(10)- ن: عاقبت
(11)- ن: مشهور
(12)- ن: سحر
(13)- ن: قجر
(14)- ن: قسمت
(15)- م: آری
(16)- ن: «و» ندارد
(17)- ن: عاطفت و عافیت
(18)- ن: مصرف
(19)- ن: بر سر
(20)- م: میانه
(21)- ب، م، ن: مصیر رسانید
ص: 293
مقال را رسانیدند «فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» «1»، در اندك فرصتی نسلش منقطع شد. شرح حالات وی و اولاد در محل خود ایراد یافته.
و هم درین سال، شاهرخ بن سلطان فرخ بن شیخشاه بن فرخ یسار بن امیر «2» خلیل اللّه بن سلطان ابراهیم بن سلطان «3» محمد بن كیقباد از نسل نوشیروان «4» عادل به حكم شاه عالم پناه به قتل آمد. به واسطه قتل او دولت سلاطین شروان منقرض شد. و هم درین سال امیر سلطان روملو كه حاكم قزوین بود، در تبریز وفات كرد و مولانا ركن الدین مسعود كاشی [كه] مولد «5» وی شیراز است، اما به واسطه كثرت توطن در «6» كاشان به كاشی شهرت گرفت، و وی از شاگردان معزز «7» مولانا صدر الدین علی طبیب است، فی الواقع در مهارت علوم جالینوس بلكه در كثرت تجربه بطلیموس بود «8»، در آخر عمر طبیب شاه دین پناه گردید، درین سال از عالم انتقال نمود.

سال «9» هفدهم از سلطنت خسرو سكندرنشان سلیمان مكان، اودئیل روز جمعه دوازدهم ذی قعده موافق سبع و اربعین و تسعمائة

اشاره

درین بهار خسرو كامكار به ییلاق سرلق «10» فرموده در آن مقام، غازی خان تكلو از رومیه روگردان شده به درگاه گیتی پناه با پنجهزار سوار حاضر شده منظور انظار عنایات بی‌غایات گردید و الكای سالیان «11» و محمود آباد از اعمال شروان «12» به تیول او مقرر شد «13». [213] درین اثنا، به عرض اشرف رسید كه حاجی شیخ كرد با جمعی كثیر از قطاع الطریق داعیه سركشی دارد.
عبید اللّه خان و شاه قلی خلیفه مهردار و غازی خان تكلو و قراولی عربگیرلو به دفع آن برگشته روزگاران مأمور گشته بدان صوب توجه نمودند. حاجی شیخ كرد از خوف عساكر نصرت «14» نشان راههای تنگ را گرفته علم مخالفت افراختند و جنود ظفر ورود پیش رفته، كوششهای بهادرانه نمودند و در اثنای محاربه تیری به محمد بیك خنوسلو «15» رسید به همان در گذشت. كردان چند نفر از معسكر ظفر اثر را به قتل آورده غازیان به واسطه استحكام مكان كاری از پیش نبرده به اردوی معلی معاودت نمودند.
______________________________
(1)- سوره 6 آیه 45
(2)- ن: «امیر» ندارد
(3)- ب: سلطان محمد كیقباد. م، ن: سلطان كیقباد
(4)- ن: نوشروان
(5)- ن: مولود
(6)- ن: «در» ندارد
(7)- ن: مقرر
(8)- ن: بود و
(9)- م: ن: گفتار در آمدن غازی خان تكلو از ولایت روم به درگاه جهان پناه و نوازش یافتن و عصیان حاجی شیخ كره كرد
(10)- ن: سریق
(11)- ن: سالكان
(12)- ن: شیروان
(13)- ب، م، ن: شده
(14)- م، ن: نصرت مآثر
(15)- ن: حبوسلو
ص: 294

گفتار در توجه شاه «1» كشورستان به جانب گرجستان و قلع و قمع آن متمردان بی «2» ایمان‌

درین سال، شاه دین پناه از برای نصرت اسلام و تقویت دین مبین حضرت خیر الانام «3»، لوای كشورگشایی به جانب گرجستان «4» برافراختند. از دار السلطنه تبریز شكاركنان به بركشاط آمده، امرا و سرداران هر محل در آنجا به موكب همایون ملحق شده، آنگاه خسرو ستاره سپاه به ایلغار به جانب گرجستان توجه فرمود «5». غازیان آتش نهب و «6» تاراج در آن دیار زدند و اطفال و عیال ایشان را اسیر كردند «7». گلباد گرجی كه از امرای معتبر لوارصات «8» بود با فوجی از ناوران، پناه به قلعه تفلیس برده آخر امان خواسته قلعه را سپرد و در سلك اهل اسلام اندراج یافت. غازیان ظفر شعار به زخم شمشیر آتشبار عرصه آن ولایت را از وجود گبران ناپاك پاك گردانیدند. درین اثنا حبش كه از امرای معتبر لوارصات «9» بود، از جنود ظفر ورود گریزان شده خود را به قلعه برتیس «10» انداخت و آن حصاری بود كه دست مقیمانش به سنبله فلك می‌رسید و گوش ساكنانش زمزمه ملك می‌نشیند. شعر: «11»
محیط فلك خندق آن حصارنه كس را برو دست جز كردگار
به بالای آن قلعه مشعل روان‌چو بر آسمان نجم ثاقب دوان غازیان رزمخواه به تأیید حضرت آله «12» آن حصار رامر كزوار در میان گرفتند و جنگ انداختند*. از هیبت غازیان غضنفر صولت هراس تمام بر گبران ناتمام مستولی گشته قلعه را تسلیم نمودند. هر كه به تلقین كلمه طیبه: لا آله الا اللّه و محمد رسول اللّه و علی ولی اللّه موفق گشت، امان یافت و هركس كه از كمال «13» جهل و ضلالت ابا نمود، خرمن هستی به باد فنا داد. و آنگاه اعلام «14» نصرت اعلام مروج «15» شعایر اسلام به جانب جبل «16» گرجستان در حركت آمد. غازیان رستم توان مواضعی كه در* جبال بود تسخیر كرده جمعی كثیر از كفار را به قتل آوردند «17». شاه كشورستان سكندر نشان به نیت جهاد كفار، به كنار آب كر رفته لواصات «18» گرجی كه حاكم آن مرز و بوم بود فرار كرده خود را به كوههای سخت و بیشه‌های پر درخت «19» انداخته «20»، از دست غازیان نهان «21» شد. پس از آن رایت نصرت آیت معاودت نموده در دار السلطنه تبریز نزول اجلال واقع شد و قشلاق در آنجا به پایان رسید.
______________________________
(1)- م: سال هفدهم از سلطنت چهاردهم ذی قعده سنه سبع ... ن: گفتار در توجه رایات شاهی به جانب گرجستان به جهت تادیب آن جمع بی‌ایمان و فرار نمودن لوارصاب گرجی
(2)- ب: بی‌ادب
(3)- ب، م، ن: خیر الانامی
(4)- ب، م، ن: گرجستان توجه فرمود و غازیان علم برافراختند از
(5)- م، ن: فزمودند
(6)- ب، م، ن: و غارت و تاراج
(7)- م، ن: كرده
(8)- م: لواصات. ن: لوارصاب
(9)- م: لواصات. ن: لوارصاب
(10)- م: ناخواناست. ن: هرمن. ب: زمن خلاصة التواریخ ج‌1 294 گفتار در توجه شاه كشورستان به جانب گرجستان و قلع و قمع آن متمردان بی ایمان ..... ص : 294
(11)- ن: بیت
(12)- ن: آللّه
(13)- ن: كمال جهل ابا نمود. م: كمال ابا نمود
(14)- ن: اغلام
(15)- م، ن: بروج سعاید
(16)- م، ن: خیل
(17)- ب، ن: آورده‌اند. م: آورده
(18)- ب: لوارصات. م: تواصات. ن: لوارصاب
(19)- ب، م: بی‌درخت
(20)- ن: انداخت
(21)- م، ن: پنهان
ص: 295

سال «1» هیجدهم از سلطنت* روزافزون شاه سلیمان مكان نوروز پارس ئیل شنبه بیست و چهارم ذی قعده موافق ثمان و اربعین و تسعمائة

اردوی معلی در آن ولا از دار السلطنه تبریز به ییلاق اوجان نهضت فرمود و از آنجا به هند رفتند و در آنجا القاس میرزا و درویش محمد خان حاكم شكی از ولایت شروان به درگاه شاه عالمیان «2» آمده به نوازشات و تفقدات سرافراز گشته. به الكای خود مراجعت فرمودند «3». و هم درین سال غازی خان قلعه باكو را گرفته جمعی كثیر را به قتل آورد «4» و قشلاق این سال در دار السلطنه تبریز واقع شد.

سال «5» نوزدهم از سلطنت خسرو اقلیم چهارم، نوروز توشقان ئیل پنجم ذی حجه بعضها تسع و اربعین و تسعمائة

در این سال پادشاه خجسته خصال به سعادت و اقبال به طرف ولایت خوزستان نهضت نمود. باعث بر توجه نصرت نمای «6» خسرو آرای بدانجانب آنكه علاء الدوله عباسی كه «7» والی دزفول بود، سر از ربقه اطاعت و گردن از طوق متابعت «8» برتافت. حكم مطاع به اجتماع سران سپاه و امرای دولتخواه عز اصدار یافت. چون خرم آباد لرستان محل نزول شاه جهانیان شد، كوچك- جهانگیر حاكم آنجا به درگاه آمده به عز بساط بوسی سرافراز شد. آنگاه رایات «9» جلال از آنجا متوجه دزفول گشت. علاء الدوله عباسی با الم بسیار و ناخوشی بی‌شمار به طرف بغداد گریخت. رعایای آن دیار به استقبال شتافته مفاتیح قلعه را تسلیم نمودند. شاه كامیاب سپهر ركاب حكومت آن ولایت را به حیدر قلی سلطان افشار رجوع نموده هم در آنجا «10» سید سجاد بن سید بدران مشعشعی «11» كه حاكم حویزه بود كمر عبودیت و خلوص طویت در میان جان بسته به درگاه عالم پناه شتافت.
شاه عالم پناه حكومت حویزه را باز به وی رجوع نمود «12». آنگاه ابراهیم خان حاكم شیراز را با حسین خان سلطان روملو به تاخت قلعه بیات فرستاد. امرای مذكور آن ولایت را تاخت كرده سالما غانما به اردوی همایون معاودت نمودند. و هم در اوایل این سال، ایلچیان ازبك «13»، جهان بره از
______________________________
(1)- ن: قشلاق نمودن پادشاه ظل اللّه در تبریز و آمدن القاص میرزا و درویش محمد خان حاكم شكی شروان و فتح نمودن غازی خان قلعه باكو را به فرمان كردگار جهان
(2)- ب: عالم پناه به نوارشات. م، ن: عالم پناه
(3)- م: فرمودهم. ن: فرمود
(4)- ن: آوردند
(5)- م: سال نوزدهم از سلطنت شاه ظل اللّه نوروز توشقان ئیل ...
ذی قعده ... ثمان و اربعین تسعمائة
(6)- م، ن: «نمای» ندارد
(7)- م، ن: در دزفول
(8)- م: متابعت
(9)- م، ن: ارباب
(10)- ب، م، ن: درین جا
(11)- م، ن: مشعش
(12)- ن: نموده
(13)- ن: اوزبك
ص: 296
جانب كسگن قرا سلطان حاكم بلخ، خدای وردی از قبل عبد العزیز سلطان بن عبید «1» خان حاكم بخارا با پیشكش فراوان در تبریز به درگاه گیتی پناه آمده رخصت انصراف یافتند و حاجی آقای مهماندار به همراهی ایشان به طریق ایلچیگری بدان نواحی روان شد. و هم در این سال* استاد «2» البشر عقل حادی عشر، امیر غیاث الدین منصور بن مرحوم امیر صدر الدین محمد شیرازی در شب شنبه بین العشائین سادس شهر جمادی «3» الاول سنه مذكور* فوت شد. [215] ولادتش در شهور سنه ست و ستین و ثمانمائة، مدت عمرش هشتاد و سه سال. میر مرحوم را از روی جامعیت علوم ثالث معلمین نوشتند. كمالات و تبحر میر در علوم زیاده از آن بود «4» كه در این مختصرات بیان توان نمود، از جمله آنها همین كافیست كه در زمان خاقان صاحبقران یعنی پادشاه خلیل شاه اسمعیل تغمده اللّه «5» بغفرانه، او را جهت تعمیر رصدی كه سلطان العماء المحققین خواجه نصیر «6» الملة و الدین محمد- الطوسی «7» سرسره در «8» مراغه بسته و به كلی ویران شده بود، از شیراز آوردند چون اتمام آن به ذروه زحل كه بعد از آن به سی سال به وقوع انجامید موقوف ماند، میرزا را «9» در زمان صدارت مرحوم امیر جمال الدین «10» محمد استر آبادی در اوایل سلطنت شاه جمجاه به درگاه عالم پناه آوردند كه شریك در امر صدارت گردانند «11»، آن مدعا به وقوع مقرون نشد و مكررا میانه میران مباحثات و مشاجرات روی نمود. چون مطایبه و هزل «12» بر مزاج میر جمال الدین محمد غالب بود، مباحثه را به ظرافت منتهی می‌گردانید «13». میر غیاث الدین منصور بلا حصول مطلوب توقف نكرده به شیراز مراجعت نمود و مولانا خلیل «14» منجم این رباعی را جهت میر در سلك تحریر كشید. رباعی:
ای میر به القاب مقید رفتی‌ننوشته ترا خلیفه ابجد رفتی
تعظیم تو «15»آخر نه چو اول كردندافسوس كه نیك آمدی و بد رفتی تا آنكه در شهور سنه ست ثلثین و تسعمائة، میر صاحب منصب نصف صدارت شد و بیشتر از دو سال و كسری بر سریر «16» مسند آن متمكن نگشت. مشهور است كه* در حینی كه حضرت خاتم- المجتهدین وارث علوم الرسول «17» و الائمة المعصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین از عراق به درگاه معلی آمد، میانه وی و میر طریق محبت ظاهری مسلوك بود. میر قرار داد كه شیخ نزد او از علم كلام آلهیات شرح تجرید مولانا علی قوشچی بگذراند و وی در خدمت حضرت شیخ كتاب قواعد. میر گفتند كه به واسطه استفاده كلام این هفته خوب می‌نماید و به واسطه افاده هفته آینده
______________________________
(1)- ن: عمیده خان
(2)- م: استاد خیر البشر
(3)- ب، م: حمیدی الاول
(4)- ب، ن: بوده
(5)- ب، م، ن: «تغمد اللّه» ندارد
(6)- ب، ن: نصر
(7)- م، ن: طوسی
(8)- ب، ن: «در» ندارد
(9)- ب، م، ن: «را» ندارد
(10)- ن: جلال الدین
(11)- ن: گردانید
(12)- ن: نزل
(13)- ب، م، ن: گردانید
(14)- ن: جلیل
(15)- ب، م: «تو» ندارد
(16)- ن: سریر و
(17)- ن: الرسول از عراق به درگاه ...
ص: 297
شیخ یك درس از «1» شرح تجرید پیش میر گذرانید و در هفته دیگر كه مقرر بود كه میر درس فقه بخواند وی تمارض كرده درس نخواند. میر از مرض آتشك به غایت محترز بوده «2» چنانچه از جمیع مردم محترز بوده متنفر می‌شد و دست به دست هیچ فردی «3» از افراد انسانی نمی‌رسانید و به ملاحظه آنكه مبادا آتشك داشته باشد و هر كه خواستی كه ملازم وی شود از وی «4» می‌پرسید كه هرگز بیمار شده‌ای جائیت درد می‌كند. اگر آن شخص گفتی كه روزی جایم «5» درد می‌كرده دیگر به او حرف نزدی و او را بیرون كردی. و اگر گاهی اراده مصافحه با وی «6» اكابر و اهالی كردی، دست در آستین كشیده در زیر آستین مصافحه كردی و اگر كسی خواستی متعینان را «7» در نظر او ساقط گرداند به مجرد اسناد «8» آن نظر دیگر فایده نداشتی و به وقوع و عدم وقوع التفات نكردی و یكی از شعرا در مدح میر گفته شعر «9»:
آن میر كه پوشیده ز وسواس لباس‌و ز آتشكش مدام بیم است و هراس
وسواس نداشت دست از دامن او [216]هر چند كه او بشست دست از وسواس در مرتبه ثانی كه مجتهد الزمانی شیخ علی رحمة اللّه از عراق عرب متوجه پایه سریر خلافت مصیر گشت «10» آن حضرت منصب صدارت داشت و مجتهد «11» الاوانی از استماع حكایت در باب عدم تقید میر از شرع اقدس و افساد بعضی از اشرار در باب تجهیلات «12» كه میر او را می‌كرد از طرفین در مقام عداوت در آمده مبانی نزاع استحكام یافته بود كه مطلقا صلاح را در آن مدخل نبود. آخر الامر منجر «13» به فضیحت شده تا آنكه روزی در مجلس خلد آیین، میانه شیخ و میر مباحثه و مناظره به میان آمده، آخر «14» بحث به خشونت منقضی شد. شاه عالم پناه منحرف گشته بر سر آن مباحله، میررا از صدارت عزل كرده چند روزی میر در اردوی همایون به سر برده به جانب شیراز روان شد و در آن «15» اوان رحلت نمود. از جمله مصنفاتش، حاشیه حكمت العین، و حاشیه اشارات، اثبات واجب، اخلاق منصوری كفایه «16» منصوری در حساب «17»، محاكمات، حاشیه زورا، مشارق «18»، حاشیه تجرید، تفسیر سوره هل اتی، مرات الحقایق، صفیر در هیأت، لوامع هیأت، ریاض رضوان، ایمان الایمان در علم كلام «19»، دلیل هدی ایضا*، و هم درین سال مرحومی مولانا محمد ابو طالب به جوار رحمت ایزدی پیوست. وی در اوایل حال با مولانا جلال الدین محمد دوانی مباحثه نموده بعد از آن مدتی در
______________________________
(1)- ن: پیش میر گذرانید و هفته دیگر كه مقرر بود
(2)- ب، م، ن: بوده متنفر می‌شد
(3)- ن: مردی و فردی
(4)- ب، م: از او
(5)- ن: جانم
(6)- ن: «وی» ندارد
(7)- ن: كه متعینان سقان را. م: كه منصاترا
(8)- م، ن: استاد
(9)- ن: بیت
(10)- ن: گشته
(11)- ن: مجتهدین
(12)- ن: محیلات
(13)- ب: مسخر
(14)- ن:» آخر» ندارد
(15)- مز، ب: «آن» ندارد
(16)- ن: و كفایه
(17)- م: درخسات. ب، ن: در حسنات
(18)- ن: «مشارق» ندارد
(19)- م، ن: علم الكلام
ص: 298
خدمت شیخ الطایفه شیخ علی* سرسره به مطالعه مشغول بود. از جمله تصانیفش «1» شرح- جعفریه. و هم در آن ایام سادات اسكویه امیر «2» صدر الدین محمد و امیر نظام الدین احمد و امیر قمر الدین محمد و امیر ابو مجاهد لطف اللّه كه از سادات حسینی و مولد ایشان قریه مذكوره از نواحی تبریز بود «3» و امیر ابو القاسم جد ایشان از سادات عالی «4» درجات بوده جامع كمالات و مستجمع سعادات بود. سلاطین سابقه پیوسته تعظیمات و تكریمات او می‌نمودند اما سادات مشار الیهم مدتی در خدمت اعلیحضرت شاه سپهر رفعت مدار الیه مختار الدوله و صاحب رای مهام ملك و ملت بودند. تقرب «5» و محرمیت و عزت و خصوصیت ایشان با شاه عالمیان بر سبیل حقیقت بود و از سایر مقربان و محرمان ممتاز «6». هیچ فردی از افراد انسان را این تقرب در خدمت خواقین نبوده و گوش هیچ سامعی «7» كسی را بدین سان مخصوص نشنیده ارباب جاه و جلال و فضل و كمال علی الاتصال سر مباهات و مفاخرت بر آستانه ایشان می‌گذاشتند و غاشیه اطاعت و فرمانبرداری ایشان را بر جان و دوش بر می‌داشتند. شاه كامیاب ابواب اتعامات و تفقدات بر ایشان مفتوح داشته، به هیچ چیز با یشان از الطف ملبوسات و احسن مركوبات و سایر ما بكون من هذا القبیل مضایقه نمی‌فرمود. هر اراده‌ای می‌نمودند، بلا توقف به حصول موصول «8» می‌شد اگرچه انواع مكروه و محظور از آن لازم آمدی. مكررا نواب كامیاب كامكار به جهت خاطر ایشان با اركان دولت قاهره به رسم ضیافت به جانب اسكوی رفتند و مجالس عشرت‌انگیز و [217] محافل مسرت‌آمیز ترتیب فرمودند و انواع مباسطت «9» و شكفتگی می‌كردند. اما سادات بنابر «10» عدم تقید به شرع نبوی «11» و ارتكاب به مناهی و ملاهی و اظهار بعضی حكایات واهی خاطر اشرف نواب شاهی مرتبه مرتبه از ایشان «12» منحرف گشته، جوهر ذات ایشان بر همگنان ظاهر و هویدا گردید و دیگر ایشان قدر این سعادت و شكر این نعمت را ندانستند و خرسند به عافیت نبودند. در سلسله ایشان كسی نبود كه از راه و رسم عالم خبری داشته باشد و ایشان نیز به غایت از همه چیز عاری و بیگانه. با آنكه در امور دیوانی شروع نداشتند، اموری كه نسبت بدیشان «13» نداشت مرتكب می‌شدند و اراده وكالت و صدارت و وزارت به جهت خود به خاطر آورده بودند. اركان دولت قاهره فرصت یافته حقیقت به مسامع عز و جلال رسانیدند «14». بالاخره شاه عالمیان پناه ایشان را از نظر انداخته حكم فرمودند كه به قریه اسكویه رفته دیگر به درگاه معلی نیایند شعر «15»:
كسی را فلك افسر از زر نكردكه در آخرش خاك بر سر نكرد
______________________________
(1)- ن: تصنیفاتش
(2)- م، ن: میر
(3)- ن: «بود» ندارد
(4)- ن: غالیدر
(5)- ن: نصرت
(6)- م، ن: ممتاز بود و
(7)- ن: جامعی
(8)- م، ن: وصول
(9)- م، ن: مباشطت
(10)- ن: سایر
(11)- م، ن: «نبوی» ندارد
(12)- ن: از ایشان
(13)- ب: بدایشان. ن: بایشان
(14)- ن: رسانیده
(15)- ن: بیت
ص: 299
چون نواب مالك رفاب خاطر از مهمات خوزستان «1» جمع ساختند و رعایای آنجا را كه از خدنگ حوادث آزرده خاطر بودند به مراحم خسروانه سرافراز ساختند، آنگاه عزم مراجعت نموده عنان عزیمت به صوب خطه طیبه قم منعطف گردانیدند و قشلاق در آن بلده جنت نشان نمودند.
چون خاك عرصه قم از قدوم بهجت لزوم عبیر آسا گشت، شاه عالمیان بعد از رعایت احوال عجزه و رعایا و ترفیه حال كافه برایا، همگی اوقات فرخنده ساعات به زیارت مشاهد «2» متبركه و اماكن مشرفه كه در آن بلده فاخره واقع است مصروف داشتند و در عمارت و رواج و رونق و نظام و نسق هر یك از آن مزارات با بركات توجه فرمودند. مبلغهای كلی از خزانه عامره به جهت اخراجات آن شفقت كردند* و بر بعضی امكنه و مزارات املاك وقف فرموده «3» بر مابقی سیور غالات تعیین كردند.

سال «4» بیستم از سلطنت فرمان فرمای خسرو اقلیم چهارم نوروز لوی ئیل سه شنبه هفدهم شهر ذی حجه اكثرها خمسین و تسعمائة

اشاره

پادشاه عالیجاه نوروز مذكور را در بلده قم كه «5» به سبب فیض و صفا بر تمامی بلاد عراق شرف تفوق و رجحان دارد گذرانیده از آنجا به ییلاق سربند و كزاز و خان كورمز «6» توجه فرمودند و در حوالی نهاوند همدان مزاج اشرف اقدس انحرافی پیدا كرده در لجه اضطرار افتادند* تا آنكه آثار صحت ظاهر شد عالمیان، «حیاتی «7» یافته «8» جانی گرفتند.» در آن ایام «9» شاه ظفر- فرجام امرای عظام و غازیان گرام را مثل عبد اللّه خان و شاه علی سلطان به تاخت الوس كلهر كه همواره آثار طغیان و عصیان آن گروه به مسامع جاه و جلال می‌رسید مقرر گشته امرای مذكور بدانجا رفته ایشان را غارت كرده سالما غانما به درگاه عالم پناه «10» آمدند و در روز سه شنبه دوازدهم شهر رجب سنه مذكوره به عزم قشلاق نزول اجلال در دار السلطنه قزوین واقع شد. و هم در آن اوقات به عرض شاه جم جاه «11» رسید كه طایفه‌ای از لشكر ماوراء النهر داعیه نموده [218] كه از آب آمویه عبور نمایند. بنابر آن بهرام میرزا و بدر خان استاجلو و حسین جان «12» سلطان روملو و بوداق- خان قاجار را به ییلاق لار روان گردانید. بهرام میرزا «13» خواجه عنایت «14» اللّه كه وزیر وی بود با جمع كثیری به تاخت رستمدار فرستاد. خواجه عنایت اللّه با غازیان كینه‌خواه به تاخت آن دیار رفته
______________________________
(1)- ب، م، ن: خراسان
(2)- م، ن: مشهد مقدسه و اماكن مشرفه
(3)- م، ن: فرموده و
(4)- م: سال نوزدهم از سلطنت شاه جم جاه نوروز توشقان- ئیل هفتم ذی حجه سنه تسع اربعین و تسعمائه. ن: رفتن شاه دین نیاه به قزوین و تاخت غازیان ظفر انتقام الوس كلهر و ولایت رستمدار و آمدن دین محمد خان به استراباد
(5)- م، ن: «كه» ندارد
(6)- مز: كوزمز
(7)- ب، م، ن: حیوتی
(8)- مز، ب م: یافتند
(9)- ن: اثنا. م: اوان
(10)- مز، ب: «آمدند» ندارد. ن: آمده
(11)- م، ن: «جم جاه» ندارد
(12)- ب، م، ن: خان
(13)- مز، ب: «و» ندارد
(14)- مز، ب: عنایت
ص: 300
به فرموده عمل نموده «1» سالما غانما به اردوی میرزا مراجعت نمودند. چون خبر محنت اثر كوفت مزاچ شاهی در بلاد مخالفان شایع شد، دین محمد از یك رقم نسیان بر صحایف «2» حقوق شاه عالمیان «3» كشیده، با لشكری «4» گران به استر آباد آمد. حاكم آن دیار صدر الدین خان جمعی از غازیان را از قلعه بیرون فرستاد، چون لشكر مخالف زیاده از حد بودند، غازیان معاودت كرده «5» به شهر داخل شدند. دین محمد مصلحت محاصره و جرأت محاربه ندیده راه ولایت خود پیش گرفت. چون این خبر به «6» ییلاق لار به میرزایی رسید «7» كه دین محمد متوجه استر آباد است و بدر «8» خان و بوداق- خان و حسین جان سلطان به طرف استرآباد ایلغار نمودند، چون مراجعت دین محمد را شنیدند، به ییلاق لار معاودت فرمودند «9»

ذكر «10» محاربه رومیان با گرجیان‌

درین سال سلطان سلیمان پادشاه روم موسی پاشا را كه حاكم ارض روم «11» بود با سنجق بسیار به تسخیر گرجستان فرستاد. رومیان بر حسب فرمان متوجه داوایلی شدند. ملك بقراط كه به باش آچوق اشتهار داشت، قلاع خود را مستحكم ساخته، جمعی از ناوران «12» را در آنجا گذاشته خود به كوهستان «13» و جنگلستان رفت. رومیان حصار «14» محاصره كرده «15» بعد از ده روز مسخر «16» كردند و از آنجا با لشكر آراسته به اولتی «17» آمدند و قلعه آنجا را در میان گرفتند. ینكچریان از پیش رفته «18» سیبه‌ها را «19» مرتب ساخته «20» به ترتیب توپ فرنگی و دیگر «21» اسباب جنگ حصار مشغول شدند و اهل حصار از سر اضطراب دست به جنگ و پیكار گشادند. در آن اثنا، باش آچوق «22» از روی مكر و حیله، جمعی را با تحف بسیار پیش موسی پاشا فرستاد «23» پیغام كرد كه بنده را چه حد آنكه با لشكر خوندگار مخالفت كنم. اگر پاشا مراجعت كند مفاتیح قلعه را به هر كه امر كند می‌سپارم. پاشا به سخن وی از راه رفته از طایفه قلعه اولتی «24» كوچ كرده روانه ارض «25» روم گردید و جمعی از امرای سنجق را در بالای توپ گذاشت كه تا از عقب «26» او به ارض روم آوردند. «27» چون باشی-
______________________________
(1)- مز: نمود
(2)- م، ن: حقایق حقوق
(3)- ب: عالمیانه
(4)- ب، ن: یا لشكری م: و با لشكری
(5)- ب، م، ن: نموده
(6)- ن: در ییلاق
(7)- ب، م: رسیده
(8)- م، ن: و بدر خان
(9)- ب، ن: نمودند
(10)- ن: رفتن موسی پاشا به فرمان پادشاه روم به گرجستان
(11)- ب: ارض الروم
(12)- ب، م: از نادران ن: ناوران
(13)- م: به كوه استان
(14)- م، ن: آن حصار
(15)- ن: كردد
(16)- ب، م ن: متحرك گشته مسخر كردند
(17)- ن: بادپس
(18)- م: رفت
(19)- م: سیاه را. ن سپاه:
(20)- ن: ساختند
(21)- ن: به دیگر
(22)- ن: باشا چوق
(23)- ب، م، ن: فرستاد
(24)- ن: اولین
(25)- ب: ارض الروم
(26)- ب، م: عقبه
(27)- م، ن: آورند
ص: 301
آچوق از مراجعت پاشا خبردار گردید و «1» سایر سرداران گرجستان چون بلای ناگهان بر سر رومیان كه بر بالای توپ مانده بودند ریختند «2» و اطراف و جوانب ایشان را چنان فرو گرفتند «3» كه یك متنفسی جان بدر نبرد. بعد از آن از عقب «4» پاشا روان شدند «5» در وقت چاشت به وی رسیدند و موسی پاشا را با جمعی كثیر از رومیان به قتل آوردند. و چون خبر قتل موسی پاشا به حمید رسید، خادم علی پاشا با لشكر دیار بكر به طرف گرجستان ایلغار نمود. چون بدان حوالی رسید، امرای گرجستان به ولایت خود رفته بودند. علی پاشا بعضی از آن ولایت «6» سوزانیده به طرف حمید معاودت نمود. [219] این «7» خبر ناملایم و استیلای «8» گرجیان بر رومیان به سلطان سلیمان رسید متمرد «9» علی پاشا را با سپاه بسیار به دفع كفار فرستاد. ایشان در موضع قانلوچمنی «10» به گرجیان رسیده جنگ كردند و «11» چون «12» چند مرتبه محاربه میانه ایشان در پیوست بالاخره گرجیان شكست خورده رو به گریز آوردند اموال بسیار و غنایم بی‌شمار به دست رومیه افتاد. و آنگاه به دیار خود مراجعت نمودند. درین «13» سال قشلاق همایون در قزوین واقع شد

ذكر «14» احوال هماپون پادشاه و بیرون آمدن وی از بلاد هند و توچه به درگاه عالم پناه‌

درین سال فرخ فال، همایون پادشاه به واسطه اختلال* اقبال «15» التجا به درگاه شاه جم جاه آورده به خراسان آمد. تفصیل این اجمال آنكه همایون پادشاه بعد از فوت والد ماجدش «16» ظهیر- الدین «17» محمد بابر پادشاه «18»، سرداران الوس جغتای تبعیتش كرده او را بر سریر «19» سلطنت ممالك هند «20» و سند نشاندند. در آن زمان شیر خان كه او «21» را عرق قرابتی به بعضی سلاطین آن جانب بود «22»، قلعه‌ای از قلاع آن بلاد را مستحكم كرد و به حسب ظاهر به ارسال رسل و رسایل دعوی انقیاد به احكام پادشاه دیانت نهاد می‌كرد اما در نفس امر بخار استقلال بر كاخ دماغ وی تصاعد نموده بود و پادشاه همایون نفاق آن افغانی «23» دون را زبون انگاشته در دفع وی در نمی‌آمد. مصرع: «24»
______________________________
(1)- ن: «و» ندارد
(2)- م، ن: ریخته و جوانب
(3)- ب، م، ن: فروگرفته‌اند
(4)- مز: «از عقب» ندارد
(5)- ب، م، ن: شد
(6)- ب، م، ن: ولایت را
(7)- م: این ناملایم و استیلایی كه گرجیان بر رومیان داشتند. ن: این ناملائمی و استیلای كه بر گرجیان داشتند به سلطان سلیمان رسید
(8)- ب: استیلای كه
(9)- ن: سمرو
(10)- م: قاتلوچمنی. ن: قابلوچمنی
(11)- ب، ن: «و» ندارد
(12)- ن: چون مرتبه
(13)- ب: و دین
(14)- م: سال بیستم از سلطنت شاه جم جاه، ... چهاردهم ذی قعده سنه ... تسعمائه. ن: گفتار در آمدن همایون پادشاه به درگاه جهان پناه و الفت و شفقت یافتن از پادشاه كامكار به توفیق دادار
(15)- ب: اختلال احوال
(16)- مز: والده ماجده‌اش. ن: والده ماجدش
(17)- ب، م: ظهر الدین
(18)- ب: پادشا
(19)- ب، م، ن: به سریر
(20)- ب، م، ن: هندوستان نشاندند
(21)- م: او را به عراق قربتی ن: او را به عراق فریتی
(22)- م، ن: «بود» ندارد.
(23)- ب، م: افعالی. ن: افغان
(24)- ب: ع
ص: 302 دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
با آنكه مشار الیه به تدریج بسیاری از مردم افغان را «1» با خود جمع كرده قدم در محاربه استوار داشت، همایون پادشاه با آن افغانی «2» دون مقابل شده معركه حرب گرم گردید «3». بالاخره مردم افغان زور آورده مردم پادشاه مغلوب شدند. همایون پادشاه صاحب كمال «4» با معدودی چند از دار السلطنه اكره به لاهور آمده در آنجا نیز مصلحت توقف ندیده «5» از آنجا به تحریك مخالفان و نفاق «6» برادران در حركت آمده حوالی ولایت بكر «7» مصب و مضرب سرادق جلال آن پادشاه صاحب كمال گردید و حاكم آن ولایت به اغوای شاه حسین بیك ارغوان كه ابا عنجد در عداد «8» ملازمان خاندان تیموریه «9» بود ابواب شقاوت و عدم حقیقت بر خود بسته بر برج خلافت رایت عناد برافراخت و چند مرتبه همایون پادشاه كس نزد شاه حسین بیك «10» فرستاده او را به طریق وفاق دعوت فرمود فایده نداد بل آن بی‌حقیقت در مخالفت «11» بیشتر مبالغه نمود و معلوم پادشاه و سپاه گشت كه گرفتن قلاع آن حدود مانند وفاق آن مردود متعسر است «12». لاجرم آن پادشاه خجسته سیر از حوالی بكر كوچ كرده به جانب ولایت قندهار توجه فرموده و حاكم قندهار عسگری میرزا «13» كه برادر حقیقی نواب همایونی «14» بود چون از توجه آن حضرت آگاه گشت با خود قرار داد كه هرگاه پادشاه قریب به ولایت معهود رسد او به بهانه استقبال از مقر خویش با طایفه كافر نعمتان ستم اندیش بیرون آمده در اثنای راه آن خسرو آگاه را شهد شهادت چشاند و شخصی از دولتخواهان و مخلصان پادشاه كه در آن اوان [220] در «15» ملازمت آن پادشاهزاده «16» نادان به سر می‌برد برین اندیشه ضلالت پیشه اطلاع یافته به جانب اردوی همایون «17» به سرعت روان شد و در نواحی ولایت شال «18» و مسنان كه از توابع قندهارست و از قندهار تا آنجا بیست فرسخ مسافت واقع است «19» به تقبیل عتبه بلند مرتبه موفق گشت و به وسیله بعضی از اعیان كیفیت حال و خیال مقرون به وبال عسگری «20» میرزا به عرض رسانید و بعد از اخبار آن مخبر حقیقت شعار امارات و علامات كه مؤید ثبوت «21» دعوی آن دولتخواه بود «22» به وقوع انجامید بالضروره همایون پادشاه احمال و انقال «23» بیوتات بسیاری از مردم بی‌یراق و الاغان بی‌تاب و طاق در آن نواحی گذاشته با سی چهل نفر از
______________________________
(1)- ب، م، ن: «افغان را» ندارد
(2)- ب، م: افعالی. ن: افغان
(3)- ب، م: گردیده
(4)- ب، م، ن: «صاحب كمال» ندارد
(5)- م: ندیده و از. ن: ندیده از
(6)- ب، م: اتفاق. ن: انفاق
(7)- ن: مسكر را مضرب
(8)- م: اعداد. ن: امداد
(9)- ن: تمور
(10)- ب، ن: «بیگ» ندارد
(11)- ن: در محاق الفت
(12)- ن: معسر است
(13)- مز: «میرزا» ندارد
(14)- ب، ن: همایون. م: ناخواناست
(15)- ب، ن: از
(16)- ن: پادشاهزاده‌های
(17)- ن: به سر می‌برد برین اندیشه اطلاع یافته به سرعت روان شد
(18)- ن مسنان و سنان
(19)- مز، ب، م: «است ندارد»
(20)- ن: عسگر میرزا
(21)- ن: هیوب
(22)- ب، ن: بود و
(23)- ن: القال
ص: 303
معتمدان جلادت اثر از طریق غیر معروف به جانب ولایت سجستان «1» ایلغار فرموده و مقدمة الجیش «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ «2»» در آن روز قیامت نشان ظهور نمود. چون پادشاه مذكور به ولایت سجستان «3» سالما صحیحا رسید، حاكم آن ولایت احمد سلطان شاملو از تشریف مقدم میمنت شیم آن حضرت آگاه گردید و یكی از مخصوصان خود را با محقر تحفه‌ای به استقبال آن پادشاه ستوده خصال فرستاد و التماس نمود كه نفس ولایت معهود كه مقر و منزل مشار الیه بود از وصول موكب همایون مبارك و میمون گردد و فرستاده سلطان چون به موضعی كه نزول اجلال خدام «4» همایونی بود به وسیله بعضی از ایستادگان كریاس سپهر اساس به تقبیل قوایم سریر سلطنت مصیر مقرر گشت و ملتمس سلطان را به عرض رسانیده نواب پادشاهی در بذل آن شروع فرمودند و به صوب ملك نیمروز توجه فرمودند و چون به سر چهار فرسخی آن ولایت رسید، احمد سلطان با كثیری از اشراف و اعیان به استقبال پادشاه عالی شان «5» بیرون آمده در موضعی «6» از مواضع آن ولایت به سده بوسی «7» آن خسرو منصور مشرف و مسرور گشت و بسان سعادت و دولت در ركاب نصرت انتساب روان گشته پس از وصول به ظاهر آن بلده، در منزل قابل آن پادشاه عاقل را فرود آورد و در حال قاصد «8» مسرعی به دار السلطنه هرات نزد محمد خان فرستاد و این واقعه غریبه را عرضه داشت كرده در آن عریضه مرقوم بود كه حضرت پادشاه از پی استمداد داعیه دارد كه به درگاه سلاطین «9» پناه شاه جم جاه رود چه با آن حضرت معدودی چندند كه عدد ایشان به پنجاه نفر نمی‌رسد «10» و همه بی‌یراق و ضعیف. اگر مصلحت دانند، حضرت مشار الیه را به بلده هرات آورده از آن جانب به طرف معسكر خسرو فریدون- فر گسیل كرده شود و حامل این عریضه چون به دار السلطنه «11» هرات رسید و مضمون واقعه «12» معروض خان گردانید، «13» پس از تعجب «14» بسیار و عبرت «15» از آثار چرخ ستمكار به مؤدای «فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ «16»-» «17»، مصلحت در آن دیدند كه احمد سلطان از نواب پادشاه رفیع المكان التماس نماید «18» كه از راه هرات متوجه درگاه گردد و «19» جناب خانی یكی از ملازمان خود را با قاصد احمد سلطان رفیق ساخته [221] رخصت انصراف فرمود «20» و قاصد سلطان با ملازم خان چون به مقصد رسید و ملتمس مذكور را به عرض «21» رسانید، خسرو منصور ملتمس مذكور را مبذول داشته در ساعتی مشحون از
______________________________
(1)- ن: سخستان
(2)- سوره 8 آیه 34
(3)- ن: سخستان
(4)- م: خدام همایون مبارك بود. ن: خدام همایون و مبارك
(5)- م، ن: عالمیان
(6)- ب، ن: موضع
(7)- م، ن: «بوسی» ندارد
(8)- ن: قاصدی مسرع
(9)- ب، م: «سلاطین شاه جم جاه. ن: سلاطین پناه جم جاه
(10)- ن: نمی‌رسند
(11)- م، ن: به دار السلطنه رسید
(12)- م، ن: این واقعه
(13)- م، ن: به گردانیدند
(14)- ن: نعمت
(15)- م، ن: اثر آثار
(16)- م: او ابصار ن: اولی الابصار
(17)- سوره 19 آیه 2
(18)- م، ن: افتاد
(19)- م، ن: «و» ندارد
(20)- م، ن: فرموده
(21)- م: مبذول داشته در ساعتی. ن: مبزول داشته در ساعتی
ص: 304
سعادت به مرافقت احمد سلطان به صوب بلده نادره هرات توجه فرمود و چون سه چهار فرسخ مطوی گشت، محمد خان از آمدن آن حضرت آگاه شد علی سلطان قورچی باشی را كه از سایر اقربای وی به مزید جلادت و كاردانی «1» ممتاز بود به استقبال پادشاه همایون فال با تحف لایق ارسال داشت و با وی قرار داد كه نواب همایونی «2» چون نزدیك «3» به نواحی هرات رسد مرا آگاه ساز تا به لوازم استقبال قیام نمایم «4». علی سلطان در اثنای راه به پادشاه رسید پیشكس و تحفه را گذرانید و در ركاب آن حضرت چون به دو فرسخی هرات رسید، به موجبی كه مقرر شده بود خان را از قرب وصول نواب همایونی «5» آگاه ساخت. آنگاه صباح روز شنبه غره ذی قعده «6» سنه مذكور كه والی عرصه سپهر بر ابلق كوه پیكر افق سوار گردید «7» و فراش قضا به جاروب مهر عالم‌آرا از پی قدوم جمشید خورشید فسحت «8» فلك روشن و مصفا گردانید، محمد خان با اكابر و اعیان و سایر اتباع و ملازمان و غیر هم از سكان و متوطنان دار السلطنه هرات از نفس شهر بیرون آمده متوجه پل مالان «9» كه در یك فرسخی آن بلده واقع است از پی استقبال خدام همایونی در حركت آمده «10» و در موضع مسطور، خان و بعضی از فرزندان و امرا و سلطانان «11» به سعادت دست‌بوس آن حضرت سعادت ذاتی را ازدیاد «12» نمودند و در ملازمت حضرت همایونی به جانب شهر توجه كرده ابواب مسرت بر همگنان گشودند.
چون جناب مملكت پناهی در ملازمت نواب پادشاهی در حركت آمد، قزاق سلطان را كه ارشد اولادش «13» بود به سرعت تمام فرستاد كه شاهزاده صاحب لوا سلطان محمد میرزا را «14» از درون شهر به باغ زاغان كه در بیرون بلده واقع است و در لطافت از دیگر باغات و بساتین ممتاز آورد «15» تا از پی ادب در آن باغ كه غیر مسكن نواب میززایی بود با پادشاه ملاقات نماید و قزاق سلطان به فرمود عمل نموده چون حضرت پادشاه به باغ مذكور در آمد، محمد خان بر آن حضرت سبقت نموده متوجه كوشكی «16» كه در میان باغ احداث یافته گردید و شاهزاده عالمیان را از پی استقبال از آن كوشك بیرون آورده و در كنار حوض آن باغ میان نواب همایونی «17» و نواب جهانبانی مصافحات «18» و ملاقات به وقوع انجامید. آنگاه پادشاه و پادشاهزاده با هم بدرون كوشك درآمدند و محمد خان نیز با بعضی از امرا و اعیان در آن مكان داخل شده بساط بزم تمهید یافت «19» و شاهد بخت در آن صحبت جنت- رتبت «20» بر مسند محبوبی نشسته پیكر كریه منظر كلفت و ملالت «21» به دیار عدم شتافت و پس از انتهای
______________________________
(1)- م، ن: كامرائی
(2)- ب، م، ن: همایون
(3)- م، ن: «نزدیك» ندارد
(4)- ن: تمام
(5)- ن: همایون
(6)- م، ن: ذی القعده
(7)- ب، م، ن: گردیده فراش
(8)- ن: فسحیت
(9)- م، ن: پالان. ب: بالان
(10)- ب، ن: آمد و در
(11)- ب، م م ن: سلطان
(12)- ن: از نمودند
(13)- ن: اولادری
(14)- م، ن: «را» ندارد
(15)- ب، م، ن: بود از پی
(16)- ب، م، ن: بر كوشكی
(17)- ب، م، ن: همایون
(18)- ن: به وقوع مصافحات
(19)- ب، م، ن: یافته
(20)- ن: تربت
(21)- م، ن: ملامت
ص: 305
بزم محمد خان نواب همایون پادشاه را در منزل مهرانگیز «1» بیگم كه نبیره پادشاه مرحوم سلطان حسین میرزا بود فرود آورده اسباب بیوتات آنچه مناسب سلاطین است در آن منزل فردوس نشان ترتیب دادند و در حوالی و حواشی آن منزل منازل قابل جهت امرا [222] و ملازمان پادشاه سامان داده طرح مودت افكندند و بعد از انقضای دو سه روز از صحبت دلفروز، محمد خان به نفس خویش به دولتخانه خسرو «2» یگانه آمده به قواعد ملازمت و خدمتكاری قیام نمود. «3» آنگاه به تهیه طویی عظیم و جشنی جسیم مشغولی كرده پس از حصول «4» اسباب در باغ مسطور بساط صحبت و ضیافت گسترده نواب شاهزادگی «5» سلطان محمد میرزا كه فی الحقیقه میزبان بود به باغ رفت و بر مسند شوكت متمكن گشته از حضرت پادشاه التماس نمود كه از پی صحبت در آن باغ تشریف آورد. پادشاه مقبول مسؤول «6» میرزا را مبذول داشته به آن بزمگه متوجه شد و تا قریب به بارگاه نواب شاهزاده سواره رفته قزاق سلطان و بعضی از اولاد محمد خان در جلوی آن خسرو یگانه پیاده می‌رفتند و چون نزدیك به بارگاه میرزایی رسید، از بارگیر فلك مسیر «7» فرود آمده نواب جهانبانی «8» شاهزادگی «9» سلطان محمد میرزا از جای خود برخاست و تا سر طناب پیش خانه از پی رعایت ادب آمده مجددا به «10» مصافحه اقدام نموده آن حضرت را در صدر مجلس نشانده خود در پهلویش لوای تمكن برافراخت و محمد خان و سایر سلطانان در محال مناسب نشسته مجلسی منعقد گشت كه تعبیر از آن بر آن وجه كه وقوع یافته از زبان قلم و قلم زبان مسلوب است چه انفعال لطایف بارگاهش مرتبات نجوم از خرگاه سپهر روز متواری گشته «11» و ظرایف فرش دلپذیرش در لطافت از صحن بهشت در گذشته خوبان شیرین شمایل و ساده‌رویان قابل از پی خدمت در آن صحبت «12» فردوس رتبت «13» مانند حوران و غلمان در هر گوشه بر سر قدم و از جلوه‌های روح‌افزای ایشان فكر معاش و اندیشه معاد متوجه دیار عدم. از نغمات شوق‌انگیز مغنیان زهره در چادر سپهر مستور و از ترنمات اهل طرب دلهای غمدیده مبتهج و مسرور. آنگاه از بسیاری اطعمه لذیذه و اشربه لطیفه مشوش جوع از مساكن بواطن «14» فقرا مانند خروش گدایان صامت به طبقات سموات رسید. شعر «15»:
گویی آورده میزبان بهشت‌خوردنیها همه عبیر سرشت
بود شرینیش ز شیره جان‌نمكش از ملاحت خوبان و پس از ادراك اسباب این خظوظ «16» نفسانی و انتفاع این متلذات جسمانی مبلغ كلی
______________________________
(1)- مز، ب: مهترانگیز
(2)- ب، م، ن: آن خسرو
(3)- م: نموده به تهیه ن: نمود به تهیه
(4)- م، ن: حصول در باغ
(5)- ب، م، ن: شاهزاده‌گی
(6)- م، ن: و مسؤول
(7)- ن: منیر
(8)- ن: «جهانبانی» ندارد
(9)- م: شاهزدگی
(10)- م-: «به» ندارد
(11)- ب، م، ن: «و» ندارد
(12)- ب: «صحبت» ندارد
(13)- ن: زینت
(14)- ب: بوطن. م، ن: توطن
(15)- م، ن: «شعر» ندارد
(16)- م: محظوظ
ص: 306
از زر و سیم به رسم پیشكش معروض آن حضرت كرده ملازمان كریاس فلك اساس را به خلع فاخره «1» مفتخر و خوشحال ساختند و به سبب این امداد و وفور مروت و داد صیت نیكنامی در عرضه گیتی انداختند و روزی چند «2» كه آن پادشاه دولتمند در بلده با افاده هرات مكث فرمود و مقابر بزرگانی كه در آن سرزمین‌اند «3» زیارت نمود و باغات و بساتین «4» و عمارات فردوس آیین كه ساخته و پرداخته معمار همت سلاطین پیشین بود مشاهده فرمود «5» و از پی استمداد متوجه درگاه شاه مروت نهاد شده «6» رایت نهضت «7» به صوب عراق و آذربایجان برافراخت چون به ولایت مشهد مقدس مزكی رضیه رضویه «8» علی مشرفها الصلوت «9» و السلام و التحیه رسید نخست «10» [223] سادات عظام و نقبای گرام «11» و خدام ذوی الاحترام و خواص و عوام از پی استقبال از مقر خویش بیرون آمده بعد از قطع سه چهار فرسخ به تقبیل انامل قابل* وی شرف جبلی را ازدیاد دادند. آنگاه شاهقلی سلطان استاجلو كه حاكم آن «12» بلده عرش نشان بود از عقب سادات آمده بعد ازر رعایت ادب و تقدیم تواضعی كه لایق ساحت جلالت اساطین «13» سلاطین است به بوسیدن بساط خلافت مناط «14» سعادت یافت و به مرافقت سادات عالی درجات «15» در ركاب پادشاه خجسته صفات به صوب معموره آن ولایت عنان بر تافت و پس از وصول به آن معبد مراد، نواب پادشاه «16» را در منازل بالین گاه فرود آورده ملازمان و اتباعش را نیز در منازل «17» قابل جای «18» داد و حضرت پادشاه بعد از تجدید تطهیر دل بی‌غل «19» به زلال اخلاص «20» منتسبان خاندان نبوی و تنویر ضمیر مدبر به افروختن «21» شمع محبت دودمان مرتضوی غسل «22» كرده لباس نمازی پوشیده به قدم اخلاص و نیاز متوجه زیارت عتبه عرش منزلت «23» امام مفترض الطاعة واجب- العصمة ثامن الائمة الاطهار و سابع قبلة الابرار اقضی بعد جده المصطفی «24» و ابیه المرتضی امام الجن و الانس سلطان ابو الحسن علی بن موسی الرضا گردیده «25» و چون نظر اطهرش بر مرقد خلف خیر البشر فتاد «26» روی اخلاص بر آن آستان قبله ارباب اختصاص نهاده قطرات اشك از فواره دیده روان گردانید و
______________________________
(1)- مز، ب،: فاخره
(2)- م: چندان
(3)- مز، ب، م: اندر
(4)- م: بساطین
(5)- م، ن: ندارد
(6)- م: شد و رایات. ن: شد و رایت
(7)- ن: نهضت آیات
(8)- ن: «رضویه ... نخست» ندارد
(9)- م: الصلوة
(10)- م: بحست
(11)- م، ن: نقبا و خدام
(12)- ب، م، ن: «آن» ندارد
(13)- م، ن: و سلاطین
(14)- ن: مشاط
(15)- م، ن: عالیقدار در درگاه پادشاه
(16)- م: پادشاه‌زاده در
(17)- م، ن: مقابل
(18)- م: جایی
(19)- م: شغل
(20)- م: اخلال
(21)- م: ختن را
(22)- م: عسل
(23)- م، ن: منزلت
(24)- ن: و اللّه المرتضی گردید
(25)- م، ن: گردید چون
(26)- ن: افتاد
ص: 307
از افعالی كه موجب اختلال اقبال وی شده بود اظهار ندامت كرده به زبان حال به عرض رسانید «1» شعر: «2»
به پاكان كز آلایشم دور دارو گر زلتی رفت معذور دار آنگاه سر از سجده برداشته به قواعد زیارت قیام نمود و در آن مقام عالی و كعبه ثانی «3» چند روزی «4» تشریف داشت و سادات و حاكم «5» خدمات به تقدیم می‌رسانیدند. همایون پادشاه تا در آن روضه بهشت‌آسا بود پیوسته به مراسم زیارت و لوازم طاعت و عبادت اوقات مصروف داشته اكثر لیالی در آن روضه متبركه سدره مرتبه احیا نمودند «6» و از روحانیت حضرت امام همام «7» علیه الصلوات «8» و السلام بشارت یافته متبهج و پر «9» حضور از آن دار السرور به طرف مطلب توجه فرمود.

ال «10»* بیست و یكم از سلطنت شاه سپهر رفعت نوروز ئیلان ئیل چهارشنبه بیست و هفتم حجه اكثرها احدی و خمسین تسعمائة

در بهار این سال اردوی همایون از قزوین بیرون آمده به عزم ییلاق متوجه ابهر گردید.
چون نواب همایونی از مشهد مقدس معلی مزكی متوجه درگاه سپهر اعتلا گردید، به هر شهر و ولایت كه می‌رسید، حكام و ارباب آن محال مقدم مكرم او را استفبال كرده، پیشكش «11» مناسب نثار و ایثار می‌كردند و چون به یك منزلی اردوی شاهی كه در چمن ابهر نزول اجلال داشت رسید، نخست سادات و موالی كه در ملازمت شاه سپهر منزلت به سر می‌بردند به استقبال رفته، بعد از آن نواب غفران پناه قاضی جهان الحسنی «12» كه با وجود علو نسب و سمو «13» سیادت «14» و فضیلت منصب وكالت نواب اعلی داشت و در ایام [224] دخل در امور ملكی و مالی پیوسته شاه بلند مرتبه را بر امری كه موجب تزاید اقبال و تضاعف جاه و جلال بود می‌داشت با «15» اغاطم امرای در خانه خصوصا سلطان عظیم الشأن منتشا سلطان به استقبال مبادرت نموده. آنگاه میرزا های نامدار عالی مقدار سام میرزا و بهرام میرزا به استقبال شتافته همایون پادشاه با ایشان برادرانه و یارانه اختلاط كرده در هر چند قدم خیل و حشم فوج فوج آمده به دیدار آن پادشاه خجسته شعار خوشوقت می‌شدند و حضرت همایون پادشاه هر یك را به عطیتی و توجهی لایق به حال ایشان «16» مسرور ساخت و «17» از وفور الطاف و كثرت اعطاف لوای محبت و اخلاص
______________________________
(1)- م، ن: رسانیده
(2)- ن: بیت
(3)- ن: مآلی
(4)- م، ن: چند روز
(5)- م: حاكم و
(6)- ن: نموده
(7)- ن: همام بشارت یافته
(8)- م: الصلوة
(9)- ن: و مسرور
(10)- ن: گفتار در قران آفتاب جهان تاب كشورستانی ظل سبحانه با نواب همایون پادشاه و مجلس آرایی و جشن ملوكانه آراستن پادشاه زمان
(11)- م، ن: «پیشكش» ندارد
(12)- م، ن: الحسینی
(13)- ن: به موجب سادات
(14)- م: حرب
(15)- ن: «با» ندارد
(16)- م، ن: ایشان بود
(17)- م، ن: «و از وفور ... می‌افراخت» ندارد
ص: 308
در ساحت ضمایر ایشان می‌افراخت و چون قریب به بارگاه خلافت پناه «1» رسید از سمند خوش رفتار فرود آمده به مرافقت شاهزاده سام میرزا و بهرام میرزا به جانب بارگاه شاه توجه نمود «2» و چون پادشاه همایون از دور مشاهده پادشاه ربع مسكون گشت «3»، از درون خرگاه كه محل جلوس آن حضرت بود برخاسته از پی تعظیم قریب به سر طناب پیش آمدند و آن دو پادشاه عالیجاه یكدیگر را تنگ در بر گرفتند «4» و با هم معانقه كرده به اتفاق به درون اتاق «5» رفته حضرت همایون پادشاه را به خود متصل نشانیدند. «6» حضرت همایون پادشاه صادق الاعتقاد مضمون این رباعی كه «7» از نتایج طبع و قادش «8» سرزده بود به زبان حال ادا نمود. رباعی: «9»
ای شاه جهان چو آسمان سایه تست‌این دست ولایتست كه سرمایه تست
شاهان جهان جمله هما می‌طلبندبنگر كه هما چگونه در سایه تست و از جمله پیشكش و هدایای او یك قطعه الماس بود به وزن چهار مثقال و چهار دانگ.
بعد از یكچند روز* «10» از وصول، پادشاه عالم‌افروز واجب التكریم جشنی بس عظیم و صحبتی پر نعیم «11» ترتیب داده نواب همایون را طلب داشته در اعزاز و احترام وی چیزی «12» فوت و فرو گذاشت نكردند «13» و لوای «14» الطاف و اعطاف برافراشتند و امرا و مقربانش را در محل مناسب نشانده و «15» به شرف ادراك صحبت جنت رتبت سمت تشریف ارزانی فرموده، آنگاه از اسباب صحبت و طوی از اشربه
______________________________
(1)- ن: شاهی رسیده
(2)- م، ن: نموده چون
(3)- ن: كرد
(4)- م، ن: گرفته
(5)- ن: اوتاق
(6)- م، ن: نشایند
(7)- ن: «كه» ندارد
(8)- ن: قادرش
(9)- م: «رباعی» ندارد
(10)- م، ن: روزی
(11)- ب، م: نعم
(12)- م، ن: «چیزی» ندارد
(13)- م، ن: نكرده
(14)- ن: و لوای
(15)- ب، ن: «و» ندارد
با خطی غیر از خط متن در حاشیه آمده است:
«مشهور است كه این چند بیت را نیز گفته:
خسروا عمریست تا عنقای عالی همتم‌قله كوه قناعت را نشیمن كرده است
روزگار سفله را گندم نمای جو فروش‌طوطی طبع مرا قانع به ارزن كرده است
دشمنم شیریست عمری پشت بر من كرده بودحالی از كین و عداوت روی بر من كرده است
التماس از شاه این دارم كه با من آن كندآنچه با سلمان علی در دشت ازرن كرده است
روزگار سفله دونان را پرستش می‌كندز آن سبب انگشت كوچك صاحب انگشتر است
هم سیادت در نسب هم پادشاهی در حسب‌كو سلیمان تا در انگشتت كند انگشتری
تا سایه مباركت افتاد بر سرم‌دولت غلام من شد و اقبال چاكرم
شد سالها كه از بر من رفته بود بخت‌از دولت رجال تو باز آمد از درم یادگاری علیقلی اردبیلی»
ص: 309
لطیفه و اطعمه لذیذه و میوه‌های خوب و مربیات مرغوب بیرون از حد و حصر در ساحت باراحت آن مجلس حاضر كردند «1» و پس از فراغ از اكل و شرب، اسپان «2» بدوی و شتران قوی و اجناس رنگارنگ و اقمشه یزد و فرنگ با مبلغی «3» كلی از زر سرخ و سفید به رسم تكلف در نظر آن خسرو خجسته سیر در آوردند. امرا و مقربان «4» نواب همایون را به خلع گرانمایه و اثواب نامی با زیب و زین ساخته سایر ملازمانش را نیز به انعام و تفقدات مبتهج و مسرور گردانیدند و برین قیاس از طبل و علم و جهات بیوتات چنانچه می‌باید و می‌شاید ضمیمه تحف سابق كرده یراق سلطنت نواب همایونی را صفت كمال داد و چون خاطر طرفین «5» از انعقاد صحبت و موهبت فراغت حاصل نمود، داعیه زیارت مرقد آبا و اجداد پادشاه پاك «6» اعتقاد [225] در ضمیر منیر همایونی جا كرده بعد از رخصت از نواب قمر- ركاب به جانب دار الارشاد اردبیل توجه نمود و چون به آن صوب «7» رسید، نخست به زیارت مرقد لایق به مسجد حضرت ولایت پناه قطب الاقطابی سلطان شیخ صفی «8»* او صله اللّه سبحانه الی مواقف روحانیته بالنبی و الولی رفته به قواعد زیارت قیام نمود و مرده حصول مرام از آن روضه منوره بیرون آمد و روزی چند كه در آن مقام با احترام بود حاكم و اعاظم آن ولایت نسبت به آن حضرت قوانین ضیافت و خدمت مرعی داشتند. آنگاه آن پادشاه آگاه بیشتر بلاد و امصار عراق و آذربایجان را سیر و تماشا كرده به اردوی شاهی مراجعت فرمود «9» و صحبت چند با خسرو سعادتمند داشته حكم مطاع شاهی شرف صدور یافت كه بوداق خان قاجار و شاهقلی سلطان افشار حاكم كرمان و احمد سلطان، شاملو والی سجستان و ایغوت «10» بیگ استاجلو و حیدر سلطان حاكم نیشابور* و زمره‌ای از خویشان و اقربای «11» محمد خان شرف الدین اغلی و شاهوردی بپگ كچل كه با شلیغ چند نفر از قورچیان پادشاه فریدون فر بود «12» با لشكر بسیار، و شجعان نامدار «13» به امداد همایون پادشاه كامكار نخست به ولایت قندهار و زمین داور رفته پس از فتح آن سرزمین ولایت كابل و غرنین را نیز فتح نمایند و آنانكه نسبت «14» به ملازمان همایونی «15» از اعالی و ادانی كفران نعمت كرده طریق «16» خلاف سلوك داشته‌اند همه را به دست آورده بر وجهی سیاست نمایند كه كافر نعمتان بی‌حقیقت از ایشان عبرت گرفته از افعال مذموم خویش متقاعد گردند و پس از تیسیر «17» این فتوحات و تأدیب معاندان ضلالت-
______________________________
(1)- م، ن: «و» ندارد
(2)- ب: اسان
(3)- ن: مبلغ
(4)- م، ن: «مقربان» ندارد
(5)- ب: طرفیق
(6)- م، ن: «پاك اعتقاد» ندارد
(7)- م: بر آنصوب. ن: بدانصوب
(8)- ن: «صفی ... رفته» ندارد
(9)- م: فرموده. ن: فرموده و
(10)- ن: یعقوب
(11)- م: اقرابای
(12)- ب: فرمود. م: «بود» ندارد
(13)- م: «به» ندارد
(14)- ن: بسبب
(15)- ب، م: همایون از. ن: همایون و از
(16)- ب، م: طریق مسلوك. ن: طریق غدر
(17)- ب، م، ن: تأثیر
ص: 310
صفات، بلاد «1» و ولایات مفتوح را به نواب همایون پادشاه تسلیم نموده به الكا و جای خویش مراجعت نمایند. امرای مذكور «2» و سرداران مسطور «3» امتثال حكم عالی كرده در ساعت ذی سعادت در ملازمت پادشاه با افادت از اردوی شاهی بیرون آمده به سوی مقاصد نهضت نمودند «4» و چون به ولایت گرمسیر رسیدند، وصیت جمعیت «5» و شوكت نواب همایونی از سپهر نورانی درگذشت، عسكری میرزا كه به حكم برادر خویش كامران میرزا حاكم قندهار بود چنانچه سابقا مذكور گشت شهر- بند ولایت مذكور را استحكام داده بر برج خلافت متمكن گردید و «6» كیفیت جمعیت پادشاه را «7» عرضه داشت كرده مصحوب مسرعی كه به كابل كه مقر كامرانی بود روان گردانید و پس از اطلاع جناب كامران میرزا بر مضمون عریضه مسطوره «8» قاسم حسین سلطان و امیر جمیل «9» كه دو سردار شجاعت شعار بودند با بسیاری از فارسان میدان دلاوری از پی امداد میرزا عسكری به ولایت معهود ارسال نمود. مشار الیه پیغام داد كه به امداد «10» امرای مرسل در حراست آن ولایت غایت سعی و اهتمام مرعی داشته تساهل نورزد «11» كه عنقریب «12» اینجانب با سپاه نصرت دستگاه به آن صوب آمده مخالفان را مغلوب و منكوب خواهیم ساخت و محصوران قندهار را «13» از اضرار و آزار محاصره خلاصی داده لوای فتح و فیروزی در ساحت آن دیار خواهد افراخت. و چون این خبر در نواحی ولایت گرمسیر به سمع همایون رسید با لشكر قزلباش و دلیران حق شناس* ایلغار كرده در ظاهر قندهار نزول نمود و شهر بند آن ولایت را [226] در میان گرفته به جد تمام به مراسم محاصره قیام فرمود و روز به روز ضعف «14» و نقص میرزا عسگری متزاید گشته از آمدن كامران میرزا مأیوس گردید دانست كه این ادبار از نتایج عدم مروت و قلت حقیقت است كه نزد همگنان واضح است كه مخالفت بر ولی نعمت به جز خسران دنیا و آخرت امری مترتب «15» نمی‌شود و در خلاف و نفاق نسبت به مخدوم حقیقی با وجود ربط اخوت كاری از پیش نمی‌رود «16» از برج «17» عناد پایان «18» آمده بر وساده ندامت نشست به وسیله زمره‌ای از مقربان مصلح و خیرخواهان ناصح عرضه داشت كه التماس آنگه كرم جبلی نواب عالی شفیع این مجرم «19» لا ابالی شده جرایم سابق و تقصیرات لاحق را كان لم یكن انگارند و به دستور اوقات «20» گذشته این سرگشته «21» را در مرتبه ملازمان درگاه جای «22» داده از دولتخواهان شمرند. چون طینت با رتبت آن خسرو صافی طویت به زلال بی‌مثال «23» «سبقت رحمتی غضبی» سرشته گشته، قدر عالیش به سبب
______________________________
(1)- ب، م، ن: «صفات» ندارد
(2)- ن: «مذكور» ندارد
(3)- م، ن: مستور
(4)- ب، م، ن: فرمودند
(5)- م، ن: «و» ندارد
(6)- ب، م، ن: گشته
(7)- م، ن: «را» ندارد
(8)- ن: مستوره
(9)- ن: ب، م، ن: سلطان میر جلیل
(10)- ن: به امرای
(11)- ب: بورزد
(12)- ب، م: به عنقریب
(13)- م: «را» ندارد
(14)- م، ن: نقص و ضعف
(15)- م: مرتب
(16)- ن: نمی‌رود و
(17)- م: «برج» ندارد
(18)- م، ن: در امان
(19)- م، ن: مجرم این لاابالی
(20)- ب: آفات
(21)- ن: سرگذشته
(22)- م: «جای داده» ندارد
(23)- م، ن: بی‌مثال سر سرگشته
ص: 311
مربی «وَ الْعافِینَ «1» عَنِ النَّاسِ» از مدارج سنیه در گذشته ملتمس میرزا را «2» مبذول داشت و مشار الیه در ایمن روزگار از محبس «3» قندهار با اعوان و انصار بیرون آمده به بوسیدن «4» بساط رحمت مناط رایت اطاعت برافراشت و نواب همایونی او را در حریم عافیت جای داده بعضی از ملازمان و نزدیكانش را كه این آفات به شامت این اشارت ایشان بود مقید ساخته به مردم خویش سپرد و «5» عمال «6» ضال «7» او را نیز «8» گیرانیده مبلغ كلی از ایشان «9» حاصل كرده* آنچه «10» در خزانه وی بود از نقد و جنس بالتمام شاهوردی كچل تصرف كرده نزد پادشاه برد. چه در وقت رخصت پادشاه همایون مقرر شده بود كه مخزونات عسگری میرزا را بالتمام «11» جهت «12» نواب شاهی ارسال نموده شود بوداق- خان قاجار در درون شهر بلده قندهار نشسته بعد از سه چهار روز از این فتح جهان افروز ایشان نیز بی‌رخصت و رضای پادشاه كوچ كرده به الكای خود توجه نمودند با آنكه نواب شاهی حكم كرده كه مادام كه ولایت غزنین و كابل را از آمیرزا «13» كامران و گماشتگان او انتزاع نمایند و تسلیم ملازمان همایون پادشاه بفرمایند «14» به ولایات خود برنگردند چنانچه سبق ذكر یافت.
القصه حضرت همایون پادشاه با دویست سیصد «15» نفر از مردم بی‌یراق در نواحی قندهار در تمشیت مهم خویش متحیر گردید. آنگاه امرای خیرخواه خود را طلب داشته قرعه مشورت در میان آمد. الغ میرزا كه از «16» نبایر خاقان مغفور سلطان حسین میرزا بود و «17» از سایر دولتخواهان پادشاه به صفت شجاعت و فطانت ممتاز می‌نمود به عرض «18» رسانید «19» كه امرای قزلباش نسبت به پادشاه بی‌مروتی كرده به خلافت حكم شاه جم جاه به الكا و اوطان خود مراجعت نمودند و ولایت قندهار كه عمریست كه تعلق به نواب پادشاه می‌داشت و اكنون به قوت دولت آن حضرت مفتوح شد بوداق خان تصرف نموده مردم خود را در دروازها باز داشته كه ملازمان همایونی «20» را با یراق و سلاح از دخول در شهر مانع می‌آیند. الحال مناسب آنكه بلده قندهار را از وی ستانده كوج و اغروق خود در آنجا گذاشته متوجه كابل گردیم [227] این تدبیر خسرو روشن ضمیر را مقبول نموده امرای مستشار نیز این رای صایب پسندیده آنگاه صباحی كه قهرمان این طارم اخضر به عزم تسخیر قلعه سپهر انور بر شبدیز كوه پیكر فلك سوار گردید و تیغ عالم‌گیر از غلاف افق بیرون آورده آثار انوار اجسام خون‌آشامش به اقطار امصار رسید، الغ میرزا با قرب دویست كس از دلاوران مشهور از جانب دروازه ماشور متوجه شهر شده امیر حاجی محمد كوكی از شجعان عساكر پادشاهی بود با فوجی از دلیران از طرف دروازه كندگان «21» به صوب بلده در حركت آمده این دو سردار چون
______________________________
(1)- ن: «وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ» ندارد
(2)- م: «را» ندارد
(3)- م، ن: مجلس
(4)- م، ن: پیوسته
(5)- ن: «و» ندارد
(6)- ن: و اعمال
(7)- ن: خصال
(8)- ن: نیست گردانیده
(9)- ن: ازیشان
(10)- م: «آنچه» ندارد
(11)- مز: به تمامها
(12)- ن: جهة
(13)- م، ن: میرزا
(14)- ن: نفرمایند
(15)- م، ن: «سیصد» ندارد
(16)- م، ن: «از» ندارد
(17)- ب، م، ن: «و» ندارد
(18)- م، ن: «به عرض رسانید كه امرای ... تشریف آورده و قزلباش» ندارد
(19)- ب: رسانیدند
(20)- ب: همایون
(21)- ب: كنده‌كان
ص: 312
قریب به دروازه قندهار رسیدند، دروازه بانان را غافل یافته به درون دروازه تاختند و امیر حاجی محمد و مردمش چون به میان دروازه رسیدند قزلباشانی كه از پی حراست و محافظت در آن مكان به سر می‌بردند از حقیقت حال آگاه شده تیغ كشیده در مقام دفع و منع آمدند و امیر مشار الیه نیز با اتباع خویش شمشیر از غلاف از پی مصاف بیرون آورده با ایشان در محاربه قدم استوار داشت و به طرفة العینی غازیان حارس را از پیش برداشته به درون شهر درآمد و الغ میرزا نیز با «1» حارسان دروازه ماشور همین معامله كرده با قشون خویش به درون شهر تشریف آورد و قزلباشان و ملازمان بوداق خان كه در بیوت و منازل شهر رحل اقامت انداخته بودند، صورت حال كه مشاهده ایشان شد در حال خود را به ارك بلده كه منزل بوداق خان بود رسانیده متحصن شدند.
پس از فتح چنین پادشاه نصرت آیین با نفس همایون به درون شهر در منزل قابل نزول فرموده بوداق خان دانست كه استعداد حراست ارك ازو مسلوب است لاجرم ترك ارك كرده به پایان آمد و از نواب همایونی رخصت یافته سالما غانما متوجه درگاه شاه جم جاه گردید.*
همایون پادشاه چند روز در قندهار روزگار گذرانید بیرام خان را كه از مقربان قدیمش به مزید اخلاص و سمت اختصاص از دیگران تفوق داشت و پیوسته در ساحت ضمیر حقایق پذیر لوای ولای آن حضرت می‌افراشت به ایالت در آن «2» ولایت گذاشته با نفس مبارك به جانب غزنین و كابل نهضت فرمود* و اثقا بعنایت الملك المعبود. در تابستان این سال ییلاق همایون در تخت سلیمان و سورلق به عیش و كامرانی همراه نواب همایونی «3» گذشته مكررا شكار جرگه به هم دست داده ابو القاسم خلفای قاجار علمدار «4» خاصه شریفه در یكی از آن شكارها تیری خورده فوت شد. بعد از آن شاه دین پناه در این سال قشلاق همایون در قزوین نمودند. و هم درین سال شاه صاحب اقبال را به خاطر رسید كه در قزوین باغی احداث نمایند. تا آنكه در غره شهر ذی حجه سنه مذكور، اراضی موسوم «5» به زنگیابا «6» درا از غفران پناه میرزا شرف «7» جهان خریداری «8» نموده باغی از باغ ارم دلگشاتر و از بستان فردوس روح افزاتر احداث نمود و مهندسان دانشور و بنایان صاحب هنر ممالك محروسه را بدانجا طلب نموده طرح «9» باغ مربع فرموده به باغ سعادت آباد موسوم ساختند* و در میان [228] آن «10» باغ عمارات عالی و تالارهای متعالی و ایوانها و حوضها طرح انداخت «11» و در دروازه آنرا به غایت مرتفع و عالی بنا نهاده پیش طاق آن سر به سر سپهر برافراشته و به كاشی الوان «12» آراسته در پایان آن برج «13» كبوتری «14» كه برابری بانسر طایر نمودی ساخت و عرصه باغ را به طریق هندسه «15»
______________________________
(1)- ب: «با» ندارد
(2)- م، ن: آن ولایت
(3)- ب، ن: همایون
(4)- ن: علمدار
(5)- ب، م: موسومه
(6)- ن: بر مكیاباد
(7)- ب، ن: میرزا اشرف
(8)- م: باغی خریداری باغی از باغ دلگشاتر
(9)- ب، م، ن: باغی از باغ ارم طرح مربع فرمود
(10)- ب، م، ن: باغ عمارت عالی
(11)- ن: نموده
(12)- مز، ب: ایوان
(13)- م: «برج» ندارد
(14)- ن: كبوتر خانه‌ای
(15)- ب، م، ن: مهندسه
ص: 313
به گذرهای مربع و چمنهای مثلث و مسدس بخش كرده در میان خیابان آن نهری عظیم جاری گردانید.
و در حواشی آن اشجار چنار و سفیدار نشانیده و مربعهای اطرافش به «1» اشجار گل و یاسمن و ارغوان و نارون و سایر درختان میوه‌دار آراست. و هم درین سال قران همایون واقع شد.

سال «2» بیست و دوم از سلطنت روز افزون آن برگزیده خالق بیچون نوروز یونت ئیل اثنی و خمسین و تسعمائة

شاه عالم پناه در روز سه شنبه بیست و دوم شهر ربیع الاول سنه مذكوره از قزوین بیرون رفته به ییلاق یله گنبد كه در جكی جكی «3» واقع است نزول فرمود و از آنجا روانه سلطانیه شدند و مدت دو ماه در آنجا اوقات گذرانیدند «4» و از آنجا تا «5» به طواف امامزاده واجب التعظیم امامزاده عبد العظیم تشریف برده تا بلده دامغان و چشمه علی فرموده «6» از آن حدود عود نمودند و قشلاق در قزوین واقع شد و در روز شنبه غره رمضان سنه مذكوره آن بلده فاخره به قدوم مسرت لزوم تشریف یافت و درین قشلاق خبر مخالفت و عصیان القاس میرزا به «7» پایه سریر اعلی رسیده مرتبه به «8» مرتبه به صحت پیوست. و درین سال دین محمد سلطان ازبك «9» با جمیع ازبكان «10» به مشهد مقدس آمده شصت نفر از ملازمان شاه قلی سلطان استاجلو كه حاكم مشهد مقدس بود به قتل آوردند و روانه بلده نیشابور «11» گردیدند و به تخریب بلاد و تعذیب عباد اشتغال نمود. بعد از آن روانه دیار خود گردید. و درین سال شاه دین پناه در قزوین قشلاق نمود. و هم درین سال در تبریز طاعون واقع شد. و هم درین سال امیر معز الدین محمد اصفهانی كه سالها بر مسند صدارت متمكن بود و بعد از آن در مشهد مقدس ساكن گشته بود از آنجا متوجه زیارت حرمین شریفین شد و در راه بصره فوت گردید. جسد شریفش را در كربلا در عمارتی كه در ایام حیات خود در حایر اقدس ساخته بود «12» مدفون ساختند. فضایل و كمالات میر مرحوم زیاده از آنست كه در حیز بیان توان كشید.
میر افضل واتقی «13» و اورع و ازهد و اعلم سادات رفیع الدرجات و نقبای حمیده صفات دار السلطنه اصفهان بود و اكثر مسایل فقهی را از حضرت خاتم المجتهدین شیخ علی فرا گرفته بود. مهارت تمام در علم فقه خصوصا در عبادات پیدا كرده بود و در عنفوان «14» شباب به شرف زیارت بیت اللّه الحرام و مدینه حضرت خیر الائام مشرف شد و در وقتی كه مجتهد الزمانی سبب عزل میر غیاث الدین منصور شده در همان روز شمه‌ای از اوصاف حمیده میر معز الدین محمد در مجلس اشرف مذكور ساخت و خاطر نشان اشرف كرد كه هیچكس را از سادات «15» و نقبا و علما غیر او را لیاقت مرتبه سامی و
______________________________
(1)- ب، م، ن: «به» ندارد
(2)- ن: گفتار در عصیان و طغیان القاص میرزا و دین محمد خان و تاخت نمودن دین محمد خان مشهد مقدس معلی را
(3)- ن: جنگ مكی
(4)- ن: گذرانیده
(5)- ن: «تا» ندارد
(6)- ب، ن: توقف فرموده
(7)- ن: «به» ندارد
(8)- ن: «به» ندارد
(9)- ن: اوزبك
(10)- ب، ن: اوزبكان
(11)- ن: نشابور
(12)- ب، م، ن: بودند
(13)- ن: ابقی
(14)- ن: عنوان
(15)- م، ن: از انقیا و علما
ص: 314
[229] منصب نامی صدارت نیست. در آن «1» اوان میر در اصفهان تشریف داشت فرمان قضا جریان جریان به احضار او نافذ شد تا زمان وصول میر به درگاه اعلیحضرت، مجتهد الزمانی نواب و وكلا جهت او تعیین فرمودند و مهر توقیع ترتیب دادند. مدت هشت سال صدارت كرد و در ترویج شریعت غرا و تنسیق دین ملت زهرا سعی موفور و جهد نامحصور به ظهور رسانید و در رفع «2» بدع «3» هیچكدام از صدور آن مقدار سعی و جهد «4» ننمود كه مشار الیه. خصوصا در تخریب شیره خانها و دار الفسقه خمور و مسكرات و كسر آلات لهو و قمار و زجر فسقه و فجره و ملاحده. و با وجود این رتبه، مطایبه «5» بر مزاج آن حضرت غالب افتاده بود و لطایف و ظرایف دلپذیر ازو به ظهور می‌رسید. حسن خلق و فروتنی و تواضع* وی زیاده از حد و حصر بود و «6» این غزل «7» از نتایج طبع آن حضرت است. غزل:
به پیش ماه «8»رخت آفتاب یعنی چه‌به پیش خال و خطت مشك ناب یعنی چه
درون حلقه زلف تو رخ نمایانست‌وگرنه در دل شب آفتاب یعنی چه «9»
خیال نرگس مستت زهوش می‌بردم‌و گرنه با دل پردرد خواب یعنی چه «10»
عرق به روی تو هركس كه دید می‌گویدبه روی آتش سوزان حباب یعنی چه
هوای شمعی اگر نیست در سرت فیضی‌دلی پر آتش و چشمی پر آب یعنی چه «11» از جمله تصانیفش رساله‌ایست در اقسام میاه. «خیر الناس» تاریخ وفات وی یافته‌اند.
و هم درین سال مولانا سلطان محمد صدقی استرابادی كه از مشاهیر فضلا و شعرا بود در شهر رجب سنه مذكوره مهر سكوت بر لب نهاد از جمله تصانیفش شرح مطالع و دیوان قصاید و غزلیات. چون شرح احوال مولانا را در تذكرة الشعرا* به تفصیل در سلك تحریر در آورده این چند بیت «12» از اشعار مولانا مرقوم می‌گرد. قصیده: «13»
یاقوت آبدار لبت قوت جان دهدلب تشنه را به چشمه حیوان نشان دهد
زاهد كجا عمارت میخانه از كجاكار منست آن اجلم گرامان دهد
باز گرسنه، چشم به دور عدالتت‌گنجشك را به خانه چشم آشیان دهد و ایضا ساقی نامه. شعر: «14»
گرفتم كه از یمن اقبال و بخت‌شدیدر جهان صاحب تاج و تخت
به كشورستانی فریدون شدی‌به مال و زر افزون زقارون شدی
______________________________
(1)- ب، م، ن: «در آن اوان ... هشت سال صدارت كرد» تدارد
(2)- ب، م، ن: دفع
(3)- ن: بدفع
(4)- م: «و جهد» ندارد
(5)- ب: مطاتیه و مزاج.
م، ن: مطانیه مزاج
(6)- م، ن: «و» ندارد
(7)- ن: غزل را
(8)- م: «ماه» ندارد
(9)- ن: بیت را ندارد
(10)- ن: بیت را ندارد
(11)- ب، م، ن: این بیت را ندارد
(12)- ن: شعر. م: ندارد
(13)- ن: بیت ندارد
(14)- ن: بیت
ص: 315 سخن مختصر جمله عالم تراست‌سلیمانی و افسرت عرش ساست
نه این اعتبارات بی‌اعتبارهمه نیست گردد سرانجام كار این دو بیت نیز از همین ساقی نامه به خاطر بود ثبت افتاد. شعر «1»:
بسی به بود گبر نیكو سیرز دنیاپرست خدا بی‌خبر
اگر لات و عزی پرستد كسی‌از آن به كه دنیی «2»پرستد كسی و هم درین سال منتشا سلطان استاجلو به مرگ فجأ از عالم رحلت نمود.

سال «3» بیست و سیم از پادشاهی خسرو غازی، نوروز قوی ئیل پنجشنبه هشتم محرم الحرام ثلث و خمسین و تسعمائة

اشاره

در روز پنجشنبه نوزدهم ربیع الاول، رایات جلال از قزوین بیرون رفته به ییلاق خرقان تشریف بردند و از آنجا به زیارت امامزاده واجب التعظیم امامزاده عبد العظیم علیه التحیة و التسلیم فرمودند و پس از آن كه چند مدت در الكای ری [230] به سر بردند به واسطه حكایت مخالفت القاس* میرزا متوجه آذربایجان گشته به اوجان آمدند و از آنجا به دار السلطنه تبریز نزول اجلال فرموده چند روز در آن بلده توقف فرمودند كه القاس میرزا والده و فرزندان خود را به استشفاع به درگاه معلی فرستاده.

گفتار «4» در وقایع «5» احوال كثیر الاختلال القاس حق ناشناس‌

چون القاس «6» چند مدت در حكومت شروان ایام گذرانید، بخار نخوت و غرور در دماغ راه داده به واسطه چند روزه دولت بی‌مدار درین روزگار غدار حقوق ولی نعمت را بر كنار نهاده چشم از همه پوشیده و در تهیه اسباب «7» خلاف درآمده در آن باب كوشید «8» و از فحوای حقیقت مؤدای «الكفران اشد من الكفر» غافل شده، بعد از آن كه بر عالمیان مخالفت و طغیان او ظاهر گشت، شاه عالم پناه با خیل و سپاه روانه تبریز شده ارگنج اغلی را نزد القاس «9» فرستاده پیغام دادند. مشار الیه نزد القاس رفته حكایات درشت در روی او گفت القاس میرزا چون از توجه نواب مالك رقاب آگاه شد در تحیر افتاد «10» و مادر خود خان بیگی خانم «11» و پسر خود سلطان احمد میرزا «12» به استشفاع نزد پادشاه مطاع فرستاد. شعر:
یقین شد كه رنجش ز نادانی است‌سرانجام كارش پشیمانی است
به مادر چنین گفت كای پیر «13»زن‌تو خواهی مگر عذر تقصیر من
______________________________
(1)- م، ن: دنیا
(2)- م، ن: عنوان ندارد
(3)- ن: ایراد در فرستادن القاس میرزا مادر و ولد خود را به درگاه جهان پناه
(4)- ب: «احوال» ندارد
(5)- القاس میرزا
(6)- م، ن: و اسباب
(7)- ب، م، ن: كوشیده
(8)- ب، م، ن: القاس میرزا
(9)- م: افتاده و مادر. ن: افتاد مادر
(10)- م، ن: خانم را
(11)- م، ن: میرزا را
(12)- ن: بیت
(13)- ب، م، ن: پیره
ص: 316 شد آن بانوی پرخرد رهبرش‌كه زاده رود از پی مادرش و خانی بیگم خانم به درگاه عالمیان پناه آمده در مقام استغاثه و عذرخواهی آمده معروض داشت كه اگر به واسطه بدآموزی جمعی «1» از اشرار سیه روزگار القاس از جاده رقیت قدم بیرون نهاده بود اما از آن عمل قبیح و فعل شنیع نادم و پشیمان و خجل و ناتوان است و امید به كرم بی‌غایت خسروانه دارد كه گناه او را نابوده «2» انگاشته به مؤدای «3» حقیقت انتمای «وَ الْكاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ «4»» به او «5» عمل فرمایند، چه بعد از این از طریق متابعت و نهج مطاوعت قدم پدر ننهاده در مراسم یكجهتی و جانسپاری تقصیری نخواهد نمود. شاه ترحم نهاد نیز از تقصیرات وی «6» گذشته، از امرای عالی مقدار سید بیگ كمونه و موندوك «7» بیگ قورچی باشی و شاه قلی خلیفه مهردار و بدر خان و معصوم بیگ صفوی «8» متولی حظیره مقدسه صفیه صفویه را با والده القاس «9» روانه شروان گردانید. «10» ایشان در موضع جواد به القاس ملاقات كرده وی را «11» قسم دادند «12» كه دیگر اراده مخالفت ننموده قدم از جاده متابعت بیرون ننهد «13» و به دستور والی شروان بوده هر سال هزار تومان تبریزی بر سبیل خراج به خزانه عامره واصل ساخته هزار سوار به جارویساق فرستد. از این جانب شاه گردون مواكب از سهند كوچ كرده به تبریز آمده و در آنجا بركت خلیفه بگدلی «14» كه از مقربان القاس بود، با قرب چهل نقر از اقوام از «15» القاس میرزا فرار كرده به ملازمت* شاه دین پناه رسید. در تبریز «16» میان طایفه افشار و ذو القدر صورت مخالفت روی نمود و از جانبین سلاح و یراق پوشیده در خیابان مستعد جدال و قتال شدند. شاه جم جاه آگاه شد، خود سوار شده ایشان را به لطف و عنف ملامت نمود. لاجرم امرای [231] عالیشان به صلح و صلاح مایل شده شاه قلی خلیفه «17» ذو القدر و ابراهیم خان ذو القدر و علی سلطان ذو القدر و سوندوك بیگ «18» قورچی باشی افشار و شاه قلی سلطان افشار «19» و محمود خان افشار به دولتخانه مباركه آمده عهد نمودند «20» كه در مدت عمر با یكدیگر در «21» مقام خلاف و نفاق نباشند و قریب به مبلغ یكهزار تومان بر سبیل ترجمان به خزانه عامره رسانیدند. پس از آن شاه عالمیان با سپاه بیكران به جانب
______________________________
(1)- ب، م، ن: جمع اشرار
(2)- ب: نابود. م، ن: ندارد
(3)- ن: پنداری
(4)- سوره 3 آیه 134. م، ن. ندارد
(5)- ن: «به او» ندارد
(6)- ب: ای
(7)- ب، ن: سوندك. م: سوندپك
(8)- ب، م، ن: صوفی
(9)- م، ن: القاس میرزا
(10)- ب، م، ن: گردانیدند
(11)- ب، م: برو. ن: بدو
(12)- ن: داده
(13)- م: نهند
(14)- ن: بیگدلی
(15)- ب، م: «ز» ندارد
(16)- ب، م، ن: تبریز آمد و در آنجا میان
(17)- ن: «خلیفه» ندارد
(18)- ن: «بیگ» ندارد
(19)- م، ن: افشار به دولتخانه
(20)- م، ن: نمود كه
(21)- م، ن: خلاف نفاق
ص: 317
ایروان نهضت نموده «1» رایات نصرت آبات به صوب الكای گرجستان در حركت آمد و از راه شوره گل عبور نموده به آق شهر آمد. در آن ایام از یام تا شام و از صباح تا رواح پیوسته ابر چون دست كریمان سیم می‌پاشید و كوه از سبب سرما چون دل مخالفان دین از بیم می‌لرزید و در چنان حال شاه ظفر- مآل بر سر گبران شبیخون آورده لشكر اسلام چون به میان گبران شقاوت فرجام رسیدند، تیغ جهاد از نیام انتقام كشیده روی برف را از خون ایشان گلگون ساختند و بسیاری از گاو و گوسفند غنیمت گرفتند و خانه‌های آن بد كیشان را آتش زدند. در آن اوان آفتاب در آخر جدی بود از شدت برودت رود كر «2» منجمد شده مانند نقره خام می‌نمود عبور مردم اردو بی‌منت* جسر از روی آن بود و از بسیاری برف قله كوه و فضای صحرا و هامون یكسان شده بود. شعر «3»:
مانند پنبه‌دانه كه در پنبه تعبیه است‌اجرام كوههاست نهان در میان برف نواب كامیاب سپهر ركاب از آق شهر كوچ كرده روانه تبدی «4» شدند. ادر اثنای راه به لوند ببگ حاكم ز كم و كرم و باشی آجوق حاكم گرجستان به درگاه سلاطین پناه آمده به نوازشات خسروانه سرافراز گردیدند و باشی آچوق حاكم گرجستان خلعت پوشیده به الكای خود مراجعت فرمود و لوند بیگ روزی چند در خدمت پادشاه سعادتمند توقف نمود «5» چون به دولت و سعادت ملازمت مجلس همایون می‌نمود شاه دین پناه به تشریفات «6» فاخر «7» و انعامات وافر «8» و اسبان «9» را هوار و البسه زركاری وی را سرافراز ساخت.
بعد از آن رخصت حاصل كرده روانه دیار خود گردید و شاه دین پناه كوچ بر كوچ به گنجه آمد و از گنجه كوچ كرده در موضع بولاق «10» نزول نمود و از آن منزل ابراهیم خان ذو القدر و حسین خان «11» سلطان روملو و گوگچه سلطان قاجار و شاهوردی سلطان زیاد اغلی با سایر قورچیان موازی پنجهزار سوار جرار بر سبیل ایلغار به شماخی «12» كه در آن اوان خانه كوچ القاس «13» میرزا در آنجا بود فرستادند. امرا و غازیان توكل به امداد خالق بیچون و استعانت ملك مستعان «14» نموده از آب كر عبور كرده متوجه شماخی شدند مهتر دولتیار كه میر اردوی القاس بود خبردار گردید خانه كوچ القاس را برداشته به قلعه گلستان متحصن شد امرا و اركان دولت و عساكر بهرام صولت شماخی را تاخت نموده قلعه گلستان را محاصره كردند. آنگاه شاه نصرت دستگاه با فوجی از غازیان دولتخواه و یكجتهان بلا- اشتباه در یازدهم حجه سنه مذكوره از قوین اولمی از رودخانه كر گذشته به الكای شیروان «15» در آمدند* [232] و از آنجا كوچ «16» بر كوچ روانه علی چوپان گردیدند و در آن مقام سلیمان چلبی را كه در پای قلعه
______________________________
(1)- م، ن: نمود
(2)- م، ن: روز دگر
(3)- ن: «شعر» ندارد
(4)- م: نبدی
(5)- ب، م، ن: نموده
(6)- ب: به تقریبات
(7)- م، ن: فاخره
(8)- م: وافره
(9)- ن: اسپان
(10)- ن: فرخ بولاغی نزول نمود
(11)- م، ن: سلطان
(12)- م، ن: شماخی
(13)- م، ن: القاص در خلاصة التواریخ ج‌1 317 گفتار در وقایع احوال كثیر الاختلال القاس حق ناشناس ..... ص : 315
(14)- م، ن: «مستعان» ندارد
(15)- م، ن: شروان
(16)- م، ن: كوچ كرده روانه علی چوپان
ص: 318
گلستان بود با ششصد نفر از دلیران دلپسند «1» به طرف قلعه دربند فرستاد. در یك فرسخی قلعه مذكور كلانتر قبله «2» از نزدیك القاس «3» میرزا می‌آمد. غازیان او را با جمعی كه همراه او بود «4» منهزم گردانیدند و به قرب سی نفر از آن قوم بد اختر به قتل در آوردند. بعد از آن علم توجه به صوب قلعه برافراختند.
ساروقیماس و دلوقیماس به جنگ از دربند بدر آمدند «5». بعد از ستیز و آویز به قلعه متحصن شدند.
سلیمان چلبی مراجعت كرده به آب سمور آمد.
و هم درین سال از اطراف و جوانب از تركان دشت قبچاق و صحرانشینان و سرداران كوهستان مثل حسنعلی «6» بیك قیناق و قراقباد به پایه سریر اعلی آمده اظهار بندگی و مطاوعت نمودند. واب كامیاب مالك رقاب ایشان را به نوازشات و تفقدات از خلعت و كمر شمشیر زر و اسبان «7» تیزرو سرافراز ساختند.* ولادت مؤلف این كتاب قاضی احمد بن شرف الدین حسین الحسینی الشهیر میر منشی در دار المؤمنین قم سحر روز پنجشنبه هفتدهم شهر ربیع الاول این سال وقوع یافته.

سال «8» بیست و چهارم از سلطنت خسرو اقلیم چهارم نوروز پیچین ئیل جمعه هیجدهم شهر محرم اربع و خمسین و تسعمائة

اشاره

سابقا مذكور شد كه امرای شاهی نزد سالك طریق تباهی القاس «9» رفته او را قسم دادند.
مشار الیه بعد از فراغ آن و ارسال امرای عالیشان به درگاه همایون با شش هزار سوار و پیاده به غزای كفار چركس روانه آن حدود شدند «10» و خانه كوچ خود را در قلعه شماخی گذاشت و به سرعت هرچه تمامتر روانه دربند گردید. چون هوا سرد بود «11» به تشویش «12» تمام بر بعضی از آن بلاد استیلا یافته كشش و كوشش بسیار نمود* بالاخره شكست یافت. آنگاه معاودت نمود «13» به جانب شروان نهضت فرمود. قبل از «14» آن شاه «15» نظر برادر درویش محمد خان حاكم شكی «16» را با جمعی از ملازمان چنداول گردانیده بود فوجی از مردم چركس به ایشان رسیدند. شاه‌نطز پای‌ثبات افشرد و جنگ صعب نمود آخر به ضرب سنان چركسان از اسب افتاده به قتل رسید و در آن معركه پروندی آقای روملو و جمعی كثیر از ملازمان القاس «17» به قتل آمدند. چون لشكر چراكسه «18» پرجنود القاس «19» غالب آمدند القاس «20» به تصفیه صفوف و تهیه اسباب قیام نموده در برابر ایشان در آمده به یكبار
______________________________
(1)- م، ن: دلبند
(2)- ب، ن: قبیله
(3)- ن: القاص
(4)- م، ن: بودند
(5)- مز، ب: آمد
(6)- ن: حسن بیگ
(7)- ن: اسپان
(8)- ن: ایراد در عصیان القاس میرزا و رفتن شاه دین نپاه به تصوف شروان و شكست القاص میرزا و گریختن به استنبول
(9)- ن: القاص
(10)- ب، م، ن: شد
(11)- م: شده بود
(12)- م، ن: و تشویش
(13)- م، ن: «نمود» ندارد
(14)- ق: قبللز آن
(15)- م، ن: شاه جمجاه نظر
(16)- م، ن: سكی
(17)- ن: القاص
(18)- ن: چراكس
(19)- ن: القاص
(20)- ن، م: «القاص به تصفیه» ندارد
ص: 319
بر چركسان حمله كرد «1». چرا كسه هزیمت را غنیمت شمرده ملازمان القاس «2» آن جماعت را تعاقب نمود قرب سیصد نفر از كفار بداختر به قتل آوردند و عنان عزیمت به طرف دربند گردانیدند. بعد از وصول بدان حدود خبر رسید كه شاه دین پناه به شروان آمده، كوچ لشكریان تعاقب فرموده از آنجا كوچانیده‌اند و اكنون با سی هزار سوار مستعد جنگ و پیكارند. القاس «3» چون این خبر را استماع نمود امرای دربند سارو* قیماس و دلوقیماسب كه از مقربان او بودند با جمعی از مردم جرار بر سر شاهوردی «4» سلطان زیاد اغلی قاجار و محمد بیگ تركمان و سلیمان چلبی حسینی و محمد بیك شیر- بخت اغلی [233] طالش فرستاد. امرا با این سپاه در كنار آب سمور جنگ كرده غالب آمدند.
چون خبر به القاس میرزا رسید، محمد بیك افشار را با فوچی اشرار به جنگ رستم بیگ و پیكر- بیگ فرستاد. امرا در حوالی قبله با ایشان «5» جنگ كرده مغلوب ساختند و صد و شصت نفر از آن قوم بد اختر به قتل آوردند. محمد بیگ به مشقت بسیار برون رفت. و هم در آن ایام چوپان بیك ایچك اغلی را به زبان‌گیری ارسال نمود. مشار الیه چون به حوالی اردوی امرا رسید، قضا را شاهوردی «6» سلطان زیاد اغلی به سیر رفته بود وی را در راه گرفته روانه درگاه گیتی پناه گردانید «7» به فرمان اعلی به قتل رسید. آنگاه كور سهراب ذو القدر به دست افتاده به یاسا رسید. چون خبر آمدن القاس به دربند به شاه دین پناه رسید، شاهقلی خلیفه مهردار و بدر خان استاجلو و حسین جان «8» سلطان روملو و چراغ سلطان استاجلو را به مدد امرا كه در مقابل مخالفان نشسته بودند فرستاد. القاس «9» چون از توجه عساكر ظفر- اقتباس آگاه شد* بیم و هراس برو مستولی گشته به طرف خیالق «10» فرار كرد «11» و لشكر او فوج فوج رو- گردان شده به امرای شاهی پیوستند. القاس «12» از خیالق كوچ كرده در كنار آب سمور نزول نمود و امرا بر سر وی ایلغار كردند. شاهوردی سلطان زیاد اغلی و محمدی بیگ تركمان به قرب بیست نفر از ملازمان امرا در كنار آب سمور غافل به القاس رسیدند «13». القاس بی‌موزه سوار گشته به وادی فرار شتافت. غازیان از آب عبور كرده دست به تیغ و تیركمان برده حمله آوردند. ساتلمش «14» ملازم شاهقلی خلیفه به ضرب تیغ القاس زخم‌دار گردید. القاس «15» را چون آتش نخوت و استكبار كه از باده غرور و پندار بالا گرفته بود فرونشست و شكست خورده به مشقت تمام خود را به كوه رسانیده اكثر ملازمانش به دست غازیان گرفتار شدند* وی با چهل نفر از ملازمان به حوالی طرقود «16» رفته خود را به قرم «17» شمخال رسانید و از راه آزاق به دریا نشسته روانه كفه «18» شدند و از آنجا به استنبول نزد سلطان
______________________________
(1)- م، ن: كرده
(2)- ن: القاص
(3)- ن: القاص
(4)- ن: شاهویردی
(5)- ب: بایشان
(6)- ن: شاهویردی
(7)- م، ن: فرستاد
(8)- ن: حسین خان
(9)- ن: القاص
(10)- ن: خاضالق
(11)- م، ن: كرده لشكر
(12)- ن: القاص
(13)- ن: رسید القاص
(14)- ن: ساقلمش
(15)- ن: القاص
(16)- ن: ترفود
(17)- ن: بعزم
(18)- مز، ب، ن: كرد. م: كردنه
ص: 320
سلیمان خوندگار رفت و چون در قلعه دربند والده خود را با ملازمان اعتمادی مثل كهنه شاهوردی «1» و تنبلو احمد گذاشته در آنجا زر به نام خود زده بود، كتابتی نوشته نزد شاه عالمیان فرستاد كه من نزد خوندگار رفتم خواهید دید كه بر شما چه خواهم آورد «2». چون این خبر به مسامع عز و جلال رسید فرمود «3» كه القاس «4» بی‌حساب گفته از خوندگار بزرگتری هست. خدای عز و جل از همه بزرگتر است و قدرت او بزرگتر از قدرت خوندگار و ما و تو پیش قدرت او چه چیزیم و چه نماییم «5» و به تمثیل این ابیات خواندند. شعر: «6»
درآمد پشه‌ای از لاف سرمست‌دمی بر فرق كوه قاف بنشست
از آنجا بربرید و در عدم شدچه چیز افزود از آن كوه و چه كم شد
همه در جنب قدرت اینچنینیم‌اگر بر آسمان گر بر زمینیم آنگاه «7» این اشعار بر زبان آوردند. شعر: «8»
سعادت به بخشایش داورست‌نه بر دست و بازوی زور آورست
خدا كشتی آنجا كه خواهد برداگر ناخدا جامه در «9»تن درد

ایراد «10» حكایت در فتح قله گلستان و آن ولایت‌

چون مهتر دولتیار [234] ركابدار* بر متانت حصار و ذخیره بسیار و كثرت اعوان و انصار مغرور گشته دروازه‌ها* را بست. نظم: «11»
كشید آن كج‌اندیش «12»ناپاك كیش‌زخندق خطی از خطا گرد خویش
در قلعه نگشاد آن بی‌بصرفروبست بر بخت فرخنده در شاه عالمیان در آن تابستان در ییلاق خسانی «13» بالای شماخی نزول اجلال فرموده امر مطاع به نفاد پیوست كه امرا و لشكریان در گرد قلعه سیبه ساخته اسیاب قلعه‌گیری مهیا گردانند.
حمزه بیگ كاشانه سجن «14» اغلی را نزد دولتیار غلام و خواجكی پسر میریجان «15» تمغاچی كه با شلیغ گمراهان آن قلعه بودند به رسم رسالت فرستاد تا وی را از قلعه به پایین آورد. آن بی‌سعادتان او را به بالای برج آورده در نظر غازیان پاره پاره كردند و قرب سه ماه عساكر نصرت دستگاه قلعه را در میان گرفته همه روزه مابین ایشان مجادله و مقابله بود تا آنكه اراده گشاینده ابواب مراد و ویران كننده بنیاد نمك به حرامان بی‌اعتقاد متعلق به آن شد كه آن قلعه مفتوح گردد. مقارن آن بعضی از زنان كه در قلعه بودند، نسبت به آن جماعت «16» بدگمان بودند در وقتی كه مهتر كریه پیكر و تمغاچی‌زاده لاده از ارك قلعه به پایین رفته بودند، زنان به طناب خیمه كه در قلعه بود جمعی از
______________________________
(1)- ن: شاهویردی
(2)- ن: آورد و
(3)- ن: فرمودند
(4)- ن: القاص
(5)- م، ن: می‌نمائیم
(6)- ن: بیت
(7)- ب: «آنگاه» ندارد
(8)- ن: بیت
(9)- ن: بر
(10)- ن: محاصره نمودن غازیان ظفر شمار مهتر دولتیار را
(11)- ن: بیت
(12)- ن: بداندیش. ب: كج بداندیش
(13)- مز: حسانی. م، ن: حسانی
(14)- م: سخن
(15)- م: میرجان
(16)- ن: جماعة
ص: 321
قورچیان شاملو را كه حراست آن ضلع «1» بدیشان متعلق بود بالا كشیدند. قورچیان تیغها بیرون آورده مانند بلای ناگهانی بر سر مخالفان ریختند. مهتر دولتیار را با جمیع مردمی كه در قلعه بودند دستگیر كرده به درگاه شاه جهان پناه آوردند پادشاه جم‌جاه چون نظرش بر دولتیار نابكار افتاد اشارت كرده قورچیان قتال، كوتوال قلعه روح او را از قلعه بدنش اخراج فرموده سر پر شر او را بر سر نیزه كرده دل «2» بی‌اعتبار ارباب خذلان را به همگنان نمودند. پس حكم به تخریب قلعه واقع شد و شاه قلی خلیفه مهردار «3» و حسین جان «4» سلطان روملو از دربند گذشته بلاد قیاق «5» را تاخته نهب و غارت بسیار نمودند و از آنجا سالما غانما به اردوی معلی معاودت فرمودند.

ذكر «6» فتح قلعه دربند به تایید و استغانت خالق بیچون و چند

سابقا ذكر رفت كه القاس میرزا تاج انداخته به روم رفت. این خبر چون به پایه سریر اعلی رسید، امر جهانمظاع شرف صدور یافت كه بهرام میرزا و عبداله «7» خان و سایر سلطانان به امرا ملحق گشته قلعه دربند را احاطه نمایند. امرا امتثالا الامره الاعلی، قلعه را در میان گرفته كهنه شاهوردی «8» كه كوتوال قلعه بود حصار را مضبوط گردانید. فرمان شد كه نقبچیان «9» آهنین چنگ به كندن نقب پردازند «10» و توبچیان به انداختن توپ «11» مشغولی نمایند. چون دو سه ماه برین منوال گذرانیدند «12» بالاخره بروج آن را ویران ساخته بارو را مانند غربال سوراخ سوراخ گردانیدند. كهنه شاهوردی «13» قاصدی به درگاه شاهی فرستاده امان طلبید. شاه انجم سپاه جرایم او را عفو فرموده از سر كرده‌های او درگذشت.
كهنه شاهوردی «14» به اتفاق خان بیگی خانم والده القاس «15» بیرون آمده امان یافتند.* در آن اوقات «16» حاكم قلعه سلوط مسیح شروانی [235] كمر خدمتكاری بر میان بسته به درگاه آمده قلعه را تسلیم نمود. چون تمامی ولایت شروان با قهستان بار دیگر به تصرف اولیای دولت قاهره در آمد، شاه جم جاه ایالت «17» و دارایی «18» آن را به شاهزاده، ظفر لوا اسمعیل میرزا شفقت فرمود. «19» گوگجه سلطان قاجار را كه از امرای روزگار دیده بود به للگی «20» تعیین فرموده «21» دیگر امرای تابین تعیین نمود «22» والكا به جهت «23» ایشان مقرر شد و زر شاهلق كه مبلغی كلی می‌شد و داخل دفاتر بود به عجزه آنجا تصدق فرمودند و خود به نفس همایون علم عزیمت به جانب دار السلطنه تبریز برافراخت و در اوایل پاییز از آب
______________________________
(1)- ن: آنقلع
(2)- م: ذل
(3)- ن: و مهر
(4)- ن: حسینخان
(5)- ن: قباق
(6)- ن: بدست در آمدن قلعر دربند بار دیگر به توفیق كردگار داور
(7)- م، ن: عبید اللّه
(8)- ن: شاهویردی
(9)- ب، م، ن: تفنگچیان
(10)- ب، ن: بپردازند
(11)- م: باب
(12)- ن: كردند
(13)- ن: شاهویردی
(14)- ن: شاهویردی
(15)- ن: القاص
(16)- ن: اوان
(17)- ن: لایت
(18)- ن: دارای
(19)- ن: نموده
(20)- ن: للگی
(21)- ب، م، ن: فرموده و
(22)- ب، م: نموده الكا. ن: فرموده الكا
(23)- ن: به جهة
ص: 322
كر عبور كرده در روز سه شنبه بیست و سوم شهر شعیان سنه مذكوره در دولتخانه مباركه تبریز كه در صاحب آباد است نزول اجلال فرموده و در آنجا غوررسی «1» ملازمان القاس «2» میرزا كرده از هر كه آثار مخالفت و كفران نعمت ظاهر شده بود به سیاست رسید و آن سال قشلاق در تبریز دست داد.
هم درین سال دردی داود «3» كه از قبل سلطان سلیم پادشاه روم حاكم پاسین بود، با جمعی كثیر از رومیان شبیخون بر سر قایتمس «4» بیگ خنسلو «5» كه در الشگرد بود آورده غازیان اكثر به خواب رفته متفرق بودند كه بی‌خبر ایلغار رومیان بر سر ایشان چون خواب گران تاخت آورد «6» و قرب صد نفر از مردم الپاوت «7» به قتل رسانیدند. قایتمس بیگ و الو خان «8» بیگ سعدلو خود را به معركه انداختند و حرب عظیم واقع شد «9» و فیه قلیل به چنان لشكر كثیر غلبه كرده قرب سیصد نفر از رومیه به قتل آوردند و سرهای ایشان را در تبریز به درگاه عالم پناه فرستادند.

گفتار محاربه ولی سلطان یلكلوی ذو القدر با امرای كردستان‌

درین سال امرای كردستان به فرمان پادشاه روم سلطان سلیمان قرب پنجهزار سوار به ارومی «10» آمدند. ولی سلطان كه از جانب پادشاه عالمیان حاكم آن دیار بود، با سیصد سوار جرار از حصار بدر آمده از كثرت سپاه «11» كردان نه اندیشید و تیغ تیز از نیام كشیده بر قلب سپاه كردان تاخته در حمله اول جمعی را بر خاك خذلان انداخت. امرای كرد چون دستبرد یكلو «12» سلطان را مشاهده كردند خوفی تمام بر ضمیر ایشان مستولی شده «13» به جانب دیار خود فرار نمودند. ولی سلطان از دنبال آن قوم بد فعال روان شده جمعی كثیر از كردان كه به نهب و غارت حوالی الكای مذكور مشغول بودند به قتل آورده سرهای ایشان را به درگاه عالم پناه فرستاد وصیت شجاعت و دلاوری و تهور و مردانگی وی انتشار تمام یافت. و هم درین سال حسن بیگ* ولد دلو سلطان روملو به رسالت نزد «14» نظام الملك پادشاه هنددكن رفت. و هم درین سال آقا محمد بن آقا رستم روزافزون از جهان بوقلمون به داربقا «15» رحلت كرد. «16» وی «17» به غایت كریم و خیر بود* مدرسه‌ای در نجف اشرف و رباط الهاك در راه مشهد منوره از مآثر مبرات «18» اوست.

ذكر «19» آمدن برهان شروانی بدان ولایت و محاربه شاهزاده عالمیان اسمعیل میرزا با آن بی‌سعادت‌

چون شاه جم جاه خاطر از ممر ولایت مسطور «20» جمع ساخته به دار السلطنه تبریز آمد،
______________________________
(1)- ب: غورسی
(2)- ن: القاص
(3)- م، ن: دردی داد
(4)- ن: قاتیمش
(5)- م: خبلو
(6)- م: كرده
(7)- ب، ن: الپادت
(8)- م: الوجان
(9)- ن: شكست دادن ولی سلطان امرای بد نهاد اكراد را و فرستادن سر ایشان به درگاه شاه زمان
(10)- م: اردوی
(11)- ن: سپاه ناندیشید
(12)- ب، م: ایلكلو سلطان. ن: ولی سلطان
(13)- م: شده چون
(14)- ن: «نزد» ندارد
(15)- ن: دار البقا
(16)- م، ن: نمود
(17)- ن: مرد كریم
(18)- ن: میراث
(19)- م، ن: عنوان ندارد
(20)- م، ن: «مسطور» ندارد
ص: 323
برهان از نبایر «1» سلاطین شروان [236] بود سر عصیان از جیب طغیان برون «2» آورده از قیاق «3» به شروان آمد. چون این خبر به شاهزاده «4» عالمیان اسمعیل میرزا رسید، با سپاه بسیار متوجه دفع آن نابكار گردید. در موضع قپلان «5» برهان با مردم فراوان چپرها در كنار جنگل ترتیب كرده مقاتله «6» و مقابله را آماده گشته رایات عناد برافراشتند. فوجی از غازیان مسابقت نموده پیشتر از وصول رایات عالی نواب شاهزادگی به آن جماعت طاغی یاغی ملاقی«7» شده نیران جدال و قتال التهاب و اشتعال دادند. در آن اثنا شاهزاده قمرلقا با لشكر بسیار به رزمگاه رسید و از غلغله نفیر و كوس غازیان صدا در طاس فلك دوار افتاد. آخر الامر به مؤدای كریمه «8» «قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً» «9» طاقت صولت آن حضرت نیاوردند و برهان دانست كه سررشته دولت گسسته و ادبار قرین و «10» روزگار برگشته، روی «11» نكبت به صوب فرار آورده غازیان وی را تعاقب كرده جمعی كثیر از لشكری او به قتل آوردند و سرهای ایشان را از بدن جدا ساخته در زیر پای كمیت شاهزاده انداختند. در این «12» اثنا خبر رسید كه سلطان سلیمان خواندگار «13» به اتفاق القاس «14» میرزا «15» متوجه به تبریز شدند. نواب میرزایی با امرا و «16» لشكری لوای عزیمت به صوب اردوی سپهر رفعت برافراخت. بعد از توجه میرزا به جانب آذربایجان، چون در شروان كسی نبود، برهان فرصت غنیمت دانسته از قهستان بیرون آمده به شماخی رفت و آن دیار را تصرف نمود.

سال «17» بیست و پنجم از فرمان فرمایی آن خسرو غازی سریر سلطنت و جهانبانی نوروز تخاقوئیل یكشنبه سلخ محرم خمس و خمسین و تسعمائة

اشاره

درین سال سلطان سلیمان به اتفاق القاس «18» با شوكت و اساس و لشكر بی‌قیاس كه از ولایت انكرس و افلاق و بوسنا و سرف «19» و مورا و قرابوقدان و ایره «20» دوست و انادولی «21» و منتشا ایلی و قرامان و مرعش و حلب و شام و مصر و حجاز و یمن و دیار بكر و «22» عراق عرب «23» و كفه «24» جمع آورده بود با یراق تمام و توپ و تفنگ و عرابها متوجه آذربایجان گشت.
______________________________
(1)- ب، م، ن: سایر
(2)- م، ن: بیرون
(3)- م، ن: قساق
(4)- م، ن: به شاه
(5)- ن: فیلان. م: قیلان
(6)- ن: مقابله و مقاتله
(7)- م: تلاقی شده
(8)- ن: كریمه طاقت
(9)- سوره 17 آیه 81
(10)- م، ن: «و» ندارد
(11)- ن: كمیت به صوب
(12)- ن: درین
(13)- ن: خوندگار
(14)- ن: القاص
(15)- ن: میرزای
(16)- ب: بامرا
(17)- م: سال بیست دوم از سلطنت شاه گردون حشمت نوروز یونت ئیل دهم شهر محرم الحرام سنه اثنی و خمسین آذربایجان و رعایای آن مرز و بوم و بعضی سوانح كه در آن سال به وقوع پیوست
(18)- ب: القاس میرزا. ن: القاص
(19)- ن: شرف
(20)- ن: دایره
(21)- ن: ابادولی و مثلشاایلی
(22)- ب: «و» ندارد
(23)- ن: عراقعرب
(24)- ن: «و كفه» ندارد
ص: 324
تفصیل این اجمال آنكه چون القاس میرزا گریخته نزد خوندگار رفت، دروغ بسیار نقل نمود كه لشكر قزلباش با من متفق‌اند «1» و مرا می‌خواهند. خواندگار این حكایت را اذعان نموده بی‌تأمل «2» و تفكر برخاسته «3» متوجه شد و فتنه‌ای كه بعد از فوت ابراهیم «4» پادشا «5» سالها در خواب بود* به سخن القاس «6» بیدار گرید شعر: «7»
ملك با دل خویش در گفت و گوكه خود ملك ایران سپارد بدو
ولیكن به تدریج با انجمن‌به سستی بخندید بر رای من
به عقلش بباید «8»نخست آزمودبه قدر هنر پایگاهش «9» فزود
نهد «10»بر دل از جور غم بارهاكه ناآزموده كند كارها
به ایام تا بر نیاید بسی‌نشاید رسیدن به غور كسی چون شاه جم جاه از آمدن رومیان واقف شد، در چهارم جمادی الثانی سنه مذكوره از تبریز كوچ نموده در حوالی شنب غازان نزول نمودند و قرب یكماه در آن مقام به واسطه اجتماع سپاه ظفر فرجام [237] توقف فرمودند. حكم مطاع عز اصدار یافت كه سر راه رومیان را آتش زده چنانچه «11» در آنجا از غله و گیاه اثر نماند. قنوات «12» و كاریزها را مردم تبریز مسدود ساخته چنانچه آن مقدار آب جهت «13» آشامیدن ایشان كفاف تواند بود یافت نمی‌شد. عبد اللّه خان استاجلو و بدر خان استاجلو و حسین جان «14» سلطان روملو و شاهوردی «15» سلطان زیاد اغلی و علی سلطان تكلو به مرند فرستاده، خود به نفس نفیس به دره انا خواتون و از آنجا به كومر دره تا اشكنبر تشریف بردند. در كنار آب شور شاهزاده عالمیان اسمعیل میرزا با لشكر شروان به اردوی ظفر نشان ملحق گردید. سلطان سلیمان از راه دو غری به بارگیری آمده القاس «16» همراه الامه پیشتر به سیواس «17» آمدند القاس «18» از آنجا كتابتی طولانی به شاه علی «19» سلطان چینی حاكم وان نوشت كه كلید قلعه و ان را برداشته بیار كه حضرت خواندگار مرا پسر خوانده «20» ملك پدر را «21» به من ارزانی داشته غافل از آنكه بقا بقای خداست «22» و ملك ملك خدای «23» «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِی- الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ» «24» شعر:
كیست درین دایره دیر پای «25»كو «26» لمن الملك زند جز خدای
______________________________
(1)- ن، متفقند
(2)- ب، م، ن: بی‌تفكر و تامل
(3)- ن: خواسته و فتنه كه بعد
(4)- م: «ابراهیم» ندارد
(5)- م: پاشا
(6)- ن: القاص
(7)- ن: بیت
(8)- ن: نباید
(9)- ن: بارگاهش
(10)- ن: نتهد
(11)- م: «چنانچه» ندارد
(12)- ب، م، ن: قنواة
(13)- ن: جهة
(14)- مز، ب، ن: خان
(15)- ن: شاهویردی
(16)- ن: القاص
(17)- ن، سواس
(18)- ن: القاص
(19)- م، ن: به شاهقلی حسینی
(20)- ب، ن: خانده و
(21)- م، ن: «را» ندارد
(22)- م: خدایست
(23)- م، ن: خدا
(24)- سوره 3 آیه 26
(25)- م: در پای
(26)- ب، م: كوی
ص: 325
دیگر نوشته بود كه خوندگار تا هفت ساله یراق و چندین لشكر همراه آورده «1» و «2» ده هزار راویه «3» بر شتران بار كرده همراه دارد كه اگر ایشان به چول روند صد هزار آختجی روم كه همراه‌اند از عقب ایشان می‌فرستد «4» و از راویها «5» اسب و آدم را در چول آب می‌دهند.
القصه خواندگار الامه را با جمعی رومیان به تسخیر قلعه وان فرستاد و خود به جانب تبریز در حركت آمد و از قصبه خوی، علی پاشا و محمد پاشا «6» و احمد پاشا و حیدر پاشا و القاس «7» میرزا با چهل هزار سوار بر سبیل ایلغار بر سر امرای نامدار كه در چمن مرند بودند «8» فرستاد.
و «9» از این جانب عبد اللّه خان و شاهوردی «10» سلطان زیاد اغلی و علی سلطان تكلو را به قراولی فرستادند و غازیان نصرت پیشه در كرده «11» بیشه به مقدمه «12» لشكر روم رسیده در هم آویختند.
شاهوردی سلطان «13» جنگ مردانه كرده جمعی كثیر از رومیان را به قتل آورد. «14» چون عساكر روم زیاده از جنود قزلباش بود «15» و متعاقب یكدگر فوج فوج می‌رسیدند، امرا عاجز گشته پناه به كوه بردند. امرای عالی شان در شب خبر آمدن خوندگار استماع فرمودند «16» تبت «17» آقا كه وكیل حسینخان سلطان روملو بود با دویست نفر از غازیان به تحقیق خبر «18» ارسال كردند «19» و امیر- غیب بیك استاجلو با جمعی از اهل ستیز و آویز «20» روان «21» گردید.
ایشان به مقدم «22» لشكر روم رسیده جنگ‌كنان مراجعت نموده متوجه اردوی امرا گردیدند. القاس «23» میرزا با پاشاها «24» چون به مرند رسیدند در آن اثنا عبد اللّه خان و سایر سلطانان كوچ كرده رفته بودند و قرب دو هزار سوار كه به خیال دستبرد توقف نموده بودند «25» روی به میدان حرب آوردند و عنان كشیده حرب می‌كردند. رومیان تصور كرده «26» كه كمینی «27» هست جرأت نمی‌نمودند. «28» بعد از كشش و كوشش استفسار نموده «29» كه كمینی نیست دلیر شده، بریشان تاختند و غازیان جنگ‌كنان خود را از معركه بیرون [238] انداختند. رومیان ازین جلادت
______________________________
(1)- ن: دارد
(2)- م، ن: «و» ندارد
(3)- ن: رابیه
(4)- م: می‌فرستند
(5)- ن: رابیها
(6)- م، «و محمد پاشا» ندارد
(7)- ن: القاص
(8)- مز، ب: «بودند» ندارد
(9)- ب، م، ن: «و» ندارد
(10)- ن: شاهویردی
(11)- ب، ن: كرد
(12)- م، ن: به مقدم
(13)- ن: شاهویردی
(14)- ب، ن: آورده
(15)- م: می‌بودند
(16)- ن: نمودند
(17)- ب، م: نلت
(18)- ن: «به تحقیق خبر» ندارد
(19)- ب: كرده‌اند. م: كرداند
(20)- م: ستیز اونیز. ن: ستیزآویز
(21)- ب، م: روانه
(22)- م، ن: به مقدمه
(23)- ن: القاص
(24)- ب، م، ن: پادشاه
(25)- ن: «بودند» ندارد
(26)- ن: كردند
(27)- م: كمیتی
(28)- م: نمودند. ن: ننمودند
(29)- ن: نمودند
ص: 326
خایف و هراسان شدند و «1» امرا و سایر غازیان در منزل اشكنبر «2» به اردوی نصرت اثر ملحق شدند و چون امرای خوزستان و فارس و كرمان و عراق نرسیده بودند «3»، به مصلحت آنكه «4» ایشان جمع شوند، صلاح در رفتن به محاربه خواندگار «5» ندیدند و به رودخانه اهر «6» فرمودند «7» چه شاه جم جاه بارها حساب كرده بود كه خواندگار تخمینا سیصد هزار سوار جنگی سوای قلغچی «8» دارد و اگر هر كدام یك قلغچی «9» همراه داشته باشند، ششصد هزار آدم می‌شوند و در لشكر ایشان سوای پنكچری پیاده نمی‌باشد و اگر هر كدام یك رأس الاغ «10» داشته باشند، ششصد هزار الاغ می‌شود. «11» هر الاغی را شب دومن جو دوازده خروار «12» صد منی جو می‌شود و ششصد هزار نفر آدمی را هر كدام نیم من «13» آذوقه «14» سه هزار خروار می‌شود چنانچه «15» هر شب پانزده هزار خروار غله صد منی اجناس صرف باید «16» شد. بنابراین «17» چون قبل ازین كه خواندگار به سیواس آمد قرار یافت كه سه هفته توقف نماید كه «18» شتران را روغن بمالند، خاقان عالمیان كدخدایان و رعایای هر محل را طلبیده امر فرمودند كه غله شما را اگر غازیان «19» نخورانید «20» لشكر خواندگار خواهند «21» خورانید. اولی آنكه لشگر ظفر اثر خورانند «22». اگر چیزی بماند آتش زنند «23» و در عوض سه ساله مال و معاش معاف باشد. از این تدبیر شاه جم جاه را به خاطر رسید كه در سر كار خواندگار یكصد و پنجاه هزار خروار صد منی علیق «24» نزول باشد و یكصد و پنجاه هزار خروار صدمنی علیق و آذوقه دواب و لشگر ایشان «25» باشد و این سیصد هزار خروار صد منی آذوقه را پانصد هزار نفر شتر می‌باید سوای شتری كه یراق «26» و اسباب جنگ و توپخانه و سایر اسباب بر می‌دارد و بر تقدیر وقوع این پانصد هزار شتر كه در سر كار «27» خوندگار و لشكری مجموع آذوقه بیست روزه «28» ایشان می‌شود هرگاه كه همه جا سوخته و خورده شده باشد به غیر از بازگشتن چه علاج دارند و آذوقه بیست روزه را كه خورده باشند چه خواهند كرد و زر چه فایده ایشان می‌كند.
______________________________
(1)- ن: «و» ندارد
(2)- ن: استكبر
(3)- ن: بودند كه
(4)- م: «آنكه» ندارد
(5)- ن: خوندگار
(6)- ن: اسر
(7)- ن: فرودآمدفد
(8)- ن: قلقچی
(9)- ن: قلقچی
(10)- ن: اولاغ
(11)- ن: می‌شوند و
(12)- م: خراور
(13)- مز، ب، م: نیمن
(14)- م، ن: «آذوقه» ندارد
(15)- ن: «چنانچه هر شب ... تا ذو القدر را پادشاهی داده» ندارد
(16)- م: می‌باید
(17)- ب: برین
(18)- م: «كه» ندارد
(19)- مز، ن: غازیان را
(20)- ب، ن: نخورانند اگر
(21)- ب: خواهد
(22)- م: خوارنند
(23)- م: بزنند
(24)- ب، م: علیق و آذوقه
(25)- م: لشگریان
(26)- م: اسباب و یراق
(27)- م: ندارد
(28)- ب: روز
ص: 327
قطعه «1»:
گر همه زر جعفری داری‌مرد بی‌توشه برنگیرد كام
در بیابان غریب گرسنه راشلغم پخته به كه نقره خام شاه نصرت پناه به مؤدای «الحرب خدعه» با خواندگار عمل فرموده، جنگ روبرو ننموده «2» در مقام تضییع لشكر او به عنوان دیگر بودند و یقین بود كه چون جنگ روبرو واقع نخواهد شد و آذوقه بیست روز تمام می‌شود «3» مراجعت می‌نمایند و در برگشتن* چگونه به الكای خود معاودت خواهند نمود.
القصه چون خواندگار به خوی آمد، شاه دین پناه كس نزد عبد اللّه خان و امرایی كه در مرند به قراولی رفته بودند فرستادند كه اصلا خود را منمایند و در روز بازگشته در اشكنبر حاضر شوید كه چون خوندگار به تبریز رود باده «4» هزار كس پیش فرستاده ایلغار نمائیم والامه را در پای قلعه وان به دست آریم. امرای «5» مشار الیهم یك روز به واسطه آنكه پیشرو لشكر خواندگار بدیشان رسیده بود ایشان چون تاب مقاومت نداشتند به اردوی همایون در اشكنبر ملحق شدند. [239] خواندگار «6» از قصبه «7» یام عبور كرده در روز پنجشنبه بیستم شهر جمادی الاخر سنه مذكوره به شهر تبریز داخل شده در چرنداب نزول نمود و القاس میرزا به باغ عشرت آباد رفته در عرض چهار روز كه در تبریز واقع شده بودند علیق الاغان و شتران از پوست درختان و برگ می‌گذشت. «8» در عرض چهار روز موازی پنجهزار اسب و استر به چراگاه عدم شتافتند. در آن چند روز باد و گرد به مرتبه‌ای شد كه روز روشن تیره گشت و به واسطه تنگی خورش رومیان و عدم علیق الاغان كار بر ایشان تنگ شد. آنگاه لشكریان شروع در یغما و غارت شهریان نموده اهل تبریز چون كشتی شكستگان قلزم و عمان كه دل از جان كنده بودند فریاد و افغان به آسمان رسانیدند.
این خبر به سلطان سلیمان رسید، رستم پاشا را فرستاد كه لشكریان را از غارت باز دارد. و چون رستم به شهر آمد، جار رسانید كه كسی به رعایا مزاحمت نرساند و آن فتنه فی الفور تسكین یافت. خواندگار بعد از چهار روز از تبریز بیرون رفته به جانب دیار بكر در حركت آمد. شاه جم جاه كه در آن اوان در قراچه داغ بود انتظار امرای مسطوره، بهرام میرزا كه صاحب هزار كس و چراغ سلطان با پانصد نفر و «9» علی قلی بیك تركمان با سیصد كس و اللّه قلی سلطان حاكم دارابجرد با پانصد نفر و چرنداب سلطان شاملو حاكم ایج و نیریز «10» و فسا «11» صاحب
______________________________
(1)- م: «قطعه» ندارد
(2)- ب: نموده
(3)- م: می‌شود و
(4)- ب: با
(5)- م: «امرا» ندارد
(6)- ن: خواندگار بدیشان رسیده بود از عغبه
(7)- مز، ب، ن: عقبه
(8)- م: می‌گذاشت
(9)- ب، م: و چرنداب سلطان
(10)- ب، م: بزر
(11)- م: و صاحب
ص: 328
پانصد سوار و «1» ابراهیم خان حاكم شیراز با دو هزار و «2» پانصد كس و شاه قلی سلطان حاكم كرمان با یكهزار مرد و كپك سلطان حاكم كازرون سیصد «3» نفر و محمود خان حاكم كوه كیلویه با یكهزار كس، قورچیان قزوین و جماعت حاجی لر سوای غازیان بوی نوكر با پانصد و پنجاه نفر داشتند و امرای مذكوره در پنج فرسخی تبریز بودند و كس به كنار اردوی خواندگار فرستاده جمعی را گرفته به قتل می‌رسانیدند و این نیز باعث كوچ خوندگار شد. امرا به مسامع عز و جلال رسانیدند كه تا آمدن عساكر مذكوره «4» به اهر رویم و در آنجا باشیم تا امرا به اردوی همایون ملحق شده بعد از آن به هر چه مقتضای وقت باشد عمل نمائیم. در آن روز كوچ، چراغ سلطان و چرنداب سلطان و علی قلی بیك به اردو آمدند. روز دیگر كه «5» شاه خجسته منظر به اهر تشریف بردند، بابراهیم خان حاكم شیراز و اللّه قلی سلطان به اردوی همایون ملحق گشتند. در آنجا خبر داخل شدن خوندگار به تبریز به مسامع عز و جلال رسید. شاه آگاه در آن «6» اثنا به زیارت شیخ شهاب الدین اهری رفته، بعد از لوازم زیارت ادای وظایف عبادت، حضرت دست دعا به مناجات به درگاه خالق البرایا گشاده به این عبارت متلقی شدند كه خدایا تو فرموده‌ای كه دلهای شكسته را دوست می‌دارم و در دلهای شكسته‌ام محل رحم است، كه به غایت دلشكسته‌ام و از هیچكس امید مدد نیست. تیر دعای آن عالم آرای بر هدف اجابت خورده خواندگار بیشتر از چهار روز در تبریز توقف نكرده بازگشت. شعر: «7»
تو با خدای خود انداز كار و دل خوش‌داركه رحم اگر نكند مدعی خدا بكند قبل از آنكه خواندگار باز گردد «8»، نواب [240] مالك رقاب با امرا در میان نهادند كه سه هزار كس مقرر كرده او را برداشته از راه دریا به جانب اردو باد بیرون برد و ده هزار بیشتر بر سر الامه ایلغار كنند و پنجهزار كس به قارص رود و خود به نفس همایون از عقب ایشان كوچ كرده عقب لشكر ظفر اثر را داشته باشد. امرا الامه را گرفته دروان و هر جا از سر راه كه غله باشد بسوزانند. اگر خواندگار از عقب آید از آنجا به چخور سعد روند و لشكری كه «9» به قارص رود جماعات بنا و فعله «10» كه به عمارت قلعه قارص فرستاده‌اند به قتل آورند «11». امرا معروض داشتند كه تا بهرام میرزا و باقی امرا به اردوی معلی ملحق نمی‌شوند رفتن صلاح دولت نیست.
مقرر شد كه در اهر باشند و ابراهیم خان را به سه «12» هزار كس به قراولی فرستادند. درین اثنا قورخانه خاصه كه «13» در عراق بود دویست و پنجاه خروار یراق قورخانه بر شتران اعراب بادیه بار كرده به اردوی همایون رسانیدند. قضار اعربان «14» شب شتران را برداشته متوجه عراق شدند.
______________________________
(1)- م: «و» ندارد
(2)- م: «و» ندارد
(3)- ب، م: با سیصد
(4)- م: مذكوره كه
(5)- م: «كه» ندارد
(6)- مز: دار آن
(7)- م: «شعر» ندارد
(8)- م: گردید
(9)- م: رود جماعت بنا به قلعه فارص فرستاده‌اند
(10)- ب: قلعه قارص. مز، م، ن: قلعه
(11)- ب: آوردند
(12)- ب: سی
(13)- م: «كه» ندارد
(14)- م: قوریان. ن: قوربان
ص: 329
رأی جهان‌آرای صلاح در آن دید كه یك منزل «1» پس نشسته قورخانه را به اردو «2» آورده در آنجا به لشكریان قسمت فرمایند. بعد از آن كوچ كرده پیش آیند. چون به یراق بخش كردن مشغول شدند، خبر رجعت خواندگار چنانچه ذكر رفت به اردوی همایون رسید كه روز دوشنبه بیست و چهارم شهر جمادی «3» الثانی خواندگار «4» از تبریز بیرون رفت یتیمان و اجلاف تبریز «5» از عقب اردوی وی عنان ریز رفته جمعی كثیر را از رومیان به قتل آوردند. ابراهیم خان كه از عقب به قراولی رفته بود با محمدی بیك تركمان در حوالی شبستر با پاشای شام و دیار بكر و مرعش جنگ عظیم نموده به نیروی دولت و اقبال بی‌زوال شاه خجسته فعال امیر عیطان «6» را با دویست نفر از رومیان به قتل آوردند. خوندگار هر روز سه چهار فرسخ راه بیشتر نمی‌توانست رفت و لشكری وی از خوف چنداولان جنود ظفر نشان از حوالی اردو و عرابه دور «7» نمی‌شدند.
خواندگار «8» از راه كردستان «9» به وان «10» رفت. شاه علی سلطان چینی كه در آن اوان از جانب شاه عالم پناه كوتوال آن قلعه بود آغاز جدال و قتال كرده سپاه روم به یكبار هجوم آورده در نلداختن توب و تفنگ شروع نمودند. قبل ازین هفت بادلیج و شش توپ در عادلجوز ریخته بودند در آن اوقات برداشته همراه به بروج قلعه انداختند شاه علی سلطان از غایت بیم و هراس حصار را تسلیم نمود. سلطان سلیمان حكومت آنجا را به اسكندر پاشا رجوع نموده متوجه دیار بكر گشت. چون شاه دین پناه از عقب خواندگار روانه شد، به چالدران كه فرمودند شاه علی سلطان افشار حاكم و محمود خان حاكم «11» كوه كیلویه و كپك «12» سلطان در آن روز «13» به اردوی همایون ملحق شدند. بعضی از امرا معروض داشتند كه شبیخون بر سر لشكر خواندگار برند. نواب كامیاب مالك رقاب فرمودند كه از آنجا به ارض روم «14» توجه فرمایند كه چون خواندگار بشنود كه لشكر قزلباش به الكای او رفت، از وان كوچ نماید. «15» رأی بدین قرار داده چون به سمع اشرف رسیده بود كه خواندگار علی بیگ [241] برادر محمد خان ذو القدر را پادشاهی داده و عثمان چلبی «16» قوللر «17» آقاسی را با چهار هزار كس به تعمیر قلعه قارص كه در سرحد گرجستان واقع است فرستاده، «18» بنابر آن شاهزاده عالمیان اسمعیل میرزا «19» با هفتهزار «20» سوار و گوگجه سلطان
______________________________
(1)- مز، ن «یك» ندارد
(2)- م: اردوی
(3)- ب: حمیدی
(4)- م: خوندگار
(5)- ب: تبریر را
(6)- ب: عنطان
(7)- ب: «دور» ندارد
(8)- م: خوندگار
(9)- ب: كرداستان
(10)- ب: لوای
(11)- م: «حاكم» ندارد
(12)- ب، م: كومك. مز: كمك
(13)- ب: در اندروز با اردوی
(14)- ب: ارض الروم
(15)- ب: نمایند
(16)- ن: چلپی
(17)- م: قولر
(18)- م: فرستاد
(19)- ن: میرزا و عساكر نصرت انتما و هزار رومی
(20)- ن: هفت هزار كس
ص: 330
قاجار «1» به قلع قلعه قارص فرستادند «2» كه بدانجا رفته مردم آنجا را به قتل آورد. شاه جم جاه به ارجیش فرمودند. نواب شاهزاده ظفرلوا اسمعیل میرزا و عسكر نصرت انتما دو هزار رومی و و پنجهزار دیگر از عمله و فعله و ارباب صنعت كه از عماسیه و توقات و سیواس «3» و آق «4» شهر و ارزنجان و بای برد و كماخ و ترجان و ارض روم و سایر آن مرز و بوم آورده بودند به قتل آوردند «5» و فوجی از آن روز برگشتگان از بیم جان خود را به قلعه انداخته جنود ظفر ورود آن قلعه را در میان گرفتند. بعد از سه روز سپاه عالم‌سوز به قلعه جنگ انداختند و سیلاب رعب و هراس اساس وقار ساكنان حصار «6» اندراس داده امان طلبیده از قلعه بیرون آمدند. عثمان چلبی كه سردار آن اشرار بود، با ششصد كس به درگاه شاهزاده عالی تبار آمد. در اثنای ملاقات آن دیوانه حماقت صفات بی‌تقریب «7» دست به شمشیر برده بر دوش طویقون «8» بیك قاجار زد. به یكبار آن گروه جرار به شاهزاده عالی مقدار حمله «9» كردند. آن حضرت از غایت جرأت قطعا از جای خود حركت نكرده، بنابر آن حكم «10» عالی بر قتل ایشان صدور یافت، تمامی ایشان را به قتل آورده قلعه را خراب كرده روانه اردوی معلی شدند. در آن ایام بهرام میرزا از همدان با سپاه فراوان و شاهزاده ظفر انتما اسمعیل میرزا از قلعه قارص به اردوی سپهر اقتباس ملحق شدند. شاه قلی سلطان افشار با سپاه بسیار به تاخت الوسات آن حدود روانه نمود. ایشان تمامی احشامات اخلاط را غارت كرده موازی پنجهزار اسب و صد هزار گوسفند و پنجاه هزار گاو به دست آوردند. نواب مالك رقاب الكای خنس «11» را تاخته و سوخته روانه پاسین «12» گردید. شاهزاده عالمیان اسمعیل میرزا و بهرام میرزا در پاسین به اردوی ظفر قرین ملحق شدند و در آن اوان شاهقلی سلطان و محمود خان و شاهوردی «13» بیگ كچل كه به قراولی رفته بودند، با دو هزار نفر كه از جانب خواندگار به قراولی «14» آمده «15» بودند جنگ كرده جمعی را به قتل آورده سرهای ایشان را به درگاه عالم پناه آوردند. پیر قلی بیگ افشار با مردمان* «16» قابوخلقی جنگ كرده چند نفر از آلای بیگی «17» را گرفته به نظر اشرف رسانید.
خواندگار اولامه «18» و پاشای «19» ارض روم و پاشای «20» سیواس را «21» با سیزده هزار سوار جرار جهت «22» احتیاط كار به ارض روم ارسال نمود و خود متوجه الكای موش «23» شد تا خود را به دیار بكر اندازد «24» و
______________________________
(1)- ن: قاجار را
(2)- ب، م، ن: فرستاد
(3)- ن: و ارض روم و سایر آنمرز
(4)- م: به
(5)- ن: آورده فوجی. م: آورده بودند فوجی
(6)- ن: حصار را
(7)- ن: بصیرت
(8)- ن: طیقون
(9)- نسخه‌ها: حمل
(10)- ب: حاكم
(11)- م، ن: حبش
(12)- ن: یاسین گردیدند
(13)- ن: شاهویردی
(14)- ب: بقراء
(15)- م: رفته و آمده بودند
(16)- م: مرویان
(17)- الابیگی
(18)- ن: الامه
(19)- م: پادشاه
(20)- ن: پاشاه
(21)- م، ن: «را» ندارد
(22)- ن: جهة
(23)- ن: مسوش
(24)- م: اندازند
ص: 331
تفنگچی بسیار چنداول گردانید. چون این خبر به سمع انور رسید، با سپاه بسیار از عقب او ایلغار نمود و «1» قبل از وصول موكب ظفرنشان، ایشان از راه بتلیس «2» عبور نموده خود را به آمد رسانیده بودند. شاه مالك رقاب علی سلطان تاتی «3» اغلی را با دو هزار سوار جرار به تاخت اخلاط و گزل «4» دره و عادلجوز ارسال نمود. سپاه بحرجوش [242] رعد خروش الكای موش را سوخته چنانچه اثر از هیچ چیز در آن حدود نماند. در خلال این احوال امام قلی خلیفه جمشكزكی «5» چاوشی «6» را كه از نزد سلطان سلیمان می‌آمد گرفته به درگاه علیه آورد «7» و معروض داشت كه الامه در ترجان «8» نشسته است.
نواب مالك رقاب به عزم دفع آن مردود از راه سعین «9» به ترجان روان «10» شده ایلغار فرموده به سرعت رفتند. عساكر گردون «11» مآثر فوج فوج ده روزه راه [رفتند] و غارت بسیار كرده مراجعت نمودند. شاه جهانیان از ترجان متوجه ارزنجان «12» گشت. شاهزاده عالمیان اسمعیل میرزا در یوم الاحد بیست و هفتم شهر جمادی الاول سنه مذكوره با سپاه بی‌شمار پیشتر «13» روانه شد. شاهزاده «14» اسمعیل میرزا در حوالی بای‌برد به محمد پاشا تك «15» اغلی دوچار خورد و پاشای مذكور هزیمت را غنیمت دانسته فرار نمود و لشكر ظفر اثر رومیان را تعاقب نموده چهار صد و پنجاه سوار از رومیان دیوسار به قتل آوردند. چون بلده ارزنجان «16» از موكب وصول پادشاه ظفر نشان نشانه روضه رضوان گشت، و فضای بیابان و صحرا از خیمه و خرگاه مالامال «17» شد، شهر مذكور را سوخته و مردم را غارت كرده خاك آن بلده را به باد فنا دادند «18». شاه دین پناه قورچیان ذو القدر «19» را به قراولی فرستاده ایشان در محلی از برای استراحت نزول نمودند و به فراغت خاطر به خواب رفتند. عثمان چلبی رومی كه از «20» پیش سلطان سلیمان آمده بود، بر سر ایشان ریخته ذو القدران چون شیر ژیان از جای برجستند و به مدافعه و مقابله مخالفان مشغول شدند و دست به تیر و تیغ «21» گشاده دل مخالفان در اضطراب افتاده «22» رومیان را مغلوب گردانید «23» و سی نفر از ایشان «24» را به قتل آوردند و سرها و اخترمها به شاه دین پناه گذرانیدند.
______________________________
(1)- م، ن: «و» ندارد
(2)- ن: بتلس
(3)- ن: نامی را
(4)- ن: كوزل
(5)- ن: چموش گزك
(6)- ن: چاوش
(7)- م، ن: آورده معروض داشت
(8)- ن: ترخان
(9)- م، ن: تعیین ترجان
(10)- م، ن: روانه
(11)- م، ن: نصرت
(12)- م، ن: آذربایجان
(13)- ن: «پیشتر» ندارد
(14)- ن: شاهزاده عالمیان
(15)- م، ن: بك
(16)- م، ن: آذربایجان
(17)- ن: بالا
(18)- م، ن: داداند
(19)- ن: ذو القدر را
(20)- ب: از سلطان. م، ن: از نزد سلطان
(21)- ن: به تیغ و تیر
(22)- ب، م، ن: افتاد
(23)- ب، م، ن: گردانیدند
(24)- ن: ازیشان
ص: 332
آن حضرت در روز چهارشنبه چهاردهم رمضان از بلده ارزنجان «1» معاودت نموده در اوایل شهر شوال سنه مذكوره به دولت «3» و اقبال در اوج كلیسا نزول اجلال نمود «2» و شاهزاده مظفر لوا اسمعیل میرزا و عبد اللّه خان و گوگجه سلطان را به شروان روانه ساخت. چون ماهچه‌لوای جهانگشای «4» پرتو وصول بر كنار آب كر انداخت و سوندوك «5» بیگ قورچی باشی با «6» دو هزار و پانصد قورچی به تاخت شكی روانه گردانید و قورچیان آن دیار را تاختند و رایات تسلط برافراختند و درویش محمد خان «7» شكی از قوت غازیان پناه به قلعه كیش برد. در آن اثنا خبر آمد كه القاس «8» میرزا به عراق آمده است و خانه كوچ بهرام میرزا كه در همدان بود غارت كرده در قراباغ این اخبار به مسامع عز و جلال رسید. بنابر آن قورچیان به اردوی ظفر نشان معاودت نمودند و شاهزاده عالمیان و عبد اللّه خان نیز به اردو پیوستند. شاه كامیاب مالك رقاب در اوایل زمستان ایلغار فرموده كوچ بر كوچ از راه اردبیل و طارم و خلخال روانه قزوین گردید و در روز چهارشنبه بیست و سوم «9» ذی حجه سنه مذكوره قزوین از قدوم همایون رشك خلد جنان «10» گشت و قشلاق در قزوین واقع شد [243].

آمدن* القاس «11» به عراق و عرض بعضی احوال بر سیبل اجمال‌

شعر:
سخن مختصر گردش روزگارسر فتنه دارد چو گیسوی یار
ز دیوار و در فتنه سر بر زده‌ز هر سو بلایی «12»دگر سر زده چون در آن زمان كه شاه عالمیان در ارزنجان «13» نزول نموده «14»، خوف تمام بر ضمیر سلطان سلیمان استیلا یافت القاس «15» میرزا با پنج شش هزار سوار از طرف «16» كردستان «17» به همدان فرستاد. القاس «18» چون از حدود دیار بكر از خواندگار «19» جدا شده از راه عراق عرب در سیم شهر شوال سنه مذكوره بدان بلده طیبه رسید، خانه كوچ بهرام میرزا را به دست آورده پسر خرد «20» بدیع الزمان میرزا «21» را برداشته اردوی بهرام میرزا و چراغ سلطان را غارت كرده روانه خطه قم گشت.
چون خبر آمدن وی به قم رسید، آصف جاه میرزا عطاء اللّه كه از جانب شاهقلی خلیفه
______________________________
(1)- م، ن: آذرتابجان
(2)- م، ن: «و» ندارد
(3)- م، ن: نمود
(4)- م: جهانگشا
(5)- ن: سوندك
(6)- ن: «با» ندارد
(7)- م، ن: محمد سلطان
(8)- ن: القاص
(9)- ن: سیم
(10)- م: جهان
(11)- ن: القاص
(12)- ن: بلای
(13)- م، ن: آذرتابجان
(14)- ب، ن: نمود
(15)- ن: القاص
(16)- ن: «طرف» ندارد
(17)- م: «به» ندارد
(18)- ن: القاص
(19)- ن: خوندگار
(20)- م، ن: خود میر بدیع الزمان میرزا را برداشة
(21)- ب: میرزا را
ص: 333
مهردار وزیر آن مملكت بود، با سادات و اعیان از مملكت بدر رفته «1» جمعی از تمغاچیان را مقرر شدند «2» كه قلعه و حصار را بسته نگاه دارند. آنگاه القاس «3» میرزا به ظاهر بلده آمده نزول نمود. چون یكدوروز به امر محاصره اقدام نمودند مقارن این، ضلعی از حصار كه به جانب اردوی القاس «4» میرزا بود كه متصل به درب ساوه است، فرود آمد بعضی از سادات كه در قم مانده بودند، مثل مرحومی میر سید علی رضوی و سادات آستانه مقدسه منوره معصومه، بالضروره القاس «5» میرزا را استقبال كرده القاس «6» میرزا «7» در روز یكشنبه هجدهم شهر شوال سنه مذكوره به بلده قم داخل شد و از آنجا به میدان صفی آباد كه در درب اصفهان واقع است نزول فرمود و محمد بیگ افشار را با جمعی در آن زمستان به تاخت ری فرستاد «8». ایشان ری را غارت كرده به اردوی وی «9» مراجعت كردند و قرب چند روز القاس «10» میرزا در بلده قم توقف نمود. «11» لشكر «12» متفرقه «13» از كرد و رومی كه با وی بودند، دست به «14» بیداد گشوده، مطالبات نامقدور از «15» رعایا می‌نمودند.
هركس را هر جا كه می‌دیدند برهنه كرده خانها را غارت «16» می‌كردند. «17» چون والد مؤلف میر- منشی قمی كه در آن اوان در ملازمت ركاب ظفر انتساب شاه كامیاب مالك رقاب می‌بود، صونك «18» وی را به ملا افضل اصفهانی كه انشای او بدو متعلق بود داد. ملا مبلغی كه حسب الحكم اشرف به سیور غال میر و برادران او مقرر بود مسترد گردانید و بدان علت از نقد و جنس و شتر و دواب بیشتری از عم مولف گرفت «19».
القصه القاس «20» چون كار قم را ساخت و دیگر امیدی نماند، هوای «21» فتح كاشان در سرش جای كرده بدان طرف توجه نمود. چون بدان ولایت رسید بر آنجا نیز مستولی شده، در آن اثنا ملازمان او از مردمان امرای شاهی كه از یساق ارزنجان «22» جدا گشته به الكای خود می‌رفتند گرفته نزد وی آوردند. آن جماعت نقل نمودند كه شاه عالمیان «23» پناه با خیل و سپاه به نزدیك رسیده است. بنابر آن خوف تمام بر ضمیر وی مستولی شده متوجه اصفهان گشت.
______________________________
(1)- م: رفتند
(2)- م، ن: كردند
(3)- ن: القاص
(4)- ن: القاص
(5)- ن: القاص
(6)- ن: القاص
(7)- مز، ب، ن: میرزا را
(8)- م: فرستاده و
(9)- ب، ن: «وی» ندارد. م: او
(10)- ن: القاص
(11)- ب، ن: نموده
(12)- م: لشگری متفرقه كرد رومی
(13)- ب، ن: متفرقه كرد رومی
(14)- ب، م: بر
(15)- ب: دراز كرده رعایت نمی‌نمودند هركس را. دراز كرده رعایت نمی‌نمودند هركس هر جا. ن: طلب نموده رعایت نمی‌كردند هركس را
(16)- ن: می‌غارتیدند
(17)- ب: كرده
(18)- م: صوبك
(19)- م: گرفته
(20)- ن: القاص
(21)- م، ن: سودای
(22)- م، ن: آذربابجان
(23)- م، ن: عالم
ص: 334
چون «1» القاس «2» با لشكر اكراد و رومی «3» و بومی بدنهاد بی‌اعتقاد خرابی كنان در حوالی اصفهان نزول نمود، اكابر آن دیار از سادات «4» نقیب شاه تقی الدین محمد و میر غیاث الدین محمد میر میران مردم [244] نواحی «5» «6» را به شهر درآورده «7» به اتفاق غفران پناه میرزا شرف «8» جهان كه قبل از شاه عالمیان اردوی خانه كوچ را بدان بلده طیبه برده بود اسباب حصار داری به اكمل وجهی مرتب گردانیدند «9». القاس «10» به خیال آنكه بی‌جنگ و پیكار دروازه‌ها را بگشایند، و حال آنكه شهریان روز به روز در استحكام برج و باره می‌افزودند، سپاه القاس «11» به جنگ اقدام نموده اصفهانیان به ضرب تفنگ مرگ آهنگ آن گروه را «كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ» ساختند و قرب چند روز آن بخت برگشتگان سیاه روز در حوالی شهر نشستند. مفخر زمان میرزا شرف جهان و مردم اردوی همایون پادشاه «12» تقی الدین محمد* و میر میران و اكابر و اعیان به اتفاق پیادگان میدان دلاوری و به تأیید نامتناهی «13» شهر را نگاه داشته، آنگاه خبر رسید كه بهرام میرزا و ابراهیم خان با جمعی از دلاوران به عزم رزم او به بلده كاشان رسیدند. القاس «14» از غایت بیم و هراس در روز یكشنبه غره ذی قعده سنه مذكوره عازم مملك فارس شد. چون به قلعه ایزد خواست «15» رسید، بی‌جهت «16» مردم آنجا را قتل‌عام فرمود.
شعر: «17»
چون تیره شود مرد را روزگارهمه آن كند كش نیاید به كار پس از آن متوجه شیراز شد. چون پلهای «18» بند امیر را كشیده بودند از راه قرب اعلی به زیرپای قلعه سفید رفت. در آن ایام جنید بیگ برادر ابراهیم خان با خانه كوچ ذو القدران در آنجا بود. برج و بارو مضبوط گردانیده، خاطر به تحصن قرار دادند. القاس «19» در آنجا پنج روز توقف كرده چون گرفتن قلعه محال بود «20» كوچ كرده روانه بهبهان شد. قایدان شولستان و ممسنی «21» موازی هزار نفر جمع شده كس نزدیك جنید بیگ فرستادند كه صلاح چیست. جنید بیك گفت امروز با «22» آن قوم بدروز مقاومت مكنید «23» كه فردا مستعد «24» شده به پایان آییم «25» به اتفاق به دفع اهل نفاق رفته جلادت و مردانگی كنیم. ایشان بی‌تحملی كرده «26» و جوق جوق شده یگ فوج از
______________________________
(1)- م، ن: «چون» ندارد
(2)- م، ن: القاص
(3)- ن: رومی بدنهاد
(4)- ن: سادات و
(5)- ن: فوجی را
(6)- م: فوجی
(7)- ن: در آوردند
(8)- م: اشرف
(9)- مز، ب، ن: گردانیدند
(10)- ن: القاص
(11)- ن: القاص
(12)- مز، ب: پاشا
(13)- ب، م: شهرا
(14)- ن: القاص
(15)- م: خواث. ن: خوات
(16)- ن: جهة
(17)- ن: بیت
(18)- ن: تلهابند
(19)- ن: القاص
(20)- ب: «بود» ندارد
(21)- م، ن: شبی
(22)- ب: به
(23)- م، ن: نكنید
(24)- ن: متعهد
(25)- م: الیم
(26)- م: «كرده» ندارد. ن: «كرده و» ندارد
ص: 335
عقب اردوی ایشان رفتند و شتر و اسباب بسیار گرفتند و جوقی دیگر در زمین همواری بی‌صرفه خود را بر ایشان زدند و قرب سی نفر از آن قوم پریشان به قتل آمدند و آخر الامر القاس با هفتصد سوار مسلح به مدد رسیده ایشان را مغلوب ساخته چهل نفر را كشته باقی فرار نمودند و باز از عقب آن فوجی كه به تالان رفته بودند رفت و ایشان را نیز شكسته كسیب خود را ستاند. چون به بهبهان رسید، مردم آن دیار فرار كرده بودند. آنجا را سوخته در ماه ذی حجه سنه مذكوره به شوشتر نزول كرد لشگریانش به دروازه حمله آوردند. مخدومزاده‌های امیر «1»- اسد اللّه صدر خصوصا میر سید علی و میر عبد الوهاب كه مرجع و مآب آن دیار بودند از شهر برون آمده به زخم شمشیر آبدار غبار آن فتنه را نشاندند و به هر جا كه آن جماعت «2» هجوم می‌آوردند ایشان فدایی‌وار به مدافعه می‌شتافتند تا آنكه القاس «3» خایب «4» و خاسر از سر شوشتر برخاسته در دزفول هم كاری نساخته از راه قلعه بیات به حدود بغداد رفت.

ذكر بعضی احوال كه در این سال به وقوع انجامید [245] علی سبیل الاجمال‌

درین سال علی سلطان ازبك برادر دین محمد سلطان با شش هزار سوار «5» اراده تاخت استرآباد نمود. شاه علی «6» سلطان استاجلو كه حاكم آن الكا بود با هفتصد نفر از دلاوران چون شیر ژیان از جنگل جرجان بیرون آمده «7» بر علی سلطان حمله نمود «8». ازبكان نیز به عجب تمام ثبات قدم نمودند و آن دو لشكر جلادت آیین «9» تیغ انتقام از نیام بر آورده به محاربه اشتغال نمودند.
عاقبت الامر «10» ازبكان پشت داده رو به فرار آوردند. غازیان با ننگ و ناموس ازبكان را تعاقب نموده سیصد كس از ایشان را «11» به قتل آوردند و سرهای آن جماعت «12» را به درگاه معلی فرستادند.
ملازم شاه علی «13» سلطان در آذربایجان به اردوی همایون رسید و خبر شكست علی سلطان را به عرض اشرف رسانید. «14»
و هم درین سال «15» بیرام اوغلن ازبك «16» كه حاكم غرجستان بود و مردم بسیار از مردم قبچاق فراهم آورده «17» به اتفاق آن جنود به ولایت هرات رود آمد «18» چند احشام «19» و اویماق كه از قدیم الایام باج به حكام دار السلطنه هرات می‌دادند كوچانیده به ولایت غرجستان برد. چون این خبر در دار السلطنه به محمد خان شرف الدین اغلی رسید، در اوایل رجب سنه
______________________________
(1)- م، ن: «امیر» ندارد
(2)- ن: جماعة
(3)- ن: القاص
(4)- ن: خایبا
(5)- ب: «سوار» ندارد
(6)- ن: شاهقلی
(7)- م: رفته. ن: رفت
(8)- ن: نموده
(9)- م: ندارد ن: اثر
(10)- ب: الا ازبكان
(11)- ن: از ایشان
(12)- ن: جماعة
(13)- ن: شاهقلی
(14)- م، ن: رسانیدند
(15)- ن: ایام
(16)- ن: اوزبك
(17)- ن: آورده كه
(18)- م: رو آورد. ن: رود چند
(19)- م، ن: اویماق و احشام
ص: 336
مذكوره به عزم یورش ولایت غرجستان در النگ كهدستان نزول نمود. پس از اجتماع سپاه و تكمیل یراق، دلاوران رزم‌خواه به سوی مقصد نهضت نمود و در ییلاق آق گنبد كه داخل ولایت غرجستان است به ایشان رسید. بیرام «1» اوغلن خالی الذهن كه محمد خان «2» به نفس خویش «3» در میان لشگر است «4» قدم استوار داشته با مردم بسیار از پیاده و سوار در قله جبال صف قتال بیار است.
در آن اثنا، حسن بیگ میراب كه چرخچی محمد خان بود به ازبكان حمله كرده بیرام «5»* اوغلن «6» را پای «7» از جا رفته فرار نمود. تكلویان ایشان را تعاقب نموده جمعی كثیر را گرفتند. جناب خانی به امداد سبحانی به صوب قلعه اشبار «8» كه متعلقان بیرام «9» اوغلن «10» در آن حصار می‌بودند توجه نمود. چون ظاهر آن حصار مقر غازیان جلادت شعار گردید،* یقین محمد خان گشت كه گرفتن آن قلعه به جنگ میسر نمی‌شود به هرات معاودت نمود*. و هم درین سال به دار السلطنه هرات خبر رسید كه حق نظر اوغلن با جمعی از ازبكان نامی و دزدان حرامی از آب آمویه عبور كرده متوجه این «11» ولایت‌اند. محمد خان شرف الدین اغلی ویس سلطان را كه «12» از اقربای وی بود و به شجاعت موصوف، با جمعی از غازیان به مدد قزاق سلطان كه در آن اوان در ولایت باخرز حاكم بود روان گردانید. چون ویس سلطان و قزاق سلطان به یكدیگر ملحق شدند، لوای توجه به دفع ازبكان برافراشتند در حوالی پل خاتون به ازبكان رسیده، حق نظر اوغلن «13» چون از توجه غازیان آگاه گردید متوجه جدال و قتال گشت. قزاق سلطان تفنگچیان را در صف قتال باز داشت و خود از عقب ایشان متوجه گشت. تفنگچیان به یكدفعه تفنگ انداختند و غازیان حمله نموده اسب تاختند. حق نظر اوغلن «14» تاب نیاورده راه فرار پیش گرفت و تكلویان ایشان را تعاقب كرده قرب نهصد نفر از ایشان [246] به قتل آورده* به هرات معاودت نمودند.
و هم درین سال اسكندر پاشا كه حاكم قلعه وان بود به تحریك حسن بیگ محمودی كرد لشكر اكراد را جمع كرده «15» بر سر حاجی بیگ دنبلی كه در قصبه «16» خوی بود آمد. حاجی بیگ به واسطه قلت اعوان و انصار در دیوار بست «17» آغاز جنگ كرده آخر زوجه او كه همشیره حسن بیگ محمودی «18» بود دروازه بر روی برادر خود باز كرده آن جماعت «19» بر خوی استیلا یافتند و اسكندر پاشا حاجی بیگ و جمعی كثیر از رعایای خوی «20» را به اتفاق حسن بیگ به قتل آوردند و اسكندر پاشا به وان معاودت نمود.
______________________________
(1)- مز، ب: بیرم
(2)- ب، م، ن: محمود خان
(3)- م، ن: خیس. م: حبش
(4)- مز، ب: لشگرست
(5)- مر، ب: بیرم
(6)- ن: اغلن
(7)- ن: پای ثبات از جای رفته
(8)- ب، ن: ایثار. م انیار
(9)- مز، ب، ن: بیرم
(10)- ن: اغلن
(11)- ن: م: «این» ندارد
(12)- م: و قزاق و سلطان به یكدیگر ملحق شدند
(13)- ن: اغلن
(14)- ن: اغلن
(15)- م: آورده
(16)- ن: قلعه
(17)- ن: و دیواره بست
(18)- م، ن: محمودی كرد
(19)- ن: بر آن جماعة استیلا یافتند
(20)- م: خای
ص: 337
و هم درین ایام به واسطه عبور رومیه در تبریز طاعون واقع شد و بسیاری از مردم رو به عالم آخرت نهادند. و هم درین سال شاه خجسته فعال قلعه النجق را فرمود تا خراب كردند و شاهقلی سلطان بلیلان «1» كرد سلماس را غارت و سلیمان چلبی چینی «2» كه حاكم ارومی بود با امرای كردستان جنگ كرده مغلوب شد و اكثر ملازمانش به قتل آمدند. و هم درین سال در شهر رجب سنه مذكوره در حوالی اهر «3» شاهزاده پریخان خانم* متولد گشت و در اواخر این سال غفران پناه قاضی جهان كه سالها بر مسند وكالت و حشمت و تقرب متمكن بودند، به واسطه كبر سن و ضعف و پیری و عدم قدرت بر ترددات سفر خود از منصب استعفا كردند؛ چه شاه مالك رقاب قسم یاد كرده بودند كه تا وی در قید حیات «4» باشد او را از «5» منصب وكالت عزل نفرمایند. آنگاه قاضی جهان از اسباب و یراق آنچه داشت به شاه عالمیان ایثار كرده رخصت زیارت مشهد مقدسه منوره عرش منزله رضیه «6» رضویه علی «7» راقدها الف الف سلام و تحیه حاصل فرمود «8». مدت «9» وكالتش یازده «10» سال.

سال «11» بیست و ششم از جهانبانی شاه اقلیم چهارم نوروز ایت ئیل دوشنبه یازدهم شهر صفرست و خمسین و تسعمائة

اشاره

نواب كامیاب مالك رقاب در نهم شهر ربیع الثانی از قزوین بیرون فرموده «12» عزیمت ییلاق خرقان نمودند و از آنجا كوچ بر كوچ به حدود كردستان تشریف بردند. چون القاس «13» میرزا از شوشتر فرار نموده «14» از آنجا به جانب عتبات عالیات ایمه معصومین كه در عراق عرب واقع‌اند «15» توجه نمود. «16» بعد از تشرف «17» به شرف زیارت آن مشاهد متبركات، زادهم شرفا و تكریما، آخر كار متوجه بغداد گشت، از غایت اضطرار عرضه نوشته به درگاه شاه فرستاد و درخواست «18» گناه خود و «19» استدعای صلح نمود «20» و آن خسرو با ترحم پروانچه استمالت به وی نوشته قرار دادند كه شروان را به دستور بروی مسلم دارند.
______________________________
(1)- ن: خلیفه بلیلان. م بلبلان
(2)- م: حسنی- ن: حبشی
(3)- م، ن: ابهر
(4)- مز، ب، م: حیوت
(5)- ن: در
(6)- ن: درجه. م: رضیه
(7)- ن: علیها قدها. م: علیها راقدها. ن: «علی راقدها الف الف سلام و تحیه» نیدارد
(8)- م: فرموده. ن: نمود
(9)- ب: مده. م: ندارد
(10)- ن: پانزده
(11)- ذكر نزهت (نهضت صحیح است) نواب همایون اعلی به طرف كردستان جهة تنبیه و تادیب القاص میرزا و وقایعات؟
(12)- ب، م، ن: رفته
(13)- ن: القاص
(14)- م، ن: نمودند
(15)- ن: واقعند
(16)- م: ن: نموده
(17)- م، ن: تشریف خلاصة التواریخ ج‌1 337 سال بیست و ششم از جهانبانی شاه اقلیم چهارم نوروز ایت ئیل دوشنبه یازدهم شهر صفرست و خمسین و تسعمائة ..... ص : 337
(18)- مز: درگاه
(19)- م، ن: نموده و. ن. نمود و
(20)- م، ن: كرد و آن خسرو
ص: 338
درین اثنا رستم پاشا كتابتی به محمد پاشا حاكم بغداد نوشته فرستاد كه كشتن القاس «1» میرزا در آن حدود مصلحت نیست كس را «2» به سر او بفرستند كه دفع او نموده از الكای خواندگار «3» بیرون كنند كه دیگر بدین طرف نیاید «4»* القاس «5» از استماع این خبر گریخته نزد بگه «6» اردلان آمد و بدیع الزمان میرزا ولد بهرام میرزا را به وسیله صلح به درگاه عالم پناه فرستاد و قراجه میرك ملازم خود را همراه نمود. «7» بعد از چند وقت كه بر رومیان ظاهر گشت كه سپری از مخالفت در روی موافقت [247] كشیده مدار بر شعبده‌بازی و صنعت‌پردازی نهاده متوجه درگاه سلطان سلیمان نمی‌گردد «8»، و این از قوت طالع شاهی بود كه كوكب اقبال القاس «9» میرزا آغاز رجعت كرده روز «10» دولتش به شام نكبت نزدیك رسیده، بنابر آن سلطان سلیمان محمد پاشا را كه وزیر ثانی بود با سی هزار سوار به دفع وی فرستاد. رومیان بر سر وی ریختند القاس «11» قرار بر فرار داده بالضروره به قلعه مریوان كه حاكمش سرخاب «12» برادر بگه «13» اردلان بود پناه برد. قبل از آمدن رومیان بر سر او، شاه جم جاه میر عبد العظیم بابلكانی را كه خادم باشی آستانه مقدسه عرش منزلت رضیه رضویه «14» علی مشرفها الصلوة و السلام و التحیه بود با تفقدات و نوازشات خسروانه ارسال داشتند.
القاس «15» میرزا در آمدن متردد بود. چون خبر رفتن القاس «16» نزد سرخاب به سمع اشرف رسید، بهرام میرزا و ابراهیم خان و شاهقلی خلیفه مهردار با بیست هزار سوار به آوردن القاس «17» فرستادند.
سرخاب سلطان وی را در قلعه متحصن ساخته به درگاه عالم پناه عرض نمودند كه مرتضی ممالك اسلام، شاه نعمت اللّه را بفرستند كه بیاید و قسم یاد كند كه قصد او نكنند «18» من او را تسلیم نمایم* شاه نعمت اللّه و بعضی امرا رفته، در روز سه شنبه نوزدهم شهر رمضان سنه- مذكوره او را با بیست و «19» یكنفر از اتباع به درگاه عالم پناه آوردند.
شاه عالمیان وی را مخاطب ساخته به او گفتند كه دیدی كه آقای من كه «20» حضرت امیر المؤمنین و امام المتقین باشد «21» چون ترا پیش من آورد. به تو چه بد كرده بودم كه از من روگردان شده «22» به خوندگار ملتجی شدی. من با تو آنچنان بودم كه هرگاه تاریخ تیموری می‌خواندم به این
______________________________
(1)- ن: القاص
(2)- ن: بر
(3)- ن: خوندگار
(4)- م، ن: نیایند
(5)- ن: القاص
(6)- م: نزدیك. ن: نزد اردلان
(7)- م، ن: نمودند
(8)- ن: و ازین
(9)- م، ن: القاص
(10)- ب: روز بروز
(11)- ن، القاص
(12)- م: سرخواب
(13)- م: تكه
(14)- ن: رضویه بود
(15)- ن: القاص
(16)- ن: القاص
(17)- ن: القاص
(18)- ب، ن: نكنید
(19)- ن: «و» ندارد
(20)- م، ن: امیر المومنین
(21)- ن: چون
(22)- ن: شده و
ص: 339
بیت می‌رسیدم. شعر «1»:
شده شاهرخ همرهش در مصاف‌بسان دو شمشیر در یك غلاف، می‌گفتم من و القاس «2» این حال داریم. من ترا از دیگر برادران و فرزندان دوستتر می‌دارم و در مشهد مقدس مقرر بود «3» كه دویست و پنجاه تومان به سادات و صلحا و اتقیا قرض دهند كه تا القاس «4» زنده باشد زر از ایشان نگیرند كه همیشه در آن آستان «5» در دعای درازی عمر او باشد «6». القاس سكوت اختیار كرده خجل و منفعل سر در پیش انداخته قوت گفتار و قدرت دادن جواب نداشت. نواب كامیاب مالك رقاب این داستان را بر زبان الهام بیان جاری گردانیدند.
شعر «7»:
حكایت كنند از بزرگان دین‌حقیقت شناسان راه یقین
كه صاحبدلی بر پلنگی نشست‌همی راند هموار [و] ماری به دست
یكی گفتش ای مرد راه خدای‌بدین ره كه رفتی مرا رهنمای
چه كردی كه درنده رام تو شدنگین سعادت به نام تو شد
بگفت ار «8»پلنگم [زبونست] «9»و مارو گر پیل و كركس شگفتی مدار
تو هم گردن از حكم داور مپیچ‌كه گردن نه پیچد ز حكم تو هیچ
چو حاكم به فرمان داور بودخدایش نگهبان و یاور بود دیگر آن خسرو فریدون فر با القاس «10» میرزا به خطاب در آمده «11» فرمودند كه تا وقتی كه با من دوست بودی شراب نمی‌خوردی و فسق نمی‌كردی چون یاغی شدی بنیاد فسق كردی [248] ظاهرا با اللّه تعالی یاغی شده بودی. شعر «12»:
هر كرا گوش از برای خداست‌همه كارش به مدعا شد راست
كارها جز خدای نگشایدبه خدا گر زخلق هیچ آید بعد از آن كه القاس «13» دو روز در اردو ماند* او را به ابراهیم خان و حسن بیگ یوزباشی دادند كه به قلعه قهقهه برده حبس نمایند. امرا او را به قلعه برده برگشتند. بعد از پنج شش ماه جمعی «14» كه در قلعه او را نگاه می‌داشتند، دو كس خونی او بودند كه پدر و برادران «15»
______________________________
(1)- ن: كه بیت
(2)- ن: القاص
(3)- م: فرموده. ن: كرده
(4)- ن: القاص
(5)- ن: جماعة
(6)- م، ن: باشند
(7)- ن: بیت
(8)- ن: از
(9)- مز: ناخوانا است م، ن: و گر پست‌دار
(10)- ن: القاص
(11)- ب: درآمده
(12)- ن: بیت
(13)- ن: القاص
(14)- م: كه جمعی
(15)- ب، م، ن: پدران
ص: 340
ایشان را كشته بود؛ آن جماعت «1» به قصاص خون پدر و برادر القاس «2» را از قلعه انداختند و به میامن دولت روز افزون پادشاه ربع مسكون به بهترین صورتی این فتنه فرو نشست لاجرم «وضع نیك «3»» تاریخ گردید. شعر «4»:
چیست دنیا سرای آفت و شرخانه محنت و مكان ضرر
نیست در وی وفا و یاری یاردیده و آزموده‌ای بسیار مقارن این ایام شاهزاده بهرام میرزا در وقتی كه او را به استقبال به امرا «5» فرستاده بودند، در آن راه مریض گشته او را به محفه به اردوی همایون آوردند. بعد از چند روز در ییلاق جغتو نغتو در شب جمعه نوزدهم شهر رمضان سنه مذكوره از دار حزین به خلد برین شتافت* و جنازه محفوف «6» به رحمت بی‌اندازه‌اش «7» را به مشهد معلی مصحوب مرحومی میر راستی «8» محتسب- الممالك و قرا خلیفه شاملو و بعضی از ملازمان* او فرستاده در آن آستانه در گنبدی كه در پس پشت روضه «9» متبركه سپهر منزلت است دفن كردند. ولادت شریفش در سنه ثلث و عشرین و تسعمائة، مدت عمر «10» شریفش سی و سه سال. در تاریخ «11» واقعه هایله نواب میرزایی گفته‌اند:
شعر «12»
میرزا بهرام جم قدری كه در روز مصاف‌بر كف از لاسیف الا ذو الفقارش بود سیف
سوی جنت شد ازین دیر فنا تا در كشدباده كوثر ز دست شاه مردان بهر كیف
شد خجل از روی او رضوان ز نعمتهای خویش‌منفعل گردد بلی درویش چون شه گشت ضیف
قدسیان گفتند با افغان پی تاریخ او«حیف از بهرام میرزای حسینی حیف حیف» از حكیم عماد الدین محمود شیرازی كه افضل حكمای زمان در علم و عمل بود استماع افتاد كه نواب میرزایی تغمده «13» اللّه به غفرانه راحمی مطبقه چنانچه همه كس را می‌باشد طاری «14» شد و آن حضرت گاه به خوردن «15» برش و گاهی به افیون مداومت داشتند. آخر حكما صلاح در آن دیدند كه ایشان را افیون ندهند «16» همچنین برشی بدهند كه فاد زهر «17» و جدوار «18» و فلفل و زعفران و فرفیون عاقرقرها در آن باشد چه در وقت بیماری تریاكی مزاج معتاد از طریقه طبیعت بیرون آمده عروض مرض ایشان را از قبیل «19» آنست كه اصحا «20» را عارض شود پس تفاوتی
______________________________
(1)- ن: جماعة
(2)- ن: القاس
(3)- ن: بیك
(4)- ن: بیت
(5)- ن: امرا فرستاده
(6)- ن: «محفوف» ندارد
(7)- ب، م: اندازش
(8)- ن: میرزایی
(9)- م، ن: رضیه
(10)- م، ن: عمرش
(11)- م، ن: در واقعه
(12)- ن: بیت
(13)- ن: نعمدة اللّه
(14)- م: ظاهر می‌شد. ب: ظاهری شد
(15)- م: به خوردن و گاهی افیون. ن: به خوردن كوكنار
(16)- م: بدهند
(17)- م، ن قادر زهر.
(18)- م: وجدار
(19)- ن: قبل
(20)- م، ن: اصحاب
ص: 341
البته خواهد بود اگر آن «1» تفاوت را مرعی ندارند «2» حال مریض بسی بد خواهد شد «3». آخر حساب «4» كردند یك خورش افیون در هشت «5» مثقال تركیب می‌بود هر روز هشت مثقال تركیب می‌دادند. در فصل تابستان در حوالی كردستان كه هوای آنجا به یبوست مایل بود، از اول تا روز ششم به همین طریق هشت مثقال دادند حكیم مشار الیه را «6» طلب نموده حواله علاج به وی كردند. حكیم مذكور رد «7» آن معالجه كرده گفت كه «8» افیون ایشان را به صندل و و نیلوفر [249] و تخم كدو و طباشیر «9» و امثال آنها «10» ممزوج كرده باید داد. مرتضی ممالك اسلام شاه نعمت اللّه كه مرتب امور معالجه نواب میرزائی بود، فرمودند كه ما به تأمل «11» و تفكر بسیار افیون ایشان را اصلاح كرده‌ایم و به این معتادند و طبیعت از معتاد متضرر نمی‌شود و به قول حكیم عمل ننمودند. اما چون اراده حكیم مطلق به آن متعلق شده بود، مداوا «12» را فایده و سودی نبود. مصرع: «13»
چو مرگ آیدت «14»از مداوا چه سود*
و هم درین سال پادشاه جم جاه تفویض ایالت و دارایی ولایت شروان «15» را به عبد اللّه- خان كه سمت عمه «16» زادگی و مصاهرت آن گردون حشمت داشت فرمودند. برهان كه بر آن دیار استیلا یافته بود «17» فوت شد. شروانیان «18» جسد او را پنهان كرده بودند. عبد اله خان بدن او را پیدا كرده از گور بیرون آورد و سرش را از بدن جدا نمود. اهالی شروان «19» از بیم جان به موضع «20» درو كه جزیره‌ایست در كنار دریای قلزم پناه بردند «21» و رایت مخالفت برافراشتند. عبد اللّه خان «22» هر چند كس نزد ایشان فرستاد و در مقام نصیحت درآمد «23» آن جماعت به صلح راضی نشدند. عبد اللّه خان به دفع ایشان روان شد. لشگر ظفر اثر قزلباش با اسب «24» در آب رانده آتش پیكار برافروختند.
مخالفان شروانی مانند ماهی كه در كنار آب افتد به اضطراب افتادند. غازیان «25» اكثر ایشان را
______________________________
(1)- م، ن «آن» ندارد
(2)- م، ن: دارند
(3)- م، ن: بود
(4)- م، ن: خبات گردید
(5)- ن: بیست
(6)- ب «را» ندارد
(7)- ن: دوا به معالجه
(8)- ن: كوكه
(9)- م، ن: تباشیر
(10)- ن: اینها
(11)- ن: نیال
(12)- مز: مدارا. ن: مدار
(13)- ن: «مصرع» ندارد
(14)- ب: آمد
(15)-، ن: شیروان
(16)- ب، م، ن: عمز. ادگی
(17)- م، ن: «بود» ندارد
(18)- ن: شیروانیان
(19)- ن: شیروان
(20)- ن: به موضعی كه درو جزیره‌ایست
(21)- ن: برده‌اند
(22)- م: عبد اللّه خان به دفع
(23)- ن: در آمدند
(24)- م،: «با اسب» ندارد
(25)- مز: غازیان را
ص: 342
به قتل آورده ایشان را غارت نمودند. خان بعد از آن به طرف شماخی روان شدند. و هم درین سال اسكندر پاشا حاكم وان لشگر كردستان را جمع كرده به چخور سعد آمد. در آن اوقات حسین خان سلطان روملو كه حاكم آن دیار بود به واسطه آنكه لشگری و ملازمانش متفرق بودند، صلاح در محاربه ندیده، تبت آقا كه وكیلش بود با دویست سوار به قراولی فرستاد. ایشان با اسكندر پاشا محاربه كرده مغلوب گشتند. تبت آقا نزد حسین خان سلطان آمد و اسكندر پاشا* به ایروان رفت و بازار آن قصبه را سوزانیده به وان مراجعت نمود. حسین خان سلطان «1» از عقب او رفته در راه جمعی را به قتل رسانید. چون این خبر به سمع اشرف رسید، چرنداب سلطان شاملو را به مدد وی روانه چخور سعد گردانید

ذكر «2» فتح قلعه بارگیری به دست شاهوردی سلطان زیاد اغلی‌

درین سال شاهوردی «3» سلطان زیاد اغلی قاجار از نخجوان به قلعه بارگیری ایلغار كرد. در آن زمان سلیمان بیگ كرد به خیال دستبرد از نزد سلطان سلیمان بدان قلعه آمده بود. شاهوردی «4» سلطان با دویست و چهل نفر از ملازمان در آن شب به قلعه رسیدند. غازیان رستم توان بی‌تامل و اندیشه خود را به قلعه افكندند و شمشیرها كشیده قرب دویست نفر از كردان و رومیان به شهرستان «5» عدم روانه گردانیدند «6» و سلیمان بیگ را به درگاه معلی فرستادند. و هم درین سال در شب چهارشنبه هفتدهم ماه «7» محرم سنه مذكوره در ولایت قاین* در پنج «8» قریه زلزله شد و قرب سه هزار كس از مرد و زن در زیر دیوار ماندند. از صحیح القولی استماع افتاد كه قاضی آن ولایت مولانا باقی در یكی از آن قری «9» ساكن بود. چون [250] در علم هیأت «10» مهارتی تمام داشت، در روزی كه شبش این بلا نازل می‌شد، مردم ده را اعلام نمود كه درین «11» شب به حسب ارتفاع افلاك و انظار كواكب زلزله عظیم واقع خواهد شد؛ صلاح در آنست كه با عیال و اطفال «12» به صحرا* رفته در آنجا به سر بریم. مردم آن قریه سخن وی را قبول نكرده مولانا با عیال و اطفال به جانب صحرا رفت و تا نصف شب توقف كرد «13». آخر از سردی هوا متاثر شده با متعلقان به طرف منزل شتافت. چون قدم در خانه نهاد، فی الحال زلزله نازل شد و مولانا با عیال و فرزندان در زیر دیوار هلاك شد* الحكم حكمه و القضاء قضاه.
و هم درین سال سلطان سلیمان خواندگار احمد پاشا «14» را كه وزیر ثانی بود با چهل هزار
______________________________
(1)- ب: «سلطان» ندارد
(2)- ن: ذكر رفتن شاهوردی خان زیاد اغلی قاجار بر سر قلعه بارگیری و گرفتن قلعه را به توفیق ملك مختار
(3)- ن: شاهویردی
(4)- ن: شاهویردی
(5)- ب: شهراستان
(6)- ن: گردیدند
(7)- ن: هفدهم
(8)- ن: نهج
(9)- م، ن: قریه
(10)- مز: هیئت
(11)- م، ن: در شب
(12)- ب، م، ن: به جانب صحرا
(13)- ب: م، ن: و تا نصف شب توقف كنیم
(14)- م: پادشاه
ص: 343
سوار و پیاده به گرجستان فرستاد. ایشان داوایلی «1» را كه تعلق به قرقره داشت گرفته روانه دیار روم و آن مرز و بوم گردیدند و در روز جمعه هفتدهم شهر شوال سنه مذكور رایات عز و اقبال به عزم قشلاق به قزوین فرمودند.

سال «2» بیست و هفتم از سلطنت آن فرمانفرمای اقلیم چهارم نوروز تنگوزئیل سه شنبه بیست و دوم شهر صفر سبع و خمسین و تسعمائة

اشاره

در روز پنجشنبه نوزدهم شهر جمادی الاول سنه مذكوره رایات ظفر آیات از قزوین متوجه ییلاق سلطانیه شد و از آنجا به آذربایجان رفته خانه كوچ را به قزوین فرستادند و بایندر بیگ ملكن «4» اغلی را كه میر اردو بوده «5» همراه فرستادند. درین اثنا، سرخاب «6» سلطان كس به درگاه شاه عالمیان «7» فرستاده معروض داشت كه بگه اردلان برادر او كه والی شهر زور بود با جمعی از رومیان به حوالی قلعه «8» سرخاب «9» آمده. نواب مالك «10» رقاب سوندك بیگ قورچی باشی افشار با حسن بیگ یوز باشی و رستم بیگ افشار «11» با پنجهزار سوار به دفع آن تیره روزگار فرستاد. امرا، حسب الامر اعلی متوجه شدند و از رودخانه تلوار كه در آن محل طغیان آب بود عبور كرده به جانب مقصد ایلغار نمودند و هفتاد نفر از قورچیان در كنار باغات شهر زور به یكه كه هفتصد سوار همراه داشت و از غایت شجاعت رستم دستان را غاشیه كش خود می‌پنداشت آغاز جنگ كرده به رخم نیزه از اسبش انداختند و به صد حیله خود را از دست غازیان خلاص كرده به قلعه رسانید و چهل نفر از مقربان او در این معركه به قتل رسیده «12» سوندوك بیگ در حوالی شهر زور نزول نمود. سرخاب از قلعه بیرون آمده به وی ملحق گردید. غازیان نواحی شهر زور را تاختند و رایت تسلط برافراختند و سوندوك بیگ قورچی باشی افشار را «13» با جمیع غازیان جرار به تاخت ولایت شهر زور فرستاد. ایشان آن ولایت را خراب كرده عود نمودند. بعد از بیست روز سوندوك بیگ قورچی باشی مراجعت كرده در آن اوان هنوز اردوی معلی «14» از قزوین به ییلاق سلطانیه توجه نفرموده بود به اردوی همایون ملحق گردید.
در این سال مرحوم «15» معصوم بیگ صفوی كه متولی دار الارشاد اردبیل «16» و قبل از آن
______________________________
(1)- م، ن: دوایلی
(2)- ن: توجه نمودن عساكر نصرت مآثر از دار السلطنه قزوین به طرف آذربایجان و واقعاتی كه در آن روی نمود
(4)- ب، م: ملكیس، م: ملكیش
(5)- ب: بود
(6)- م: سرجاب
(7)- م، ن: عالم پناه. ب: عالمیان پناه
(8)- ن: قریه
(9)- م: سرخواب
(10)- ن: ملك
(11)- م: «افشار» ندارد
(12)- ب، م: رسید و. ن: رسیدند و
(13)- م، ن: «را» ندارد
(14)- م: «معلی» ندارد
(15)- م، ن: مرحومی
(16)- ب، م، ن: اردبیل بود
ص: 344
قورچی بود به امارت سرافراز شده «1» دیوان بیگی شده «2» مهر بر نشان و احكام همایون [251] زده كاشان به تیول او مقرر شد. مشار الیه را با شاهقلی خلیفه مهردار و علی سلطان تكلو به تاخت تركوز و مركوز ارسال فرمودند. غازیان آن دیار را غارت كرده بسیاری از كردان بی‌ایمان را به ضرب تیغ و تیر به خاك هلاك انداختند و اسب و استر و گوسفند «3» بیشتری غمیت گرفته در سلماس به اردوی گردون- اساس ملحق شدند و موكب فلك احتشام به طرف «4» قلعه كوكر* چیلیق «5» كه در كنار دریای ارومی «6» واقع است نهضت نمود و آن قلعه به غایت در آینه ضمیر منیر مهر تنویر مستحسن نمود و در جنب آن قلعه كوه واقع شده بود آن را نیز قلعه ساختند. شاه مالك رقاب عازم نخجوان گشت. بعد از اینكه یكماه در آن حدود توقف فرمود* متوجه الكای قراباغ شده در آن زمستان در آن دیار قشلاق نمود. و هم در شهر ربیع الاول سنه مذكوره، القاس میرزا* در قلعه برنهجی كه قبل ازین سمت تحریر یافت فوت شد. ولادتش در جمعه دهم صفر سنه اثنی و عشرین و تسعمائة، مدت عمرش سی و پنچ سال. از وی دو پسر ماندند كه بعد از از او در قلعه ماندند یكی سلطان احمد میرزا و دیگری محمد حسین میرزا.

گفتار «7» در آمدن براق خان با سایر سلاطین اوزبك به هرات و قتل شاه محمد سلطان اوزبك‌

درین سال براق خان و عبد اللطیف سلطان «8» با لشگر گران «9» از آب آمویه عبور كرده متوجه دار السلطنه هرات شدند. «10» چون خبر توجه ایشان به سمع محمد خان شرف الدین اغلی رسید، حكم كرد كه بیرون شهر را كوچه‌بند نمایند. بعد از سرانجام این مهام «11» و اتمام مصالح استحكام «12»، هر گذری و كوچه‌بندی را به یكی از معتمدان سپرده، كوچه‌بند دروازه فیروز آباد را به ویس سلطان رجوع نمود و دروازه خوش را به سنجاب سلطان افشار داد كه حراست نماید و گذرهای بیرون دروازه* قیسوجاق را به قزاق سلطان متعلق ساخت و تاتار بیگ و امیر حسین خطیب در كوچه- بندهای دروازه ملك لوای محافظت برافراختند. محمد خان با فوجی از شجعان در خدمت شاهزاده عالم و عالمیان ابو الغالب سلطان محمد میرزا توقف نمود. در روز پنجشنبه پنجم جمادی- الاول سنه مذكوره براق خان و سایر سلاطین ماوراء النهر به هرات آمده در بعضی از نواحی و بلوكات رحل اقامت انداختند. اشجع سلاطین توران شاه محمد سلطان بنابر استیلای تهور و
______________________________
(1)- ب، ن: شده بود
(2)- ب، م، ن: شد و
(3)- م: گوسفندی
(4)- ب م، ن: «به طرف» ندارد
(5)- ب: چیلق
(6)- مز، ب: ارمی. ن: ارمنی
(7)- ن: ذكر آمدن عبد الطیف خان اوزبك از ماوراء النهر به دار السلطنه هرات و وقایعی كه در آن سال روی نمود
(8)- مز، ب: سال
(9)- م، ن: لشكریان
(10)- ن: شد
(11)- م: مهام
(12)- ن: استحكام و
ص: 345
جلادت و پهلوانی با مردم خویش قریب به كوچه‌بند دروازه خوش «1» آمد و سپاه را به محاریه مأمور گردانید. سنجاب سلطان افشار از برای دفع و منع آن ظالم ستمكار از كوچه‌بند بیرون آمده به زخم ناوك دلدوزو تفنگ جانسوز بسیاری از ازبكان بدروز «2» به راه عدم فرستاد. در آخر سپاه ازبكیه به «3» افشاریه غلبه كرده پنج نفر از ملازمان وی به قتل آوردند. سنجاب سلطان خود را «4» به درون كوچه‌بند رسانید و توپچیان عساكر قزلباش شاه محمد سلطان را به ضرب تفنگ از كوچه- بند دور گردانیدند. بعد از قرار «5» سلاطین بی‌ثبات در بلوكات «6» هرات شاه محمد سلطان را با اكثر ازبكان نامی و تركان حرامی به ولایت سیستان و فراه فرستاد [252] پس از وصول به نواحی آن ولایت به اخذ اموال و جهات و اسقاط عرض و ازاله حیات عجزه و فقرا حكم نمود. بعد از تخریب آن سرزمین و تغدیب غنی و مسكین به طرف معسكر سلاطین مراجعت كرد «7». در حین ملاقات از روی اعراض براق خان اعتراض كرده گفت در مدت «8» غیبت من چرا اهمال نموده كوچه‌بندها را نگرفته‌اید «9». فردا من یا دلیران صف‌شكن سوار شده تا گذرها و كوچه‌بندها را از لشكر قزلباش نگیرم از اسب فرود نخواهم آمد. روز دیگر شاه محمد سلطان با فوج كثیری از ازبكان جنگجوی و بهادران تندخوی از پی اثبات مدعا سوار شده به طرف كوچه‌بند كه قریب به مزار شاه زنده است در حركت آمد و چون بدانجا رسید، لوای حرب برافراخت با «10» سه چهاری از دلاوران چون بلای ناگهان بر سر سهراب بیگ كه حارس آن كوچه‌بند بود تاخت. سهراب بیگ تاب مقاومت نیاورده فرار نمود «11». شاه محمد سلطان وی را تعاقب كرده از وفور جلادت و بی‌باكی تا در كوچه- بند تاخت. در وقت رجعت سنگ عظیم بر سرش رسید. فی الفور به ضرب آن سنگ از بالای زین به روی زمین افتاد «12» و در آن حال «13» به عنایت كریم منان یكی از ملازمان محمد خان خود را به وی رسانیده سرش را از بدن جدا كرد. شعر «14»:
شراندیش هم در سر شر رودچو كژدم كه با خانه كمتر رود بعد از آن سر را برداشته به نزد خان آورد. جمعی كه رفیق بی‌توفیق او بودند دستگیر گردیدند. بنابر آن خوف تمام بر ضمیر براق استیلا یافته در روز «15» شنبه بیست و هفتم ماه مذكور از ظاهر هرات كوچ كرده به طمع فتح بخارا روان «16» شد چرا كه عبد العزیز سلطان بن عبید خان
______________________________
(1)- م: خویش
(2)- ب: بدروز را
(3)- ب: بر
(4)- م، ن: خود را به كوچه
(5)- ب، م: فرار
(6)- م، ن: بلوكاة هراة
(7)- م: كرده
(8)- ب: مدتی
(9)- ن: نگرفته‌اند
(10)- ن: تا
(11)- م، ن نمودند
(12)- ن: افتاد و از آنجا به عنایت
(13)- م: جا
(14)- ن: بیت. م: ندارد
(15)- ب، م، ن: روز بیست و هفتم
(16)- م، ن: روانه
ص: 346
والی آن ولایت فوت شده بود.

ذكر یاغی‌گری آبای تركمان و قتل شاهوردی سلطان كچل در ولایت جرجان‌

درین سال تركمانان یقه یاغی شدند. منشأ آن مخالفت آن بود كه نواب كامیاب مالك رقاب بعد از شاه علی سلطان حكومت استر آباد را به شاهوردی بیگ كچل عنایت نمود.
مردمان یقه تركمان با پیشكش فراوان به نزد آن امیر نادان آمدند «1». ابا جوانی كه «2» سردار طایفه اوخلو بود و «3» در كمال سادگی و رعنایی و زیبایی بود، شاهوردی بیگ كچل با وی اظهار عشق و عاشقی نمود* و شلایین افتاده بود. ابا از آن اوضاع به تنگ آمده از خدمت ابا نمود و نیمشب از استر آباد فرار نموده به الوس «4» خود رفت و شاطر بیگ كه از اقربای شاهوردی بیگ بود و از قبل مشار الیه داروغگی تركمانان «5» می‌نمود به قتل آورده یاغی گردید. چون این خبر به شاهوردی بیگ كچل «6» رسید، یا پنج قلغچی «7» به بالای پشته صعود كرد و لشكر خود را به تاخت فرستاد «8». در آن اثنا آبای تركمان با فوجی از دلاوران به شاهوردی بیگ رسیده او را به قتل آورد و ملازمان وی كه به غارت مشغول بودند این خبر را شنیدند فرار نمودند*. چون این خبر به دامغان رسید، امیر غیب بیگ حاكم آن دیار به ایلغار به استرآباد آمد و آن بلده را محافظت نمود. [253].

گفتار در فتح ولایت غرجستان و كشته شدن بیرام «9» اوغلان‌

درین سال ولایت غرجستان مفتوح گشت و شرح آن چنان است كه چون محمد خان خاطر از جانب براق خان فارغ ساخت، پرتو التفات بر تدبیر قلاع غرجستان انداخت. قزاق سلطان را با جنود فراوان به تسخیر قلعه اشبار فرستاد زیرا كه بیرام اغلان با جمعی از ازبكان در آن حصار بودند. بیرام اغلان از بیم غازیان پشت به دیوار حصار باز داد و صولت لشكر قزلباش اساس جمعیت ازبكان را مستأصل ساخت. آن بی‌باك خان «10» و مان خود را در معرض خطر دید و در تدبیر آن واقعه متحیر گردید و به هیچ وجه صورت بهبود در آینه «11» اندیشه آن ضلالت پیشه روی ننمود. و از روی تضرع ایلچی نزد قزاق سلطان «12» فرستاد و امان طلبید. بعد از تأكید عهد و پیمان با متعلقان از حصار بیرون آمده به قزاق سلطان ملاقات نمود. قزاق سلطان وی را به قتل آورده بلاد عرجستان را متصرف شد.
و هم درین سال عبد الغریز خان بن عبید خان در بخارا وفات یافت. درین اثنا پیر «13»-
______________________________
(1)- ن: آمدند و آبای تركمان در ایام جوانی
(2)- ب، م: «كه» ندارد
(3)- ب، م: «و» ندارد
(4)- ن: بابوس
(5)- ب: تركمان. م: می‌نمود
(6)- ب، م: «كچل» ندارد
(7)- ب، م: پنج نفر
(8)- ب، م: فرستاده و
(9)- مز. م: بیرم
(10)- ن: جان خود را ب، م: خانمان
(11)- م: «آینه» ندارد
(12)- م: سلطان
(13)- ن: نیز
ص: 347
محمد خان حاكم بلخ ایلغار كرده خود را به بخارا «1» انداخت تا آمدن براق خان آن قلعه را مضبوط گردانید. بعد از چند روز براق خان آن بلده را محاصره نمود پیره محمد خان به مدافعه و مقاتله قیام نمود. لشكر براق خان هر چند كوشش كردند و جنگهای مردانه نمودند كار از پیش نبردند. چون براق خان از تسخیر آن بلده «2» عاجز گشت، بالاخره نواحی آن دیار را سوخته متوجه تاشكند گردید.

سال بیست و هشتم از جهانداری آن خسرو ممالك كامكاری، نوروز سیچقان ئیل پنجشنبه چهارم ربیع الاول ثمان «3» و خمسین و تسعمائة

اشاره

درین سال چون از درویش محمد خان ولد حسن بیگ «4» شكی كه از پرتو دولت روز افزون اختیار و اقتدار «5» تمام با لقب خانی یافته بود آثار خلاف و عقوق و طغیان از وی به ظهور رسیده بود. شعر «6»:
مكن كفران نعمت زانكه كفران‌چو نیكو بنگری باشد دو كفران
درستست این خبر كاندر قیامت‌نیابند اهل كفران بوی غفران، تأدیب او بر ذمه همت والا نهمت لازم آمده، بنابراین رایات جلال به تسخیر الكای او نهضت نموده در بلده ارش «7» نزول اجلال فرمود. در آن اثنا، لوند «8» بیگ حاكم گرجستان كمر عبودیت و خدمتكاری بر میان جان بسته به اردوی گردون سان «9» ملحق گردید. رایات فتح آیات به جانب شكی در حركت آمد. درویش محمد خان از اقامت رسم «10» استقبال رایات خجسته مال متقاعد گشته، شاه مالك رقاب او را به نوید نوازش و عاطفت استمالت فرموده طلب داشت. وی «11» از خوف روی به بادیه ضلالت نهاده پشت ادبار به حصانت حصار باز داد. بنابر آن نایره غضب جهانسوز شاه عالم افروز اشتعال یافته بدر خان و شاهقلی سلطان استاجلو را «12» كه درین اثنا «13» از مشهد مقدس مزكی آمده بود، منقلای گردانید. ایشان به قراولان درویش محمد خان رسیدند ایشان را مغلوب ساختند. امیر یوسف نامی كه وكیل مهمات «14» او بود دستگیر كرده روانه درگاه عالم پناه گردانید [254] و «15» از توجه لوای نصرت انتمای زلزله در اطراف بحر و ولوله در مملكت آن ملعون دهر افتاد و محمود بیگ برادر جوشن «16» آقا را با جمعی از مردمان بد كیش به محافظت قلعه كیش گذاشت و خود با بعضی از جهال پناه به قلعه كله‌سن و «17» كوره- سن «18» [برد] كه كمند فكر خردمند سریع الانتقال بر كنگره بروج فلك مثالش نتواند رسید و پاز بلند پرواز فهم ارباب كمال بر فرار قصر رفیعش كجا منزل تواند گزید. شعر «19»:
______________________________
(1)- مز، ب، م: «به بخارا» ندارد
(2)- ب، م: قلعه
(3)- م: سنه ثمان
(4)- ب، ن: بیگی. م: سكی
(5)- ن: اقدام
(6)- ن بیت. م: ندارد
(7)- مز، ن: عرش
(8)- ن: الوند
(9)- م: شان
(10)- م، ن: رستم توان رایات
(11)- ب م، ن: «وی» ندارد
(12)- م: «را» ندارد
(13)- ب، ن: سال. م: اوان
(14)- م: مهمات نامی
(15)- م: «و» ندارد
(16)- ب م: خوش آقا
(17)- م: «و» ندارد
(18)- ب، ن: یوره سن
(19)- ن: بیت. م: ندارد
ص: 348 حصاری ز عالم سرافراخته‌به عرش برین سایه انداخته
گذشته سرباره‌اش از فلك‌ز نظاره‌اش خیره چشم ملك
فصیلش كم از عرش والا نبودز رفعت سر قلعه پیدا نبود
چو گردون بنایش ز بیداد بودبه سنگین دلی كوه فرهاد بود
چو از خنجر كنگرش خشمناك‌زده پیرهن بر تن صبح چاك
تفكها بر آن قلعه با شكوه‌نمایان چو اژدر به بالای كوه نواب كامیاب مالك رقاب سوار شده خود به قصد فتح قلعه روانه شد. سوندوك بیگ قورچی باشی و بدر خان دیوان بیگی و شاهقلی سلطان استاجلو قلعه كیش را در میان گرفته مدت بیست روز معامله محاصره امتداد یافت. بالاخره حسن بیگ فتح اغلی استاجلو با هزار تفنگچی بر كمری «1» كه مشرف بر قلعه مذكور بود بر آمده هر جا كه مقدار انگشتی سر از برج ظاهر می‌شد مهره‌های تفنگ پی در پی به مؤدای «وَ أَمْطَرْنا عَلَیْها حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ» «2» بر ایشان می‌بارید و از جانبی دیگر نقب زده شاه برج آن حصار* را به سر چوب گرفته بودند قبل از آنكه آتش زنند برج افتاد و اهل قلعه به سان ماهی در لجه خشكی حیران ماندند،. محمود بیگ كوتوال «3» آن حصار در روز شنبه نهم جمادی الاول سنه مذكوره از قلعه بیرون آمده به سعادت آستان- بوسی بار یافتگان درگاه شاهی سرافراز شد و مفاتیح قلعه را تسلیم نمود. شاه با ترحم از گناهان وی در گذشته به تخریب آن حصار امر فرمود. در طرفة العینی آن حصار «4» را با زمین یكسان نمودند و آن جماعت سقناقی «5» كه در وسط كوه البرز قایم كرده «6» بودند «7»، شاه جم جاه شاهقلی خلیفه مهردار و سایر امرای ذوی الاقتدار «8» برابر آن سقناق فرمود كه فرود آمده عبد اللّه خان و لوند بیك گرجی در برابر قلعه كله‌سن و كوره‌سن نزول نمایند. چون شاهقلی خلیفه ذو القدر با جمعی از غازیان نصرت اثر به سقناق جنگ انداخت «9»، مخالفان ایشان را به تفنگ گرفته باز گردانیدند. شاه ظفر پناه خود سوار شده روی دولت به جانب سقناق آورده زهره مخالفان از هیبت لشكر آن حضرت آب گشته مردمان سقناق چون از فتح قلعه كیش خبردار گشتند، جوق جوق روی التجا به درگاه معلی آوردند و روی عجز بر خاك بارگاه عرش اشتباه نهادند.
درویش محمد خان از مشاهده این اوضاع در اضطراب افتاده از غایت بیم و ترس شبی از قلعه بیرون آمده از روی حیرت ندانست كه به كجا میرود. ناگاه به اردوی عبد الله خان و لوند بیگ
______________________________
(1)- ب، م، ن: بر كمر
(2)- سوره 11 آیه 82
(3)- م: كوتوالی
(4)- م: حصار امر فرمود
(5)- ب، م: شغناقی
(6)- ب: نموده. م: بودند
(7)- ن: «بودند» ندارد
(8)- م، ن: ذوی المقدار
(9)- م، ن: افتاد
ص: 349
كه به محاصره قلاع كله‌سن و كوره‌سن اقدام داشتند رسیده، در آن اثنا كوسه پیر قلی چرند «1» كه از ملازمان تا بین چرنداب [255] سلطان شاملو بود او را گرفته به قتل رسانید و سرش را از بدن جدا كرده به اردوی همایون «2» رسانید «3». چهار صد نفر كه از قلعه همراه وی نموده بودند دویست و پنجاه نفر به قتل آمدند. بلاد «4» شكی «5» و سایر قلاع خیرآیین آن نواحی به دست عساكر ظفر- قرین مفتوح شد و مجددا سكه و خطبه به نام نامی آن خسرو عالی مشرف و بلند آوازه شد* حكومت آن دیار به طویقون «6» سلطان قاجار مفوض شد. در آن ایام محمود بیگ كوتوال قلعه كیش كه پناه به درگاه عالم پناه آورده بود، بنابر توهمی كه بر ضمیرش استیلا یافته بود از اردوی همایون فرار نمود.
و هم درین سال شاهقلی سلطان استاجلو كه حاكم ولایت مشهد «7» مقدس مزكی بود معزول شده به درگاه عالم پناه آمد و ایالت آنجا به علی سلطان تاتی «8» اغلی ذو القدر مفوض شد.
و هم درین سال دین محمد سلطان ازبك، قل محمد «9» بهادر را كه یكی از دلاوران نامی او بود به رسالت شاه گردون حشمت فرستاد. وی به نوازشات بی‌غایات سرافراز گشته خلع گرامی به جهت دین محمد فرستادند «10». و هم درین سال خواجه* امیر بیگ كججی كه از دیوان اعلی منصب وزارت كل ممالك خراسان داشت به واسطه عمل شنیعی كه به فریب میر صدر الدین محمد ولد میر غیاث الدین منصور شیرازی از راه رفته از او صادر شده بود در سبزوار «11» تسخیر كواكب خصوصا آفتاب نموده بود و چون به مسامح عز و جلال رسید مغضوب و مؤاخذ شده، حكم قضا نفاذ عز اصدار یافت كه خواجه را در صندوقی كرده دستهای او را از سوراخی كه در آن صندوق كرده بودند برون آورند و بندند «12» تا بعضی از مقدمات سحر كه موقوف بر عقود انگشتان باشد در آن حالت «13» به عمل نیاورد. اتفاقا در آن ایام مولانا غزالی مشهدی در اردوی عالی بود؛ شاه جم جاه امر فرمودند كه مولانا به دیدن خواجه رود و مدحی جهت وی بگوید. مولانا امتثالا لامره المطاع به دیدن خواجه رفته این قطعه را گفت. قطعه:
آصف ایام منظور سلاطین آنكه بودچون نظام الملك در ملك وزارت بی‌بدل
بس كز و اعمال ناشایسته آمد در وجودرفته رفته قبر او صندوق شد پیش از اجل
عاقبت حب سلاطین خورد و در صندوق ریدآری آری گفته‌اند القبر صندوق العمل
______________________________
(1)- ب، م، ن: جرید
(2)- م: همایون آورده
(3)- ن: «رسانید» ندارد
(4)- م: «بلاد» ندارد
(5)- ن: بیكی
(6)- ن: طیغون
(7)- ن: مشهد بود
(8)- م: باقی
(9)- ب، م، ن: قلی محمد
(10)- م: فرستاد
(11)- ب، م: شیراز
(12)- ب، م: ببندند. ن: بند نهند
(13)- م: جا
ص: 350
پس از آن رأی جهان آرای در مكافات این عمل بدان «1» قرار «2» یافت كه مادام خواجه رجعت انجام در قید حیات باشد در حبس مخلد آرام گیرد. آنگاه او را به قلعه قهقهه بردند بعد از چند سال به قلعه الموت نقل كردند و آخر الامر در آنجا فوت شد. تفصیل آن در محل خود ایراد خواهد یافت.

ذكر «3» لشكر كشیدن آن برگزیده خواقین زمن به جانب گرجیان و قلع و قمع آن متمردان بی‌ایمان‌

چون نواب مالك رقاب بعد از قضیه القاس به خاطر فیض مآثر آفتاب ناظر رسانیده بودند كه بعد از این به غزای كفار «4» چركس و گرجی اقدام نموده با هیچكس از سلاطین اسلام نزاع نكند، لهذا در آن اوان كه اردوی همایون در ولایت شكی و شروان بود، كیخسرو ولد قرقره چند نفر از ناوران را به درگاه عالم پناه فرستاده استمداد خواستند چرا كه واخوش «5» گرجی [256] و لواصات و شیرفران «6» اغلی بعضی از الكای او را گرفته بودند. در آن اثنا خبر رسید كه اسكندر پاشا به گرجستان آمده قلعه ازمادوج «7» را محاصره كرده. شاه كامیاب جم جاه یا خیل و سپاه به قصد جهاد به مؤدای «8» كریم علیه «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ* جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ «9»»* از بلاد شكی لوای توجه «10» بدان صوب برافراختند. چون بدان نواحی و حوالی رسیدند، غازیان نصرت دستگاه تمامی محال كفار را احاطه نموده «11» مركزوار در میان گرفتند و هر كوه و كمر گریزگاه آن قوم گمراه بود با زمین یكسان ساختند و احدی از مشركین* جان به سلامت بیرون نبردند «12».
خوبرویان گرجی و ساده رویان آدمی از ذكور و «13» اناث با جمیع اسباب و اثاث به دست لشكریان درآمدند. بعضی دیگر از گبران بی‌ایمان به كوههای رفیع و غارهای منیع تحصن نموده. جمعی به قلعه مانسكوب «14» دار قرد «15» و قلعه وردزیا و كلیسا «16» كه از بدایع صنایع خالق الاشیاست «17» پناه بردند. لشكریان اسلام و مروجان مذهب خیر الانام علیه و آله افضل الصلوة و السلام، روی تهور به قلع و قمع ایشان آورده به زخم شمشیر آبدار و سنان آتشبار چندین هزار كفار نابكار را به دار البوار فرستادند و قلعه تومك «18» كه در ارتفاع و حصانت به مثابه‌ای بود كه گبران نردبانهای «19» بلند بر یكدیگر بسته بر مغارهای آن رفته بودند*، با دیگر قلاع مسخر غازیان با فلاح شد.
غازیان دست یغما گشوده گروه گروه از پسران ماه سیما كه از هراس اسیری در آن مغارها «20»
______________________________
(1)- م: بر
(2)- ن: بر آنقرار
(3)- ن: توجه رایات نصرت آیات به غز و كفار به طرف گرجستان و وقایع متنوعه
(4)- م: كفرار
(5)- ب، م، ن: واخوس
(6)- ب: قران. م، ن: غران
(7)- ب، ن: مادوچ
(8)- ن به مؤدای علیه از بلاد
(9)- سوره 9 آیه 73
(10)- ب، ن «بدان صوب» ندارد
(11)- م: كرده
(12)- ب: بردند
(13)- ب: و آدمی از ذكور و آدمی از ذكور و اناث
(14)- م: ماسكوب، ن: مالنكوب
(15)- م: دارفرو. دارقرو
(16)- نسخه‌ها: در زیاد
(17)- ب، ن: خالق الاسباب. ن: خالق الاسباب بود
(18)- ن: بوتك
(19)- ب: نردبانها
(20)- م، ن: مغارهای
ص: 351
متواری بودند بیرون آورده به پایان رسانیدند.
آنگاه بعضی از منهیان به سمع اشرف رسانیدند كه «1» جمعی كثیر از ناوران گرجی در قلعه وردزیا «2» و كلیسااند و به مترددین تعرض می‌رسانند. بنا «3» بر آن امر مطاع عزاصدار یافت كه بدر خان استاجلو و شاهوردی سلطان زیاد اغلی قاجار و علی سلطان تكلو متوجه آن حصار نامدار شوند. امرای ذو الاقتدار «4» آن قلعه را مركزوار در میان گرفتند. قلعه مذكور بر فراز كمری از سنگ یك لخت به دره تومك «5» و رودخانه‌ای كه منبع آب كر است واقع شده در متانت باسد سكندر و قلعه خیبر لاف برابری می‌زند و در رفعت با گنبد اخضر دعوی همسری می‌كند. در میان قلعه مذكوره به ده گز ارتفاع جوف كوه را بریده كلیسایی مشتمل بر چهار «6» خانه وسیع وصفه طولانی و جدار بیرون و اندرون آن را به طلا و لاجورد و صور اوثان و اصنام در آن نفش كرده‌اند و تختی در میانه خانه دوم ترتیب داده بتی از طلا مكلل به جواهر قیمتی نصب كرده بودند و دو لعل گران‌بهای بدخشان به سان دو چشم در آن پیكر بی‌جان نصب كرده بودند. و هم چنین از درون كلیسای مذكور راهی در نهایت تنگی و باریكی قریب یكصد و پنجاه ذرع بر جانب بالا «7» از سمت خانهای مذكور در سنگ خارا بریده بودند «8» و در بالاخانه بتخانها به ملاحظه حوادث زمانه ترتیب داده بودند و در فولادی و آهنی در خانهای بیرون نصب كرده بودند و یك در تنگه طلا گرفته [257] بر خانه اندرون آویخته.
القصه غازیان ظفر انجام و دلاوران بهرام انتقام یورش نموده* قلعه را گرفتند و گبران ضلالت پیشه سراسیمه و حیران شده بالاخره به قتل رسیدند. غازیان زنان و فرزندان ایشان را اسیر نموده نواب كامیاب مالك رقاب خود به نفس نفیس متوجه تخریب كلیسا گشتند و بیست و دو نفر از كشیشان كهن‌سال و كافران كلب خصال را به جهنم فرستادند و ناقوسی را كه از هفتاد من هفت جوش ریخته بودند به‌سان شیشه ریزه كردند و در تنگه طلا «9» را قلع كرده به خزانه عامره فرستادند و آنچه از ظروف و اوانی طلا و نقره با لعلهایی كه در بت كرده «10» تصرف فرمودند. از صحیح القولی استماع افتاد كه آن لعلها را به مبلغ پنجاه «11» تومان قیمت كردند «12». آنگاه چهار «13» شمع كه گبران هر یكی از آن را «14» به مقدار شصت من موم ریخته بودند و در آن كلیسا نهاده بودند، حسب الامر همایون بدر خان «15» شكست. بعد از آن فرمان به تخریب آن قلعه و كلیسا
______________________________
(1)- م: «كه» ندارد
(2)- ب: ارزباد و كلیسا و به مترددین. م: ارزیاد و كلیسا كه به مترددین، ن: ارزیاد و كلیسا و به متردوین
(3)- ب، م، ن: بر آن
(4)- ب: ذوی القدر. م: ذو القدر
(5)- ن: لونك
(6)- م، ن: «چهار» ندارد
(7)- م، ن: «بالا» ندارد
(8)- ب، م: «بودند و در بالاخانه ... ترتیب داده بودند» ندارد
(9)- ب، م: طلا قلع كردند
(10)- مز، ن: «بت كرده» ندارد
(11)- ن: پنجاه هزار تومان
(12)- ب، ن: كرده بودند
(13)- م: «چهار شمع كه گبران هر یكی از آنرا» ندارد
(14)- ب آنرا به مبلغ پنجاه تومان قیمت كرده بودند
(15)- م: بدر خان آنرا
ص: 352
صادر شد. در لحظه‌ای لشكر ظفر اثر آن را با خاك تیره برابر و یكسان ساختند. چون حكام گرجستان مفری از محلی دیگر نیافتند، بالضروره روی اطاعت به آستان شاه «1» عالمیان آوردند* مرتبه اول امان بیگ گرجی و لواسان و شیرفران «2» اغلی و اخوش «3» بیگ به آستان سلطنت مكان پناه آمدند «4». بعد از آن كیخسرو ولد قرقره با پیشكش بسیار به درگاه گیتی پناه آمد «5». شاه عالمیان حكومت قلعه تومك «6» را با آق «7» شهر و توابع و لواحق به وی عنایت فرمود. و اخوش گرجی و شیرفران اغلی كه حاكم آن دیار بودند به قتل رسیده «8» و امان بیگ با برادران خصوصا علیخان- بیگ به شرف اسلام سرافراز شده «9»، بعد از آن شاه عالمیان همت بر مسلمان شدن آن جماعت مصروف «10» فرموده به نوازشات و رعایتهای پادشاهانه اكثر كفار و سرداران آن دیار را میل به اسلام شده و نواب كامیاب ممالك طرح وصلت با آن جماعت انداخته همشیره امان بیگ سلطانزاده خانم را كه به شرف اسلام مشرف شده بود به عقد نكاح خود درآوردند و بعد از چند سال شاهزاده نیكو خصال حیدر «11» میرزا از وی متولد شد.
پس از آن چون فصل پاییز شد، عنان عزیمت به صوب ولایت لواصات بن داود معطوف داشتند. غازیان رستم توان اطراف برات آلی را «12» تاخته «13» اعلام شعایر اسلام در آن دیار برافراختند و غنایم بسیار و اموال بی‌شمار نصیب غازیان شد. چون خاطر از جهاد كفار یكمرتبه مطمئن ساخته زمستان به میان درآمد، اردوی گردون شكوه كوچ بر كوچ به جانب قراباغ روان گشت و در قراغاج «14» قشلاق همایون واقع شد*.
و هم درین سال ایلچیان از جانب «15» پرتكال پادشاه فرنگ از راه هرموز آمده تحف بسیار و هدایای بی‌شمار به درگاه خسرو عالی تبار رسانیدند و بعد از چند روز رعایت یافته مرخص گشتند و به الكای خود معاودت نمودند.